حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 28

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 28


مورخ، از آن که به دنبال ماجرای پوریم، در گذر از تاریخ شرق میانه، جز دعاوی موهوم و مبهم نمی شنود و از بنای تخت جمشید تا تحرکات دربار ناصرالدین شاهی را بی اصالت و ساختگی می شناسد، ناگزیر به صحنه گفتاری باز می گردد که سال هاست در آن بازیگرانی وابسته به کنیسه و کلیسا، در سیمای مورخ و باستان شناس و مرمت کار و هنرور و شارح، ایفای نقش می کنند و مزدوران و متعصبانی را گرد گفته های خویش گماشته اند تا راه را بر عبور حقیقت بسته نگه دارند.

مورخ با نظر در عناوین رسالات و تالیفات فراوان در موضوع قجرها، که همگی سفرهای سه گانه ناصر الدین شاه به فرنگ و دوگانه به خراسان را تصدیق کرده و تصاویر دست برده و مجعول میرزای شیرازی و میرزا رضا کرمانی و حاج سیاح و مبارزان مسلح انقلاب مشروطه و عباس میرزای صف شکن و مراتبی دیگر را در کوششی مبسوط به تاریخ معاصر خورانده اند، سئوال می کند پس تاریخ واقعی روزگار قجرها، با رعایت صورت بندی جدید را، چه گونه می توان تحریر کرد و از چه راه سلطنت طولانی و صحت حادثه ترور شاه قجر در زیارتگاه، گواهی صحت می گیرد؟! به واقع همصدایی این همه شارح و مفسر و مبین تاریخ در بیان دروغی چنین دشوار ساخت راه به جایی نخواهد برد مگر بی اعتنا به افواه بار دیگر رخ داده های بارگاه و عرصه دربار قاجارها را ارزیابی کنیم. کلید گشودن اسرار مسئله را در این زاویه پنهان است که: شاید بتوان به این و آن بهانه، سه بار سفر شاه قجر به فرنگ را بدون هیچ یادگار مصور ممکن دانست و پذیرفت، ولی اگر عکس و نشان مجعولی برای حجت آن ساخته شد، دیگر ذره ای تردید در رد انجام آن سفرها باقی نمی ماند.

چنین است که سعی بی نهایت دشوار مورخ در تدوین تاریخ نوین شرق میانه، در حالتی که بی تردید منبع ناآلوده ای برای مراجعه نمی یابد و در آغوش هر دروغی تعلق ملی و مذهبی و فرهنگی بزک کرده ای را چنان جای داده اند که ابراز تردید و حتی دعوت به بازبینی هر قضیه، در اندازه باز شناسی حافظ و مولانا هم، صفی از متعصبان رگ گردن برجسته را، در برابر خود ایستاده می بیند. با این همه مورخ با بهره برداری از خرده نشانه ها، قوم پرستان را به جایگاه قضاوت در باره پیشینه حضور خویش می خواند و انتظار می کشد تا لایه آگاه تری را که قدمت زمان ورود را در جای تحولات تمدنی قرار نمی دهند به چنین برداشتی عادت دهد و آشنا کند که با رجوع به اندک مکتوب مانده از قرن پیش، راه خود شناسی قومی فرهیخته تری گشوده می شود تا احتمالا بازیچه آستان و اساتیدی نشویم که سر را بر گردن هیچ یک از ما نمی پسندند.


پیش از این، ارائه صورتی از کتاب عهد عنیق به زبان ترکی، که در سال ۱۸۹۱ یعنی ۱۲۰ سال قبل در لایپزیک انجام شده بود، فضایی فراهم کرد که ترک شناسان حرفه ای با نامناسب ترین ردیه ها تا حد اتهام نادانی و کم سوادی و ترکی ندانی مترجم تورات رویارو شدم و آن برداشت عمومی و منظور را که فقط ابطال رجز خوانی قومی از مسیر بالا نشینی فرهنگی بود و هیچ حقوق تاریخی و قومی را از تجمعی نمی ربود، در هیاهوی دفاعی متعصبانه باز هم به فراموشی سپردند، هرچند در دو برگ آغازین کتاب، ناشر به زبان انگلیسی تذکر می دهد که تورات را برای رفع نیاز های مردم ماوراء قفقاز و ترک های آذربایجان تهیه دیده است:

Trans Caucasian or Azerbaijan Turki Bible

آنان از این سند پر بها برای شناخت و آشنایی بیش تر با پیشینه قوم خود سودی نبردند و نکوشیدند زبان آن نوشته را با دیگر تالیفات پیشین و زبان جاری و امروزین بسنجند و جا به جایی فرهنگی احتمالی و از جمله تعلق دینی و مذهبی مسلط را در گذر از لغت نامه و مفاهیم آن کشف و عرضه کنند. ان چه را با زبانی عصبی از صاحب نظران ترک شنیدیم و خواندیم رد غیر ممکن این فرآورده فرهنگی بود که می گفت زبان ترک لغات انتزاعی بومی ندارد و برای رفع این کمبود، لاجرم دست طلب به دارایی های زبان های فارسی و عربی دراز کرده است. این حقیقت مطلق و ملموس را که در وجه دیگر از جوانی و خامی کامل زبان ترکان خبر می داد، توطئه ای علیه فرهنگ هفت هزار ساله و حقوق ملی ترک ها شناختند و یکدیگر را با این خیال تسلی دادند که هنوز سنگ نوشته اورخون را به عنوان شاهدی برای دیرین شناسی قوم ترک در اختیار دارند و در این میان ان سودا و سواد زیر دست و پا ماند، که مراکز جهانی کنیسه و کلیسا، با وجود اعتقاد عمومی بر مسلمان بودن ترکان، ارتباط آذربایجان و مرکز کلیسایی لایپزیک را به کدام نیاز برقرار کرده و احتیاج ترک زبانان مسلمان به کتاب عهد عتیق چه وجوهی داشته است؟!


و این کتاب دیگری است باز هم به زبان ترکی که در حوالی انتشار تورات قبلی به قلم احمد جودت و با نام قصص انبیاء و تاریخ خلفا به سال 1300 هجری در استانبول به چاپ رسانده اند.

کتاب را می توان در خدمت این شناسه و در زمره نخستین تلاش هایی گرفت که از میان آن فرقه دیگری را به میدان جدایی و دشمنی در میان مسلمین دست ساز کرده اند. برای رسوایی بیش تر کتاب و کتیبه سازان کافی است بپرسیم اگر جودت نامی که در ردیف کاتبان دربار بی نشانه عثمانیان قرار داده اند، در قرن پیش تاریخ پر طول و تفصیلی در مدخل خلفا و قصص انبیا بدون ذکر منابع نوشته است، پس تولید هر کتاب دیگر در موضوع و توضیح فرق اسلامی نیز حاصل یک رفتار فرهنگی برنامه ریزی شده است که با وجود فصول متعدد، جودت های دیگر نوشته اند.

«قصص آدم، قصه ادریس، قصه نوح، قصه هود، قصه صالح، قصه ابراهیم، قصه لوط، قصه اسماعیل و اسحاق، قصه یعقوب و یوسف، قصه ایوب، قصه یوشع، قصه داوود و سلیمان، قصه الیاس و الیسع، قصه یونس، قصه ذکریا و یحیی و عیسی، بعثت رسول الله، بعثت محمدیه، هجرت محمدیه، غزوه بدر، غزوه احد، بئر معونه وقعسی، غزوه نضیر، هجرتک بشینجی ییلی، غزوه مریسیع، غزوه خندق، هجرتک التنجی ییلی، مصالحه حدیبیه، فتح خیبر، سفراء پیغمبری، عمره پیغمبری، هجرتک سکزنجی سنسی، محاربه موته، بعضی وقایع حربیه، استطراد، بعضی وقایع عسگریه، فتح مکه مکرمه، وقعه خزیمه، غزوه هانی، غریبه، وقعه اوطاس، محاصره طائف، تقسیم غنائم، رسول اکرمک مکه یه واندن مدینه یه عودتی اثناسنده ظهوره کلان بعض وقایع، غزوه تبوک، اهل طائفک اسلامی، سال حالک تتمه وقایعی، هجرتک اوننجی سنه سی، بعض اوصاف سنیه محمد، ترکه نبویه، زوجات طاهرات، رسول الکرمک معتق و معتقه لری، موذنلر، خطیبر و شاعرلر، فقهای صحابه، کتاب حضرت پیغمبری، امرای عسکریه، امرای ملکیه و مامورین مالیه، مبعوثین و سفرای پیغمبری، اجمال احوال،تتمه، اصحاب کرامک مراتبی، عشره مبشره نک انسابی، عشره مبشره نک اجمال احوالی، رسول اکرم حضرتلرندن صکره ظهوره کلان بعض احوال، بعض وقوعات، لاحقه، اخبار مرتدین، خبر طلیعه و سلمی، وقعه مالک، وقعه یمامه، جمع القرآن، وقایع بحرین، احوال عمان و مهره و یمن، غزوات عراق، ولجه و لیس محاربه لری، فتح حیره، حیره نک فتحندن صکره ظهوره کلان وقوعات، فتح انبار، فتح عین التمر، وقعه دومه الجندل، بعقیه وقایع عراق، اون اوچنجی سنه هجریه وقایعی، خالدبن ولدیک عراقدن شامه ورودی، یرموک وقعه سی، وقعه فحل، کیفیت وفات صدیق و خلافت فاروق، عهدنامه صدیق، کوبری وقعسی، احوال مثنی، سعدبن ابی وقاصک امارتی، وقایع، سعدبن ابی وقاص اردوسنک قادصیه یه حرکتی، فذلکه، فتح دمشق، احوال اردن، احوال عراق، رستمک سرعسکرلکی، سفرای اسلامک مداینه کیدوب کلدکلری، رستمک حیره یه واندن قادسیه یه حرکتی، قادسیه وقعسی، فتح ایله، غریبه، فائده، 15 سنه هجریه وقایع شام، ترتیب عطا و تدوین دیوان، وقایع عراق، محاصره مداین، وقایع 16 سنه، فتح مداین، فتح تکریت و موصل و نینوا، وقعه جلولا و فتح حلوان و ماسبدان، متفرقه، وقایع 17 سنه بنای کوفه و بصره، الجزیره ایله ارمنیه فتوحاتی، بصره جانبنده وقوع بولان فتوحات، فتح رامهرمز و تستر و اسارت هرمزان، فتح سوس و جندیسابور، وقایع سنه 18 ظهور قحط و وبا، وقایع سنه 19، وقایع سنه 20، فتح اسکندریه، متفرقه، بقیه احوال عراق، وقایع 21، فتح همدان و اصفهان، متفرقه، وقایع سنه 22، بعض وقایع همدان، فتح قزوین و زنجان، فتح ری و قمس و جرجان و طبرستان، فتح آذربایجان و شهر زور و دربند، طرف ایران ایچینه افتحام اولندیغی، فتح خراسان، 23 سنه سی فتوحاتی، فذلکه ایام عمر، کیفیت وفات عمر، اولاد عمرالفاروق، تتمه، وقایع سنه هجریه 24، سنه 25، وقایع آفریقا، وقایع سنه 26، لاحقه، غزای اندلس، استطراد، وقایع سنه 27 و سنه 28،فتح قبرس، وقایع سنه 29، حج عثمان، وقایع سنه 30، ولیدک کوفه امارتندن عزلی، سعیدک کوفه امیری اولدینی، ترتیب و تحریر مصاحف شریفه، بعض وقایع، احوال ابی ذر و ظهور ابن سبأ، وقایع ایران، وقایع سنه 31، محاربه ی بحریه، وفیات اعیان، وقایع سنه ی 32، وقایع حربیه، وقایع سنه ی 33 و 34، ناسک امرا حقنده واقع اولان اعتراضات و شکایات، کوفه وجوهندن بعضیلرینک شامه کوندر لدکلری، امرانک مدینه ده اجتماعی، کوفه والیسی سعیدک عزلی، ظهور مبادی اختلال، استطراد، وقایع سنه 35، حضرت عثمانک محصوریتی، شهادت عثمان، حضرتک عثمانک نسبی و اولاد و ازواجی، بعض اوصاف و فضایل عثمان، حضرت عثمانک کیفیت دفنی». 

تاریخ خلفا و قصص انبیا، همانند بازگردان تورات نیست که به ترکی درآمده باشد، این کتاب از پایه مولف مستقلی به نام جودت دارد که نمی گوید این همه اطلاعات تاریخی و مذهبی را از چه متنی برداشته و یا اقتباس و اختیار کرده است. آن چه مشهود است این که کتاب جودت از جلد نخست تا ششم آن چنان که در فهرست فصول آورده ام به توضیح ماجراهایی پرداخته است که با مرگ عثمان تمام می شود و در دنباله و پایان از دوران خلافت امام علی همان دو صفحه ای را می آورد که در دنبال تیتر «فذلکه» آمده است. بار دیگر فرصتی است تا از مسیر متن تاریخ خلفای جودت، بی بستن اتهام مفرح ترکی ندانی به او، به تاریخ ترکان آذربایجان و پایگاه پیش از مهاجرت آنان توجهی شود و اگر دلیلی برای نیاز به چنین جنبشی لازم شد، پس لغات عربی در چهار سطر نخست از دو برگ نهایی کتاب جودت را دوباره خوانی کنم: خارجی، بعضی، واقعه، فاجعه، حضرت، اتهام، سوء ظن، افترا، قیام، حال، بیان، دفع، فتنه، حق، فوق العاده، صرف، مساعی. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 27.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 27.


در مقابله با انبوه گفتار و نوشتارهایی بی اصل و نسب، در موضوع هویت و تمدن و فرهنگ ایران و شرق میانه، با گنگ و گروهی شکل گرفته در کرسی های شرق شناسی دانشگاه های پرآوازه غربی آشنا شدیم که با توسل به انواع ترفند و شگرد جعل، برای ما از تاقچه های تخت جمشید تا ساکنان حرم سرایی در میدان ارک تهران، هویت ملی تراشیده اند. در خلال بررسی این گونه تالیفات دریافتیم که مجموع سوقات گند گرفته غربیان، از آن رو اعتبار حدوث و ظهور ندارند که پیش از این در مدخل های گوناگون و از جمله در نمایش پلان شهرهای ایران به دوران قاجار، آشکار شد که پس از ضربه پوریم، تا قریب دو قرن پیش، پهنه شرق میانه تحرک اجتماعی مجدد را آغاز نکرده بود تا اشارات منابع دانشگاه های غرب را معتبر بدانیم.

«سیاح فرانسوی مسیو الیویه که در سلطنت آغا محمدخان تهران را دیده بود وضع ظاهری تهران را چنین شرح می دهد - «بناهای جدید تهران از قبیل بازار و مسجد و منازل و ابنیه سلطنتی جدیدا احداث گردیده ویرانه ها و خرابی های افاغنه هنوز باقی است - آغامحمدخان که این شهر را جهت پایتخت خود انتخاب نموده برای رفاه حال تجار و مسافرین، کاروان سراهای مرفه و مجهز بنا نهاده و قصبه ای را مبدل به یکی از شهرهای قشنگ ایران کرده تهران با دیوار مربع گلی و یک خندق احاطه شده - محیط دیوارها در حدود 7 میل است - در زمان آغا محمدخان در قسمت کوچکی از محوطه داخلی حصار اهالی سکنی داشتند و بقیه خالی از سکنه بود - یک چهارم شهر اختصاص به باغ های بزرگ داشت و قصر شاه در ارک یا قلعه شاهی ساخته شده - در هریک از چهار دیوار دروازه ای بود و برای دفاع مقابل هر کدام به فاصله سیصد یا رد برج مدور بزرگی ساخته بودند در هر برجی دو یا سه توپ قرار داشت. با تمام مساعی که آغامحمد خان برای ازدیاد جمعیت پایتخت اش به کار می برد و با کمک هایی که به تجار و صنعتگران می شد جمعیت تهران در سال های آخر سلطنت اش از پانزده هزار نفر تجاوز نمی کرد - از این عده سه هزار نفر بستگان دستگاه سلطنت و سپاهیان بودند». (رابرت گرانت واتسن، تاریخ قاجار، ص 50)

اگر واتسن ادعا دارد زمان آغا محمد خان، یعنی قریب 230 سال پیش، تهران را دیده و بر آن شرح و وصف نوشته، پس برای معتبر و ممکن کردن قول او، لازم است ابتدا کتاب بزرگی را که دانشگاه بهشتی و میراث فرهنگی و وزارت امور خارجه تایید کرده اند، کنار گذاریم، تالیف آن را ناشیانه بشماریم و همچنان به حضور در قصه های تاریخی خود بسنده کنیم.


قریب ۱۵ سال پیش، سعید رهبر کوشید تا از مسیر جمع اوری اطلاعات مندرج در سفرنامه ها و دیده و شنیده های جهان گردان و مورخان و دیپلمات ها و ایران پژوهان، اشنایی روشن تری از حضور موثر ملتی فراهم آورد که خود یکی از ان ها است. چنین کوششی از آسیب ذهنی لاعلاجی خبر می دهد که آن گروه کم تعداد اهل مکاشفه نیز بدان دچار شده اند. زیرا آنان که انتساب افسانه های شاه نامه و  قوم اریا و زبان دری و دیگر فصول نظیر را، شایسته قبول نمی دانند و بر خود نمی بندند نیز ویلان مانده اند. در واقع نوستالژی هر ایرانی بیرون گریخته از دایره عوام، که خود را در قالب رستم و سهراب و افراسیاب  و اشکبوس و رودابه و گرد آفرید نمی ریزد و تصاویر و تصوری که میراث مکتوب موجود به او می بخشد،  حفره های خود شناسی او را پر نمی کند.. این ها عوارضی است که ناچار گریبان هرکسی را خواهد گرقت که فاجعه پوریم را باور ندارد. سرانجام آقای رهبر  در جست و جوی پیشینه خویش کوشید از مسیر جمع آوری مستقیم توصیفات و  تعاریف موجود در ۵۰ منبع، از سفر نامه ها و یادداشت های پراکنده ایران شناسی، آینه ای برای تماشای چهره بومی خود بسازد، تا لااقل بتواند سبقه قابل دفاعی را ادعا و اراده کند. نتیجه تلاش او کتاب کم و بیش حجیمی شد که برای نخستین بار در سال ۱۳۷۶ و در استکهلم با نام نگاهی دیگر به دیاری کهن منتشر شد که همان ذکر دیار کهن درعنوان آن معرف نوع سرگردانی و ناگزیری مولف است. کتاب او به این می ماند که در  هر گذری راه بر گذرنده های نا آشنا و بی اطلاع ببندیم و بپرسیم: ما کیستیم؟!

«ما ایرانیان هنگامی که می خواهیم خودمان را به رخ جهانیان و به ویژه غربیان بکشیم، بیش تر در جلد باستان شناس فرو می رویم و به گذشته درخشان و پر افتخارمان می نازیم، گذشته ای با عظمتی افسانه ای و غرور انگیز... برای شان بالای منبر می رویم که چه بوده ایم و در جهان چه ها که نکرده ایم و این همه برای آن است که برای اینده هیچ چشم اندازی نداریم و در مورد زمان حال خود نیز فکری نکرده ایم. اگر گذشته برای زندگی امروز و آینده مان هیچ دست آورد مفیدی نداشته باشد و صرفا انگیزه ای باشد برای بی عملی و انفعال ما، از این نازش ها و به رخ کشیدن ها چه حاصل؟ تکرار مکرر این که فرهنگ و تمدن جهانی به ما مدیون است و پشت سر هم ردیف کردن نام هایی چون زردشت، کورش، داریوش، مانی، فردوسی، خوارزمی، خیام، ابوعلی سینا، بیرونی، حافظ، خواجه نصیر، مولوی و ده ها نام پرآوازه دیگر چه نفعی برای حال و آینده ما دارد و تاکنون چه حاصلی به بار اورده است»؟ (سعید رهبر، نگاهی دیگر به دیاری کهن، مقدمه، ص سه)

اشکال و اشتباه آقای رهبر آن جا بروز می کند که شاید خبر ندارد آن قصه های ایران باستان و این صف دراز شاعران و بزرگان فرهنگ ایرانی را غربیان برای ما ساخته اند نه ما برای آن ها. با این همه محتوای کتاب او در این برهه که می خواهیم با مسائل معاصر تعیین تکلیف کنیم، از جهاتی بسیار سازنده است. زیرا منطق بنیان اندیشی به اثبات رسانده است که از زمان قتل عام پوریم تا مقطع سلطنت ناصرالدین شاه تجمع انسانی در ایران و در هیچ مقیاسی برقرار نبوده، تا این خیل نقالان دروغین در باب چند و چون آن ها به خوش آمد خویش داستان بسازند و جمع کنونی را سرگردان تر کنند.

«عادات و رسومی که من اطلاع دارم ایرانیان احترام می گذارند از قرار ذیل است: ایشان اعتقاد به خدایان و معابد و منابر ندارند و اعتقاد به آن ها را علامت حماقت می دانند و این به گمان من از ان جا ناشی می شود که ایشان چنان که یونانیان می پندارند معتقد نیستند که خدایان از همان جنس انسان اند ولی عبادت آنان چنین  است که به قله بلند ترین کوه ها بالا روند و از ان جا به درگاه ژوپیتر قربانی نثار کنند. ژوپیتر نامی است که ایشان به فلک الافلاک می دهند و همچنین ایشان هدایایی به خورشید، ماه، زمین، اتش، آب و باد تقدیم می کنند». (هرودت، تواریخ، ص ۱۰۵)

بنیان اندیشان آماده اند تمام این اتهامات و ابهامات را از زبان هرودت بر خود گوارا بگیرند، با این ضمانت که کسی معلوم کند هرودت کتاب پربرگ اش را با چه وسیله و برچه موادی نگاشته است؟!

«ایرانی ها تقریبا تمام کشیده قامت اند. رنگ شان تیره یا زیتونی است و نگاه شان شبیه به نگاه بزغاله. ابروان شان قوسی و در وسط پیشانی به هم متصل می گردد، ریش شاه مورد مواظبت مخصوصی است و موهای بلند و مجعدی دارند. ایرانیان بی نهایت محتاط و سوء ظنی هستند، به طوری که از ترس مسموم شدن و جادو وقتی در خارج مملکت خود در کشور دشمن هستند حتی از میوه درختان هم نمی خورند». (آمین مارسلین، جلد اول، ص272 )

صلاح را در این دیدم که اجازه بیش تری به امین مارسلین برای امتداد توصیفات اش از ایرانیان ندهم زیرا اتهامات و القابی را که در دنباله بر ما می بندد، با دشنام فاصله ای ندارد.

«غالب زنان ایرانی همچون زنان بربرستان سیه چرده یا سبزه اند. اگرچه زن سفید پوست نیز بین آن ها دیده می شود که غالبا گرجی یا ارمنی اند. بین آن ها بربرهایی شبیه اهالی هرمز یا زنان سراسر سواحل مجاور عربستان دیده می شوند. زنان و دختران پیشه وران و طبقات پایین به طور گروهی در شهر حرکت می کنند و دسته جمعی به حمام یا تفریح و تماشا می روند اما زنان متعین و متشخص هیچ گاه از خانه خارج نمی شوند و همواره با دقت مورد حراست قرار می گیرند و در خانه های خود حمام اختصاصی دارند زیرا مردان ایرانی نسبت به زنان خویش حسود ترین مردان جهانند. با این همه برخی از عوام تن می دهند که زنان شان فاحشگی پیشه کنند و اینان همان رقاصگان و خوانندگانی هستند که چنان که گفته ایم در جشن های نایب السلطنه، یا دیگر صاحب منصبان یا در مجالس دیگر می رقصند و می خوانند و بر حسب نوع استفاده ای که از آن ها می شود پولی به آن ها می پردازند». (سفرنامه دن گارسیا د سیلوا فیگوئروا، ص ۱۵۶)

فیگوئرا مقصد خود از بربرستان را معین نمی کند و اگر به دنبال تعاریف او روانه شویم، کار دشوارتر می شود و همین علم و ادعای کنونی را که خانواده و پدر و مادر و اولاد داریم، زیر سئوال می رود.

«جمیع اهالی این ملک از اعالی تا ادانی به این فن شعبده آمیز اعتقاد دارند لکن بسیاری از منجمین، خود اعتقاد به آن چه می گویند ندارند بل که این هنر را مایه تحصیل معاش کرده اند طبقه شعرا از منجمین بیش تر تملق می گویند و کم تر تمتع می برند معدودی از این طایفه از بخت و اقبال نصیبی دارند و بیش ترشان مثل شعرای سایر بلاد عالم به فقر و فاقه می گذرانند و به سبب کثرتی که دارند محال است که طور دیگر باشند هر کس که اندک نوشت و خوانی می داند اگر تنبلی را بر زحمت ترجیح دهد می تواند نام شاعر بر خود گذارد». (سرجان ملکم، تاریخ ایران، جلد دوم، صفحه 294)

جای تعجب است که غریبه تازه واردی به این ملک در  اولین توجه به عالم شاعران و شعبده بازان و معرکه گیران، از حال و احوال عمومی آن ها با خبر می نماید اما در روزگار ما با این همه تالار و مراسم و تمجید و تفصیل، هنوز دست از بزرگداشت های باب و بی ابرو شده بر نمی دارند.

«هر خارجی که وارد ایران می شود تصور می نماید که ایرانیان مومن ترین ملل جهان می باشند. مذهب ملی و رسمی ایران اسلام می باشد و شب و روز آیات کوچک و بزرگ قرآن و کلمات و عباراتی که از احادیث و اخبار مذهبی اقتباس شده بر زبان مردم جاری است. شما اگر یک ربع ساعت با یک ایرانی صحبت کنید خواهید دید که چندین مرتبه می گوید انشاءالله - ماشاءالله - خدا بزرگ است - سلام الله علیه، صلوات الله علیه و غیره. اگر احیانا نام قرآن به میان بیاید با نهایت تکریم این نام را تلقی نموده و آن را کتاب خدا می خواند و چنان چه بخواهد عبارات و کلمات چند از قرآن بیان نماید آن ها را به عنوان «آیات کریمه» معرفی می کندو اگر چند نفر از هموطنان اشهم اطراف او باشند، هنگام ادای این کلمات باد در گلو می اندازد و حروف عربی را با مخرج اصلی ادا می کند و یک نوع حال تفکری به او دست داده و به طوی با خضوع چشم به آسمان می اندازد که شخص تصور می نماید وی یکی از مقدسین بزرگ است ولی در میان هر بیست نفر که با این خلوص نیت ظاهری اظهار قدس و ورع می نمایند، مشکل بتوان یک نفر را یافت که باطنا هم چنین خلوص نیت و قدس و ورعی داشته باشد و عجیب در این است با این که تمام ایرانیان از این موضوع اطلاع دارند و می دانند که این اظهار تقدس صوری است و باطنی نیست، با این وصف به روی خودشان و دیگزان نمی آورند. گویی این ملت بزرگ به موجب یک پیمان معنوی و یا مرموز موافقت کرده است که متفقا این ریا کاری را بپذیرند. این موضوع یکی از نکات اخلاقی خیلی جالب توجه ایرانیان است که در خور مطالعه بسیار است». (کنت دوگوبینو، سه سال در ایران،  ص ۷)

عجیب است آن توسل به ریا که کنت گوبینو به رفتار ایرانیان 170 سال پیش می بندد بسیار به اطوارهای امروزین مردم شبیه تر است. ضمن این که در ایران 170 سال قبل هنوز تحمع و پایتخت و درباری پیدا نیست که دوگوبینو در میان آنان تفحص کند. در عین حال جای کتاب در فهرست دست ساخت های ذبیح الله منصوری است که در جعل تاریخ و ادب برای ایرانیان استاد کاملی است، به ویژه این که صد سال مقدم بر کشف کامل علامات خط میخی و  ذکر نام دولت هخامنشی، گوبینو ستایش نامه ای مفصل در بزرگداشت مقام کورش هخامنشی دارد و تذکر می دهد که: "شکی نیست اثری که از کوروش در عالم مانده بهترین و سودمندترین گنجی است که از یک انسان باقی و جاویدان مانده و در افکار و ارواح چندین میلیون انسان در ادوار مختلفه کارگر بوده و خواهد بود". آیا از این مزرعه و مجموعه جز بوته پر خار تاریخ دروغین برای ایرانیان خاصل دیگری خواهد رست؟!

«اصفهانی ها از نظر شکل و قیافه در میان ایرانیان تعریفی ندارند. چهره و صورت آن ها، آمیزه ای است از خصوصیات نژاد آسیای شرقی، که آن ها را زشت کرده و به زیبایی خاص ایرانیشان لطمه زده است، صورت دراز و بینی کشیده و پهن و لب های کلفت و برآمده از مختصات فیافه ی اصفهانیان است. همچنین صفات خوب و پسندیده را نیز کم تر در اصفهانیان می توان یافت، آن ها مردمانی با هوش کم صبر، دارای زخم زبان هستند و متلک پرانی می کنند. دشمنی و خصومت خاصی میان آن ها و شیرازی ها وجود دارد، بغض و کینه ی متقابل آن ها نسبت به یکدیگر به حدی است که وقتی به هم می رسند کارشان با فحش و ناسزا شروع می شود و غالبا به زد و خورد و کتک کاری ختم می گردد». (ایلچی پروس، سفری به دربار سلطان صاحبقران، صفحات 378-377)

نکته روشنگر این حاست که نزدیک به تمامی این سیاحان مفسر مسائل  دیدار از ایران، عمدتا از ذروازه اصفهان وارد و از حصار شیراز خارج شده اند، چندان که گویی سرزمین مورد مکاشفه آن ها رشت و کرمانشاه و زنجان و گرگان و اهواز و غیره نداشته و گرچه اغلب افاضات شان به چشم بندی مانند تر است، ولی غالبا اصفهان و اصفهانیان را علی البدل ایران شناسی خود قرار داده و عنوان ایران و یا حتی شرق شناس را به خود بسته اند. انکشاف همین مطلب غریب از تنظیمات دروغین آن ها فرصت می دهد تا گمان کنیم در زمان انان جز اصفهان و شیراز سرهم بندی شده، محل تجمع دیگری شناخته نبوده است؟!  

«حرص و آزی که خصیصه ایرانیان شده مرا اغوا کرد تا باور کنم تحسین آنان برای امام رضا آن قدر که به ثروت افسانه ای وی مربوط است متوجه مسکینان خانه او نمی شود. ایرانیان نسبت به دیدار اشخاص غیرمجاز از اماکن مقدس فوق العاده حساسیت دارند، هندوها و یهودی ها و ارمنی ها، مجاز نیستند در میدان دید آنان ظاهر گردند، زیرا تصور می شود فقط نگاه این گونه اشخاص از فاصله پانصد قدمی موجب بی حرمتی به مقدسات دنیوی و بی حرمتی نسبت به این مکان مقدس خواهد شد». (آرمینوس وامبری، زندگی و سفرهای وامبری، صفحات 278-277)

ایران این یکی مملو از مردم حریصی است که برای کسب درآمد بارگاه خراسان را بر پا کرده اند و آن چه را در باب نفرت از یهودیان و هندوها و ارمنی ها می گوید، نو نوشته ای مربوط به زمانی است که هنوز شهرهای ایران به مدار تولید و تمدن ورود نداشته اند. بدین ترتیب و از ان که حتی دو نمونه از ابراز نظر و پریشان بافی های مورخان و جهان گردان و ایران شناسان و دیپلمات های فرضی با یکدیگر و با شناسایی های کنونی قابل انطباق نیست، به تر ان که متونی از میان کتاب آقای سعید رهبر را بی هیچ شرح و بسطی ارائه دهم.

«بالاخره در زمان نادرشاه کلنی غارت زده جلفا محکوم شد که هر روز مرتبا پولی معادل سه هزار فرانک مالیات بدهد و چون دیگر توانایی پرداخت این مبلغ را نداشت، بیست نفر از روسای آن را کشتند و بعد هم حکم کردند که کلیسا را ببندند و مذهب اسلام قبول کنند. بنابراین کسانی که توانستند، دسته دسته مهاجرت اختیار کردند و سکنه ی جلفا منحصر شد به یک عده اشخاص بی بضاعت که توانایی رفتن نداشتند و اجبارا هر گونه سختی را تحمل کردند. خلاصه کار به جایی رسید که ارمنی نتوانست سواره به شهر وارد شود و می بایستی به محض ورود به پل ها پیاده شده و عنان اسب را دنبال خود بکشد. روزهای بارانی نیز از ورود به بازار ممنوع گردید تا مبدا مسلمانان از تماس با او نجس شوند. از طرفی هم لوطی ها در زیر پل ها کمین کرده، به قتل و غارت آن ها می پرداختند و این حال تا سی سال قبل دوام داشت خوشبختانه در حکومت ظل السلطان که فکر و روح آزادی دارد، آن رفتار بد برطرف شده است و ارمنی ها مجاز شده اند که کلیساهای خود را باز کرده به عبادت پردازند اما چنان که می بینید دیگر جلفا رونق سابق را ندارد و از آن جمعیت کثیر فقط سه هزار نفر بیش تر باقی نمانده که در این جا مانده و از مسلمانان فاصله گرفته اند». (مادام ژان دیولافوا، سفرنامه دیولافوآ، صفحات 219-218)

«اصفهان گردشگاه خوبی است به شرط این که اصفهانی در آن نباشد تا به انسان خوش بگذرد». (مادام ژان دیولافوا، سفرنامه دیولافوآ، ص 237)

«در این موقع رئیس افشار تقریبا به آرزوهای خود رسیده بود، شبی در خواب دید که ماهی که چهار شاخ داشته، گرفته است و این ماهی چهار شاخ، دلالت بر چهار سلطنت می کند. علاوه بر آن به خواب دید که حضرت علی یک شمشیر به کمر او بسته و وی را برای نجات ایران روانه می کند و به او وعده ی تخت ایران را می دهد. یکی از شرایط قبول سلطنت آن بود که ملت ایران طریقه ی رافضی و رفض را که به وسیله ی موسس سلسله ی صفوی در ایران رواج یافته بود، ترک گفته و به مذاهب قدیم برگردد. نادر در فرمان خود چنین نوشت «چون از وقتی که این طریقه ی شیعه یعنی طریقه ی رافضی و سب رواج یافته این مملکت متصل مرکز فساد و آشوب گردیده و امنیت و آرامش به کلی از این سرزمین رخت بربسته است و لذا به تر آن است که همگی سنی شده و این قضایا خاتمه یابد، اما چون مذهب ملی باید پیشوایی داشته باشد بگذارید امام جعفر که از خاندان پیغمبر بوده و ما همگی نسبت به او احترام داریم، رئیس ما باشد. مطابق گفته هانوی، رئیس مجتهدین به مخالفت برخاسته و نادر را نصیحت نمود که خود را فقط به سلطنت دنیوی محدود سازد. اما مرگ ناگهانی این شخص عالی مقام اخطاری به همقطاران او بود که خود را از مخالفت باز دارند. این تغییر رسما در یک جلسه ی بزرگی مورد تصویب قرار گرفت. هر چند که اکثریت ایرانیان حاضر از این تغییر قلبا نفرت داشتند، نادر برای آن که از نامطبوعی و ناپسندی این مذهب بکاهد، تصمیم خود را برای افزودن یک فرقه ی جدید به چهار فرقه ی سنی به نام فرقه ی جعفری اعلام داشت». (ژنرال سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، جلد دوم، صفحه 365)

«مشکلات مربوط به اجرای این فکر، یعنی به وجود آوردن اتحادیه اسلامی، مخصوصا در ایران فوق العاده زیاد بود، چون که نفرت شیعیان از سه خلیفه اول اسلامی (ابوبکر، عمر و عثمان) به حدی در گذشته شدید بوده و هنوز هم هست که برخی پیروان از مشتاقان این فرقه گاه گاهی «تاریخ ورود خود را به بهشت برین» به این ترتیب جلو انداخته اند که در مدینه نسبت به قبور خلفای سه گانه، که همه شان را به چشم غاصبان خلافت می نگرند، مخصوصا نسبت به قبر عمر، که مورد نفرت آن هاست، مرتکب اهانت شده و بی درنگ به دست سنی ها به قتل رسیده اند». (خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ، صفحه 29)

«قبل از وداع با اصفهان باید این نکته را هم متذکر شوم که در این شهر بود که با پاره ای از مطبوعات فارسی آشنا شدم یعنی مطبوعاتی که در زیر عبا خیالات و افکار تازه ای را منتشر می کرد. در راس آن ها روزنامه حبل المتین جای داشت که در آن کلکته طبع و منتشر می گردید و تنقیدات نیش داری راجع به سیاست تهران در آن دیده می شد و کتابی هم به نام سیاح هندی به عنوان تاثرات یک نفر هندی که در ایران به سیاحت پرداخته، دیدم که دارای همان روح انتقاد بود و اسیر قهقرایی این کشور باستانی بحث و اظهار تعجب و تاسف می کرد. از طرف قفقاز هم روزنامه فکاهی ملانصرالدین یا خواجه نصرالدین در ایران منتشر می گردید که از تاریک شدن عالم اسلامی و خصایص ارتجاعی طبقه روحانی و سیاست مخالفت آزادی آن ها بحث می کرد و تاثیر زیادی در ایرانیان داشت از همه مهم تر آن که یک غول سیاسی مخفی هم گاهی سر و کله خود را نشان می داد و آن شب نامه هایی بود که با چاپ سنگی انتشار می یافت و مطالبی که باعث بیداری عامه ایرانیان بود در آن درج می شد». (موسیو ب. نیکیتین، ایرانی که من شناخته ام، صفحه 57)

«وقتی سر میز غذا نشستیم، پرسیدم: «چرا ایرانی ها به رسوم و عرف تا این حد بی توجه اند؟ همه جا خرابه های بناهای قدیمی، شهرها و دهات و خانه های کوچک رها شده اند و به دست طوفان و باران سپرده شده اند و مامن کرکس ها و کلاغ ها شده اند». مستعظم میرزا گفت: خیلی علت وجود دارد، سیرت و خوی، خرافات پرستی، طبیعت و تاریخ همه دست به دست هم داده اند و ایرانی را چنین ساخته اند. شاید لازم باشد که توضیح دهم منظورم از طبیعت چیست. آفتاب سوزان در ایران یک نقش عمده ای را بازی می کند. دهقان و کارگر فقیر، آب و خاک را به هم می آمیزد، خود کارخانه خشت سازی را به راه می اندازد و خانه اش را با همان خشت هایی که خود ساخته و خورشید آن ها را خشک کرده و پخته، برپا می کند. معمولا این خانه برای عمر او کفاف می کند. چنان چه احتمالا یک باران تند خرابی آور ببارد و خانه اش را خراب کند، برای او ساختن یک خانه جدید راحت تر می باشد تا تعمیرخانه قدیمی. آن ها که پول دارتر هستند، خانه خود را با آجر و موزاییک می سازند. یک ایرانی به زیبایی و غنی وانمود کردن خود عشق می ورزد. پیش از هر کاری، او نما و جلوی خانه را می سازد و آن را تزیین می کند و سپس احتمالا پولش تمام می شود و داخل و پشت خانه را مجبور می شود با خشت و گل تمام کند که در نتیجه در مقابل باران و دیگر عوامل طبیعی بسیار آسیب پذیر می باشد». (کنتس مد فون روسن، سفری به دور ایران، صفحات 66 -63)

«ذکر پلیس جنوب ایران به یادم آورد که کتاب کسل کننده تاریخ ایران نوشته ی سرپرسی سایکس به فارسی ترجمه شده و به زودی منتشر می شود. درست است که این کتاب دارای اطلاعاتی است که در جای دیگر پیدا نمی شود، ولی خودپرستی که از هر صفحه ی آن تراوش می کند، مسخره است، و فکر این که به فارسی منتشر شود، ناراحت کننده است و به ایرانیان دید نامطلوبی از یک نویسنده ی انگلیسی می بخشد. یک عبارت آن را به یاد می آورم که قریب به این مضمون است: «این کاخ باشکوه را که من ده سال قبل در آن اقامت داشتم شاه عباس ساخته» اما جای جای کتاب آکنده از جملاتی است که همین قدر مسخره است. به هر حال من باید پشتکار پیرمرد را ستایش کنم. او هفتاد و پنج سال دارد و در مورد ترجمه ی کتاب اش، مکاتبه ی گسترده ای با مترجم می کند». (نامه های سر ریدر بولارد، صفحات 351-348)

«در این فصل هیچ تلاشی در توصیف ویژگی های اخلاقی ملت ایران به کار برده نخواهد شد. صرفا درباره ی آن جنبه از شخصیت این ملت بجحث خواهد شد که از لحاظ سیاسی اهمیت دارد. البته اهمیت سیاسی بستگی به این دارد که هدف های مطلوب و ضروری ایران را چه تشخیص بدهیم. اگر لازم دانسته شود که کشور باید به وسیله ی یک پادشاه مستبد یا یک دیکتاتور خودکامه اداره شود، آن وقت باید انتظار دیگری از رفتار ملت داشته باشیم تا وقتی که هدف استقرار دموکراسی است»... «ایرانیان از نظر جسمانی زمخت و قوی هستند، به ویژه عشایر که به ترین ذخیره ی افراد را در سراسر کشور تشکیل می دهند. کارگر ایرانی از نظر شکیبایی و تحمل مشهور است. با وجود این اعتیاد گسترده به تریاک طی نسل های متمادی قدرت اش را سلب کرده است. تغذیه ی بد نیز عاملی دیرینه و عمومی است. و بیماری، حصبه و تیفوس، اسهال خونی، مالاریا، تراخم، آبله و سیفلیس، به نحو غم انگیزی شیوه دارد. به کار گماشتن کودکان در همه جا معمول است و می دانیم که این کار به هیچ وجه به ساخت یک ملت سالم سرزنده کمک نمی کند». (آرتور چستر میلسپو، آمریکایی ها در ایران، صفحات 107-103)

از این گونه اباطیل درباره ایران و مردم آن تا ضخامت چندین هزار برگ مسوده، به نام این سیاح و آن تاجر کهنه کار و وابسته نظامی ذخیره دارند تا تفکیک و تشریح و ترسیم و انکشاف آن چه در دو سه قرن اخیر بر سرنوشت این سرزمین آماده و یا منتشر کرده اند قابل تعقیب و تدبیر نباشد. یک جست و جوی ماهرانه و عاقلانه در این یادداشت ها کاملا نشان می دهد که به علت فقدان توده تمدنی و تاریخی، لاجرم اوصاف مردمی و مدیریتی را بر اساس اغتشاشی ترسیم کرده اند که بازگویی دقیق از مناسبات درونی و بیرونی را ناممکن می کند.

«روز ۲۹ اکتبر ۱۸۴۹ بالاخره به ایران رسیدیم، به کشور کوروش و داریوش و اسکندر، در این جا وقتی به مناظر خشک و لم یزرعی که در پیش روی دارم نظر می کنم، به میلیون ها سپاهی خشایارشا می اندیشم و در عجبم که این سپاه گران از کجا آمدند». (خاطرات لیدی شیل، صفخات ۱۷ و ۱۸)

کافی است از مراکز ایران شناسی سئوال کنیم که لیدی شیل در سال ۱۸۴۹ میلادی، زمانی که کم ترین آگاهی رسمی از متن کتیبه ها حاصل نشده بود، آگاهی خود از کورش و داریوش و خشایارشا را از چه منبعی برداشته است؟!

«راه تهران به همدان را که طی می کردیم یک راه تاریخی در ایران به شمار می زود این همان راهی است که اکباتانا را به راجیسیا ری مربوط می کرد و همان راهی است که در آن اسکندر داریوش سوم آخرین شاهنشاه هخامنشی را تعقیب می کرد. با این وجود ما موقع گذشتن از آن مجال فکر کردن به دوران گذشته تاریخ را نداشتیم و در جست و جوی آثار آن نبودیم، زیرا گرفتاری، درد سر، مشکلات و موانع زیادی در سر راه خود داشتیم و نمی دانم واقعا ایران از دوران باستان عقب تر رفته یا آن که دوران باستان هم جز این نبوده است». (ایلچی پروس، سفری به دربار سلطان صاحب قران، سال ۱۸۵۹، ص ۲۸۰).

اوضاع این ایلچی، که حتی هخامنشیان را به مدد اسطرلاب می شناسد، از ان لیدی فرحناک تر است و انصافا تمسخر آن ها را لذت بخش می کند. این ایلچی پروس که خدا می داند چه کسی است، در سال ۱۸۶۱ خاطرات سفر خود به ایران را در دو جلد، در شهر لایپزیک و با نام سفر به دربار سلطان صاحب قران منتشر کرده است. سال 1861 میلادی چهاردهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه است ولی گویا ایلچی ما با تسلطی که به عالم غیب داشته و پیشاپیش از طول و عرض سلطنت ناصرالدین شاه که نزدیک به قرنی سلطنت خواهد کرد، با خبر بوده ۳۵ سال مقدم بر تاریخ، به شاه قجر لقب صاحب قرانی التفات می کند که در  چند سال پایانی سلطنت او معمول شده بود. وسعت و گستره بی پروایی در خیالات سبک سرانه در این گونه تنظیمات، چندان لجام گسیخته است که به خوبی نشان می دهد ذهن مولفان آن در ساخت و پردازش تاریخ و جغرافیای ایران، از آن که نمونه عینی در مقابل نظر نداشته اند، تا چه اندازه لاابالی و بی صاحب و سودا شده است.  (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۶.

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۲۶

به گمانم با نصب عکس و مطلب زیر، که مدعی است برای نخستین بار تصویر ناصر الدین شاه در فرنگ را به دید جهانیان می رساند، قاطعانه به سفر نرفتن قبله عالم را به اثبات رسانده ام. این که وسائل ارتباط جمعی اروپا، یعنی همان سرزمین هایی که میزبان شاه قجر بوده اند، انتشار تصویری از آن واقعه پر اهمیت را، سالیانی پس از انجام، به روزنامه ای سپرده باشند که عنوان آن را نیافتم، حامل پیام ساده ای است که بدانیم اصل آن فرضیه، دروغی بی پروا و آزار دهنده است. مورخ عقیده دارد که برملا شدن نادرستی مسافرت های ناصرالدین شاه، بی هیچ شبهه و شک، در آگاه کردن ذهن های سالم و مترصد دریافت حقیقت، به مراتب از اثبات نیمه ساخت بودن تخت جمشید کارساز و بیدارگرتر است.

اینک و به دنبال رجوع فراوان به زمینه های گوناگون تاریخ قاجار با اطمینان کافی و لازم می توانم توجه دهم که جعلیات قاجاری، به خصوص نمایش تصاویر متصل به مظاهر نظامی انقلاب مشروطه، به مراتب از تمامی دیگر اسناد مجعول در موضوع تاریخ ایران پس از پوریم، افزون تر و وقیحانه تر است و سازندگان آن ها چنان عمل کرده اند که گویا از فقدان صاحب نظری خرده گیر در سطوح گوناگون جامعه ایران مطمئن بوده اند. اصرار متن بالا در انتشار اختصاصی و برای نخستین بار این عکس، در عین حال گواه دیگری است که سفرهای قبله عالم به فرنگ مستندات مصور ندارد، زیرا در همین عکس شاهد گرفته شده، باز هم شاه قاجار دیده نمی شود. در نهایت امر این ادعای گزافی نیست اگر بگویم تصاویر مانده از دوران قاجار، تنها در مورد حرم و شکار و پرتره ها قابل اطمینان است.

مثلا به این عکس توجه کنید که دست و پای بر دار کشیده شدگان آزاد است، دست چپ خدمت گذار میانی، فقط تا عبور از پای معدوم امتداد دارد و معلوم نیست در محدوده پای چپ بر دار کشیده چه خبر است و آن سیاهی ثابت بازتاب چیست و محل نصب و تکیه گاه قرقره ی دار کجاست؟!

و این تیرانداز سمت چپ عکس را دریابید که شلیته زنانه پوشیده و درست چسبیده به چکمه های نظامی اش، پاپوش پرچینی حلقه زده و سمت راست عکس چنان درهم ریخته و مغشوش است که تکیه گاه نفرات از پنجره بیرون آمده معلوم نیست و گویی در فضا ایستاده اند. اگر لازم شود که تصاویر قلابی عهد ناصرالدین شاه را به نمایش بگذارم، از ۵۰ نمونه نیز در می گذرد.

ظاهرا این نطاق انقلابی برای تنظیم چنین تصویری، نیازمند کوچ دادن مردم تهران به مسجد جامع اصفهان و جایگاه تازه تراش معروف به محراب اولجایتو بوده است. زیرا مسلما در مساجد تهران تازه پا، چنین محرابی نمی یابیم و سخن رانان تهرانی هم چنین ردای لری را نمی پوشیده اند که در اصل خاخام های لرستانی مشغول به اجرای مراسم شبات هنوز هم به دوش می اندازند.

این تصویر هم نیازی به شرح ندارد و آش آن چنان شور است که محتاج توضیح در پانویس شده است. زمانی که ملاقات ساختگی ستار خان با ارژونیکیدزه،  در شرح صحنه ای از انقلاب مشروطه، به سود سهم بری عناصر چپ ضروری شود، چسباندن سه سر به سه پیکر بی صاحب، کار دشواری نیوده است.

«لازم به یادآوری است که انقلابی گرجی ارژونیکیدزه، ظاهرا برای فرار از پیگرد پلیس تزاری، در پاییز 1909 وارد ایران شد. او، هنگامی که در ایران بود، با گروه های مختلف مشروطه خواه، «دموکرات ها»یی چون سردار محیی و همچنین سوسیالیست هنچاکی یقیکیان و رفقایش در هیئت تحریریه ارگان آنان، زنک، از نزدیک همکاری داشت. هیچ مدرکی در دست نیست، و تاریخ نگاران استالینیست نیز چنین ادعایی نکرده اند، که نشان دهد ارژونیکیدزه هیچ گاه در تبریز بوده یا با جنبش مقاومت آن و رهبرش ستارخان همکاری داشته است». (خسرو شاکری، جبنش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی، ص 230)

چنان که همگی ناچاریم با دیدن این عکس معمولی از زندگی شهری باور کنیم که به ماشین محمد علی شاه بمب انداخته اند و به این بهانه جمعی را به باغ شاه برده و سر بریده اند.

این تصویر هم درست مانند عکسی که از مجلس شورای ملی پس از شلیک توپ های محمد علی شاهی آماده کرده اند، تنها مقوله ای را که اثبات می کند آسیب ندیدن هیچ چیز، مثلا شیشه ها، در این اتومبیل و یا در آن ساختمان است.

این تصویر هم حکایت همان عکس ارژنیتزه ست. این که ترکیب ساختگی چنین شمایلی را از چه مکان برداشته و چه گونه با انقلاب مشروطه مربوط می شود و ساخت آن ها جز ادعای حضور عناصر انقلابی چپ در ماجراهایی که رخ نداده چه ضرورتی داشته،  مراکز اسناد ان به اصطلاح انقلاب چیزی نگفته اند.

«در سنه ی 1290 هجری اعلی حضرت ناصرالدین شاه به فرنگستان سفر نمودند و ممالک اوروپ را سیاحت نمودند. اگرچه سفر فرنگستان نیز مخارج بسیار داشت و ضرر کلی برای دولت ایران وارد آمد اما شاهنشاه و شاهزادگان و بزرگان ایران که در رکاب بودند وضع ممالک اوروپ را مشاهده کردند و خیالات ایشان وسعت گرفت. دور نیست که سفر فرنگستان فواید کلی به جهت ملت و دولت ایران داشته باشد و ترقیات عمده در ایران به ظهور برسد. در سفر فرنگستان عمده کاری که شاهنشاه کردند این بود که قرارنامه با بارون رایتر (رعیت انگلیس) در دادند تا در ایران راه آهن و کارخانه جات بسازد. صورت این قرارنامه در آخر این کتاب مستطاب به شرح خواهد آمد.... ایران مملکتی است که دین زردشتی شیوع داشت و فارسیان که اهالی این مملکت بودند به خداشناسی و عبادت یزدان پاک معروف بوده اند و پادشاهان با اقتدار آن جا به قانون دین سلطنت رعیت پروری می نمودند و در عمارت تخت جمشید در فارس که بنای بس عالی بود و ستون های مرتفع داشت حکمرانی می کردند. در شیراز فارس بود که شیخ سعدی و خواجه حافظ اشعار و غزلیات سرودند که از خواندن آن ها روح انسان مفرح می گردد. مملکت ایران قصه ها و حکایتهای خوش فراوان که همه کس از شنیدن و خواندن آن ها خوشوقت خواهد شد. شخص هر وقت در عالم خیال تاریخ گذشته ی ایران سیر می نماید و پادشاهان قادر و مقتدر آن سامان و پهلوانان و دوشیزگان دلربای پریچهر و شعرای فصیح مهم این مملکت وسیع را به نظر می آورد تمام آن ها از شدت عظمت و غرابت مانند سحر و جادو به نظر جلوه می کند... ولی افسوس که رشته ی این خیال هر چه پایین می آید و تاریخ این مملکت مشهور هر چه نزدیک تر می شود از آن آثار و علامات و بزرگی ها و از قصه های رستم و افراسیاب و نصایح و مواعظ حکما و قصاید و اشعار شعراء و دین و آئین زردشت و حشمت ساسانیان حتی اقتدار سلاطین صفویه و عظمت شاه عباس کبیر هیچ چیز نمی بیند و به هر طرفی می نگرد جز ظلمت و خرابی و فقر و فاقه اهالی چیزی مشاهده نمی شود و حیرت می کند که سلاطین سلسله ی جلیله ی قاجاریه چرا به هیچ وقت درصدد تعمیر و تحصیل عظمت گذشته این مملکت برنیامده و به اسلاف خویش تاسی نکرده اند.

توضیح: مقاله های سیم و چهارم که به متن معاهده های ایران با انگلیس و روس اختصاص یافته است چون ترجمه ها سندیت ندارد و رسمی نیست به چاپ نرسید». (کلمنت مارکام انگلیسی، تاریخ ایران در دوره قاجار، ص 167)

حتی اگر این تصاویر قلابی نتواند به خیال بافی های همه جانبه در موضوع انقلاب مشروطه پایان دهد، توجه به این نکته کارساز است که کلمنت مارکام هم با بهانه ترجمه نامناسب از ارائه متون قراردادهای بسته شده در روزگار قاجار طفره رفته است. زیرا بی هیچ  تردید مجموعه قراردادهای ریز و درشتی که به امضای دربار قاجار رسانده اند، از گلستان و ترکمان چای و رژی و غیره، مطلقا اصل قابل اثباتی ندارند و در زمره موهومات اند. (ادامه دارد)