حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم. برآمدن مردم. مقدمه 16

کتاب چهارم. برآمدن مردم. مقدمه 16

با یاری خدا، به اصلی ترین بخش تاریخ ایران، یعنی نگاه به عمده تلاطم های اجتماعی دوران معاصر وارد می شوم. حصه ای که جز حکایاتی در باب تعداد و ظواهر و روابط زنان حرم سرا، نحوه و مقدار رشوه دریافتی صاحبان مقام و یا تعداد کبک های در تیر رس تفنگ قبله عالم، اشارات دیگری نیافته ایم و از بنیان قضایا چیزی نگفته اند. مشکل عمده توجه به این مطلب پایه است که وظیفه تدوین تاریخ در باب سلسله قاجار را صاحب قلمان آن قبیله با نگاه و نظری پر تعصب انجام داده اند.                   

دوست علی خان نظام الدوله معیرالممالک، محترم ترین دخترهای ناصرالدین شاه یعنی عصمت الدوله را برای پدرم دوست محمد خان خواستگاری کرد و عروسی بس مفصل و باشکوه برپا ساخت که اروپائیان شرح آن را در کتاب هایی که راجع به ایران نوشته اند یاد کرده اند و تاکنون نیز آن عروسی و بساط عیش ضرب المثل مانده است. نویسنده این سطور از این وصلت پا به وجود نهاد و در اندرون شاه پرورش یافت. ناصرالدین شاه به هیچ یک از نوه های خود به اندازه من اظهار مهر نمی کرد. رفته رفته کار به جایی رسید که مورد رشک اهل اندرون واقع شدم ولی کس را جسارت دم زدن نبود و تا شاه در قید حیات بود مشمول مراحم و عنایت شاهانه بودم». (دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 11)

پس چنان که تبلیغ می شود، با راوی و ناظر دست اولی مواجهیم که در کتاب اندک برگ خود اطلاعات پراکنده و غالبا غیر کارسازی از اندرون دربار شاه قاجار را، در اندازه اشاره به جلال و شکوه عروسی پدرش با یکی از دختران شاه و میزان و محتوا و طرز ادای نذورات زنان شاه را، باز می گوید. ساده لوحی زبده ای لازم است تا کتاب او و امثال دیگرش را در طراز منابع تاریخ دوران قاجار قرار دهیم.

از اواسط بهار هر چند روز ناصرالدین شاه در یکی از باغ های سلطنتی به سر می برد. نخست به باغ شاه رفته دو سه روز اقامت می کرد و از آن جا به ترتیب به عشرت آباد، قصر قاجار، سلطنت آباد، صاحبقرانیه و دیگر باغ های سلطنتی می رفت که امروز از آن ها آثاری به جا نیست. باغ شاه و عشرت آباد و سلطنت آباد امروز مرکز قشونی است و از وضع گذشته جز عمارت چهار طبقه ی عشرت آباد که محل سکونت شاه در اندرون بود و حوضخانه سلطنت آباد نشانی باقی نمانده. رو به روی عمارت عشرت آباد حوض گرد بزرگی بود که اطاق زن های شاه گرد آن حلقه وار ساخته شده بود و منظری بس شاعرانه داشت. بین عشرت آباد و قصر قاجار باغی بود به نام عیش آباد که نزدیک به سبک های جدید ساخته شده بود. چهار سال پس از آبادی آن شاه کشته شد و با رفتن او آثار باغ نیز رفته رفته از میان رفت». (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 45) 

در کتاب دوستعلی خان معیر الممالک، از این گونه انشاهای با غلظت بالا فراوان است که بوی افسوس از دست رفتن سلسله قاجار و به خصوص فقدان ناصرالدین شاه را می دهد، هرچند شولای زربافت و دست ساز او بر قامت بلند سلسله قاجار، بید زدگی های فراوان دارد.

در اوایل سلطنت، اندرون ناصرالدین شاه همان اندرون خاقان بود. بنای مزبور از فتحعلی شاه بود و چندان وسعت نداشت ولی سبک ساختمان اصیل و زیبا بود. ایوان ها و تالارهای منقش به تصویرهای گوناگون مزین به گچ بری های ظریف و طلا و لاجوردیش هر نظری را جلب می ساخت. در یک قسمت عمارت تالار آئینه ای با شاه نشین ها، طاقچه ها و گریختگی های زیبا بود که «تالار منظر» نامیده می شد و به مادر برزگ ام خجسته خانم تاج الدوله دختر سیف الله میرزا نوه خاقان و نخستین زن عقدی ناصرالدین شاه اختصاص داشت. پس از آن که زن های شاه رو به افزونی نهادند رفته رفته جا تنگ شد و ناگزیر به بزرگ کردن اندرون پرداختند. در سال 1301 قمری که ناصرالدین شاه به مشهد رضا علیه السلام مشرف شد به آقا ابراهیم امین السلطان پدر میرزا علی اصغرخان اتابک امر کرد تا در غیبت او اندرونی وسیع و در خور بنیان نهد. او نیز معمارهای کاردان و بنّاهای زبردست را بخواست و طرح بنای اندرون تازه را ریختند و ظرف چند ماهی که شاه به مسافرت بود بنای مزبور را به پایان رسانیدند. وسعت دادن اندرون لازم ولی خراب کردن بناهای تاریخی آن خطا بود. به هر حال ساختمان پایان یافت و شاه پس از بازگشت از سفر با اهل حرم در آن مأوا گزیدند». (دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 15)

سال 1301 قمری را، که با ۱۸۸۳ میلادی برابر است، نه اوایل سلطنت که آغاز ربع آخر دوران اقتدار و عمر ناصرالدین شاه گفته اند و اینک از زبان یک ملیجک تازه کشف شده می شنویم آن سلطان قدر قدرت تا اواخر دوران سلطنت، خوابگاه و اندرونی کافی نداشته و با زنان اش به صورت فله برخورد می کرده است. توصیف او از تالار آینه در سال 1301 هجری قمری، با گزارش پیشین تولید آن، در منابع گوناگون منطبق نیست. اگر این نظر کرده سلطان صاحب قران از حقایق امور می گوید پس نیم بیش تر مکررات و مستنداتی که در باب قاجار و به خصوص اندرونی بهشت آسا و تعداد همسران جواهر نشان فتح علی و محمد و ناصرالدین این جا و ان جا خوانده و شنیده ایم از ردیف مستندات آن دربار خارج می شود، زیرا ظاهرا سران و حاکمان بزرگ قاجار از آغاز با کمبود فضای مناسب برای اسکان انبوه اهل حرم مواجه بوده اند و بدین ترتیب اگر یاد مانده های دوست علی خان را، شروحی مطمئن بدانیم، آن گاه این تردید سر بلند خواهد کرد که سنت خاطره نویسی کارگزاران و صاحب منصبان کار کشته قاجار، با قصد ورم دار کردن اهمیت و قدرت و ثروت و توان تاریخی قجران بوده و نمی توان چنین تالیفاتی را، اساس تاریخ نگاری دوران قاجار قرار داد: فارس نامه ناصری، روضه الصفای ناصری، سیاستگران قاجاری، صدرالتواریخ، مآثر سلطانیه، ناسخ التواریخ و هر مجموعه ای که از درون قوم احوالات بزرگان قاجار را بالا می برند. آن چه را مورخ در باب نقل فوق عمده می داند سفر چهار ماهه ناصرالدین شاه در سال 1301 هجری قمری به مشهد است که ظاهرا و بی این که نشانه های کافی از آن به دست باشد، از سفر دومی به آن اقلیم هم خبر داده اند.

خانم ها در آرایش خود جواهر بسیار به کار می بردند. نیم تاج و سنجاق های گوهرنشان زیب سر و زلف می کردند و گاه کنار زلف پرهای رنگارنگ قرار می دادند. «عقدرو» و «سینه ریز» به گردن می آویختند و بازوبندهای درشت گران بها می بستند که رشته های ابریشمی در زیر داشت و به هر رشته گوهری تابان یا سکه ای زر آویخته بود. گل ها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و مروارید و سنگ های قیمتی بر سر و بر می زدند و انگشترهای درشت و ریز در انگشتان می کردند... در نخستین سفر مشهد مقدس چون شاه به زیارت مشرف شد جیقه گران بهایی را که بر کلاه و گوهر دیگری که بر لباس داشت تقدیم آستان رضوی نمود و این رباعی را سرود:

در عمر ابد ای شه معبود صفات، اسکندر و من صرف نمودیم اوقات
با همت من کجا رسد همت او، من خاک درت جستم و او آب حیات.
(دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 29) .

در برخورد با چنین متونی که نمایشگر وفور نعم و نقود و زر و سیم و زینت آلات و ابزار بزرگی در دستگاه قاجاریان است، به خصوص زمانی که به کم ترین بهانه، در سرزمینی فاقد تولید و توزیع، معلوم نیست از کیسه چه کسانی بی حساب و مکرر مسکوکات زر و سیم به این و آن، از جانب شاه پخش می شود که عادات و مراتب آن را محمد حسن خان اعتماد السلطنه در روزنامه نویسی های خود شرح می دهد. بر اثر این گونه منقولات است که ناچار و در خیال دربار و دستگاه قاجار را مشغول غوطه زدن در برکاتی بی پایان گمان می کنیم، هرچند در میان ده ها عکس جمعی و فردی از زنان سوگلی و غیر سوگلی شاه، شاهد کم ترین آرایه ای بر دست و گردن آنان نیستیم و آن شاه اشرفی پخش را پیوسته دل نگران بی پولی و در اوضاع و احوالی می یابیم، که برای تامین هزینه سفر اروپا به همه کس مقروض می شود!؟


هر شب که شاه را دماغی بود هنگامی که بانوان چون خیل پریان گردش حلقه می بستند برای شان داستان های شیرین نقل می کرد. شبی از شب ها که شکفته و تردماغ بود رو به انیس الدوله کرده چنین گفت: در دوران ولیعهدی که شانزده ساله بودم و در تبریز به سر می بردم، قبایی از مخمل سرخ مروارید دوزی و قمه الماس نشانی داشتم که آن را بر تن می کردم و این را بر کمر می بستم و بر خود سخت می بالیدم. تازه نیز گلین خانم نخستین همسرم را اختیار کرده بودم. روزهایی که برای تفرج و صید سوار می شدم در دره های مصفا پیاده شده دور از همراهان قدم می زدم و بدین فکر بودم که دختر شاه پریان عاشق من شود و به وسیله ای مرا آگاه سازد!». (دوست علی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، ص ۲۲)

تنها مسیری که ما را به صحت این نقل مملو از ضمائم هدایت می کند، این که دوست علی خان اقرار کند پشت در اتاق های اندرونی فالگوش می ایستاده است. سال تولد ناصر الدین شاه را ۱۲۱۰ هجری قمری گفته اند که ۱۶ سالگی او را به سال ۱۲۲۶ هجری قمری و برابر با ۱۸۱۱ میلادی، یعنی ۲۰۰ سال پیش می رساند، زمانی که هنوز حتی نقشه و اندک نشان دیگری از مقدمات تولید تبریز و تهران نداریم. با این همه از خوانندگان این رسیدگی ها پوزش می طلبم که بار دیگر رسامی نقشه تهران در سال ۱۸۵۲ میلادی را برای سهولت مراجعه و مقایسه، عرضه می کنم.

«همان دم شیپورچی که در بیرون منتظر ایستاده بود باد به شیپور می کرد و در میدان مشق توپ های تحویل به غرش درمی آمد. شاه نخست به علما و بعد به سایران تبریک می گفت آن گاه قرآن مجید را به دست گرفته تیمنا صفحه ای تلاوت می کرد. سپس حاج نظام الاسلام که از خاندان محترم و محرر امام جمعه بود برابر شاه زانو زده اندکی از تربت مخصوص در آب ریخته تقدیم می داشت و شاه آن را لاجرعه می نوشید و بدان کیسه های عیدی به علما می پرداخت و فرزندان شان را نیز بی بهره نمی گذاشت. چون علماء بیرون می رفتند چند دسته موزیک که اطراف حوض برابر موزه ایستاده و به احترام آقایان خاموش بودند به نواختن آهنگ های دل کش می پرداختند. این هنگام شاه از تخت برخاسته بر صندلی بالای آن می نشست. نخست پسرهای فتحعلی شاه و برادرهای خود، سپس به نایب السلطنه، به روسای لشگری و مستوفیان و دیگر شهزادگان بزرگان عیدی می داد و با هر یک به فراخور حال صحبت می داشت آنان نیز سپاس گزاری می کردند و کیسه ها را بوسیده بر سر می نهادند. مجلس از سه تا چهار ساعت به طول می انجامید و پس از پایان آن شاه به باغ می رفت و زمانی به تفرج می پرداخت و سپس به سوی اندرون روان می شد. از آن جا که باغبان ها می دانستند شاه بنفشه را بسیار دوست دارد دسته هایی زیبا از آن نوبر بهاری ترتیب داده در سر راه تقدیم می داشتند و انعام ها می گرفتند. هم این که شاه وارد اندرون می شد بانوان بر یکدیگر پیشی گرفته به تهنیت و پابوس شوهر تاج دار می شتافتند و غوغایی تماشایی برپا می خاست. پس از دادن و ستاندن بوسه های آبدار شاه به بالاخانه ی قمر سلطان خانم شیرازی که یکی از زن های محبو اش بود برآمده (بانوی مزبور اطاق های تو در تو داشت و چون می خواست کنیزان خود را آواز دهد به جای فریادهای پی در پی چاره ای اندیشیده و بدل از زنگ اخبار که در آن زمان معمول نبود به یاری شیپوری کوچک کنیزان را فرا میخواند) مشرف به حوضی کم عرض و پر طول پای بالاخانه پشت میزی قرار می گرفت و دو سینی بزرگ طلا پر از مسکوک نقره و کیسه های شاهی سپید برابرش می نهادند. حوض مزبور یک ذرع عمق داشت وکف آن از کاشی های الوان مفروش و آب اش چنان شفاف بود که کوچک ترین چیزی در کف اش دیده می شد. خدمه ی اندرون از خرد و کلان اطراف حوض گرد می آمدند و شاه مشت مشت پول ها را میان آن ها می پاشید. کنیزکان برای ربودن مسکوک درهم ریخته ولوله ای برپا و فریادها به آسمان برمی شد. آن گاه شاه کیسه های شاهی سپید را برداشته در حوض پرتاب می کرد. خدمتکاران با جامه های نو از پی کیسه ها خود را در آب افکنده به دست و پا زدن می آمدند و آب به اطراف ترشح کرده به مقدار زیاد در پاشویه می ریخت. کنیزان سیاه چالاکی و مهارتی شگفت از خود بروز می دادند و هر یک چند کیسه می ربودند. گاه کار به زد و خورد و کشمکش می کشید. فریاد کیسه ربایان با قهقه بانوان درهم آمیخته سراسر اندرون طنین انداز می شد... یکی از سال ها که من دوازده سال داشتم و با دایه ام و حاج فیروز خواجه ی مادرم پای بالاخانه به تماشا ایستاده بودیم یک سکه ی دو قرانی غلطیده نزدیک ما افتاد. حاج فیروز پای را روی سکه نهاد تا در موقع مناسب آن را برباید. این حال از دیده تیزبین شاه پوشیده نماند و لبخندی زده کیسه ای به سویش پرتاب کرد که آن را به چالاکی ربوده با خرسندی در جیب نهاد...

پذیرایی میهمانان در «تالار سبز» به عمل می آمد که آن را با اثاثه و فرش های سبز آراسته بودند. ظرف ها نیز جمله از بلور و چینی سبز انتخاب شده بود. چند دسته نوازنده از قبیل: «گل رشتی»، «طاوس»، «ماشاالله»، «کریم کور» و «مومن کور» فراخوانده می شدند. اینان پس از ورود به خانه منیر السلطنه به راهنمایی یک تن خواجه سرا به اطاق تعویض لباس می رفتند. در این اطاق چند صندوق آهنین بزرگ محتوی جامه های سبز و دو آئینه قدنما بود. رامشگران جامه های مخصوص خود را که نام هر یک بر قطعه کاغذی نوشته و بر آن سنجاق شده بود از صندوق ها بیرون آورده بر تن می کردند و سپس به مجلس بزم درمی آمدند. جامه های مزبور از اطلس و مخمل و تور سبز تهیه و با پولک و نگین و یراق و پرهای سبز سیر و روشن زینت شده بود. بانوان با جامه های دیبا و پرنیان در انواع ترکیبات نیم رنگ و پررنگ رنگ رسمی جشن، از فرق تا کمر به جواهر آراسته، با آرایش های دلپسند و رفتاری دل فریب در آن میان جلوه ای خیره کننده داشتند. بعضی به سان گلبن های شاداب بر نشیمن ها و مسندهای چمن فام می نشستند و برخی مانند سروهای روان بر فرش های زمردگون تالار که در و دیوارش بر بساط بوستان طعنه می زد می خرامیدند و غنچه آسا می خندیدند... منشی الممالک با دو تن دیگرسینی های دستلاف بر دست مقابل تخت می ایستادند. سینی های مزبور پر از شاهی سپید بود که با تعدادی دو هزاری زرد و قدری برنج و آرد درهم ریخته بودند تا پس از تحویل سال آن ها را برابر خرد و کلان برند. سینی های محتوی کیسه های عیدی را پای تخت می گذاردند و مسئولان کنار آن می ایستادند تا در موقع خود به حضور برند. کیسه های مزبور از تافته قرمز و بر چهار نوع بود: یکصد کیسه محتوی پنج تومان شاهی سپید و پنج اشرفی، پانصد کیسه محتوی سه تومان شاهی سپید و پنج دو هراری زرد و سه هزار کیسه محتوی سه تومان شاهی سپید. یک ربع به تحویل  مانده پرده دار پرده را بالا گرفته به آواز بلند ورود شاه را اعلام می داشت. در دم گفت و شنود و غلغله ای که میان حاضران بر پا بود به سکوت محض مبدل می گشت و نظامیان در حال احترام ایستاده دیگران سر به تعظیم فرود می آوردند. پیشاپیش ایشیک آقاسی باشی (رئیس تشریفات) با جبه و شال و کلاه و عصای مرصع و اعتمادالحرم که قدش در درازی زبانزد و بسان منار گیتی نما بود پیشاپیش می آمدند. آن گاه شاه غرق در جواهر و نشان های سلطنتی و طل بر کلاه با چهره گشاده و لبان خندان به درون آمده با قدم های آهسته از میان صفوف گذشته به تخت برمی شد ولی بنابر احترام آقایان علماء بر صندلی مرصعی که روی تخت بود نمی نشست و بر مسند زربفت جا گرفته شمشیر جهانگشای نادری را روی زانو می نهاد. گروهی از خواجه سرایان و خواص که به دنبال شاه آمده بودند در کناری قرار می گرفتند. پس از جلوس شاه خطیب الممالک از صف مقابل خارج شده نزدیک تخت می آمد و خطبه مختصری ایراد می کرد و چون به نام مبارک حضرت رسول اکرم و حضرت امیر (ع) و شاه می رسید سرها به تعظیم خم می شد. پس از پایان خطبه، منجم باشی ساعت به دست پیش می آمد و اندک زمانی خیره به صفحه آن نگریسته آن گاه به آواز رسا می گفت: به مبارکی و میمنت و اقبال وجود مسعود شاهنشاه در این ثانیه آفتاب به برج حمل تحویل گردید. (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 55 و 63)

در این باب چه می توان گفت که در همین مکتوبات معیوب و مجعول و منتسب به دوران اسلامی، تا زمان گشایش مجلس مشروطه، که کاربرد و برابر نهاد هجری شمسی مقرر شد، در هیچ متن و مراسله ای، تاریخ گذاری شمسی و مفاهیم و اسامی فروردین و اردیبهشت دیده نمی شود. اگر چنین مراتبی حتی یک نمونه مغایر ندارد، کسی را بیابید تا توضیح دهد چه گونه برگزاری مراسم نوروز در سرزمین و محافلی میسر بوده است که سال شمار شمسی، بهمن و اسفند و طبیعتا لحظه تحویل سال و انتقال خورشید به برج حمل را نمی شناخته اند؟! یکدنده های عقب مانده از خود بپرسند چرا کاربرد سال شمار خورشیدی تنها در مراسم نوروز به دربار وارد می شود و منجم مسئول و مشغول به این گونه امور، با کدام معلومات و وسائل لحظه سال نوی شمسی را ثانیه به ثانیه رصد می کرده است؟! آیا همین نشانه بیان نمی کند که این گونه ادا و ادعاها را، که ابزار شکوه دربار قاجار کرده اند، نمی توان به عنوان اسناد همزمان پذیرفت.

یکی از روزها که ناصرالدین شاه با معدودی از خواص در دیوان خانه به صحبت ایستاده بود ناگاه از لای درخت ها نظرش به حاج سیاح افتاد که کنار دیوار برای شرفیابی انتظار می برد. شاه به دیدن او سر را آهسته جنبانیده لحظه ای به فکر فرو شد آن گاه با اشاره دست او را پیش خواند. حاج سیاح باشتاب آهنگ حضور کرد و بنابر سنت دیرین که آن زمان منسوخ شده بود هنوز فاصله ای به شاه مانده کفش ها را از پا بیرون کرده با جوراب نزدیک آمد. ناصرالدین شاه رو به او کرده گفت: از قراری که شنیده ام هم مسلکت ملکم در روزنامه قانون مطالبی در مورد لزوم دادن آزادی و برقراری آئین مشروطه در ایران نوشته. از قول من به او بنویس که به اندازه تو و امثال تو عقل و شعور دارم، تواریخ و سیر هم خوانده ام و از اوضاع دنیا آگاه ام. نیک می دانم که ترقی کامل مملکت بسته به آزادی است ولی دادن آزادی به مردم نادان و بی سواد و رها ساختن عنان اراذل و اوباش تیغ در کف زنگی مست نهادن است و آرامش و امنیت کشور را به خطر انداختن. مخصوصا به او بگو که این فضولی ها را کنار بگذارد و مطمئن باشد روزی که تشخیص دهم مردم شایستگی داشتن حکومت مشروطه و لیاقت استفاده از آزادی را دارند اگر لازم شود از تاج و تخت نیز می گذرم و مشروطه را به آنان ارزانی می دارم. آن گاه شاه رو به حاضران نموده اضافه کرد: مردم قبل از آزادی احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارند. ترتیب این کار را در حدود امکانات داداه ام و بلافاصله پس از برگذاری تشریفات «قرن» به یاری خداوند آن را به مرحله اجرا خواهم گزارد. (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 37)

این هم سند سلامت سیاسی، قدرت دور اندیشی، شناخت دغدغه های اجتماعی و تمایلات دموکراتیک برای ناصرالدین شاه، که ورژن دیگری از آن را، طرف دوم این سخن سرایی های تو خالی، در خاطرات خود چنین آورده است.

بعد ازمرخصی آقای مستوفی الممالک، مرا به حضور بردند. دیدم شاه بر صندلی نشسته و اشیاء مرا در روی میزی چیده اند و عمله ی خلوت دست به سینه با کمال ادب، در دو طرف در ایستاده اند. بنده زا نزدیک تر خواند در حضور ایستادم فرمود: شنیدم بسیار جای دنیا را دیده ای؟ عرض کردم: بلی! به قدری که ممکن بود. فرمود: شنیدم زبان های مختلف می دانی؟ عرض کردم: به قدر رفع حاجت که در مذاکرات و معاشرت معطل نمانم. در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه روی به او کرده امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسید جواب گفتم، تحسین و تصدیق کرد. بعد به امر شاه انگلیسی حرف زد، من موافق جواب دادم. پرسید: آلمانی و ایتالیایی هم می دانی؟ گفتم: به قدر رفع حاجت. در این حال معتمدالملک وارد شد امر کرد با من به زبان روسی حرف زند و من جواب دادم. شاه خیلی خوشوقت شد در این حال میزا حسین خان سپهسالار وارد شد. شاه فرمود: ببین سپه سالار! این حاجی به همه زبان سخن می گوید. گفت: بلی! زیاد سیاحت کرده و بسیار بزرگان دیده. گفتم: سلاطین هم. شاه بسیار خندیده از سپهسالار پرسید: حاجی را می شناختی؟ گفت: بلی! در اسلامبول با حاجی میرزا صفای مرحوم، خیلی صدیق بودند شاه گفت: زبان عثمانی می داند؟ گفت: بلی! می گوید و می خواند و می نویسد. پس شاه مشغول شد به دیدن سکه ها و با کمال دقت تماشا می کرد و از هر یک می پرسید: اسم آن چیست و مال کدام دولت است و چه قیمت دارد و با پول ایران چه قدر می شود؟ یکان یکان بیان کردم. بعد پرسید: چند سال است از ایران رفته بودی؟ گفتم: هجده سال. گفت: حال آن وقت ایران با الان تفاوت پیدا کرده است؟ با تمام توصیه هایی که به من شده بود نتوانستم تقیه نموده و حق را پوشیده بدارم لذا با خود گفتم بگذار تا در مقابل تمام تملق گویی های دیگران یک نفر هم برای یک بار حقیقتی را به گوش شاه برساند شاید بی اثر نباشد. گفتم: بلی بسیار، یکی از تغییرات مهم در این چند سال که خوب به چشم می خورد تنزل ارزش پول است. پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دوران آن است. به این ترتیب که می بینم در اندک زمان این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا می شود و این کار عاقبت خوشی ندارد. روی به سپه سالار کرده فرمود: خوب! جوان است و قابل نگاهداری است، نگاهش می دارم. عرض کردم: قابل هیچ گونه نوکری نیستم. فرمود: به تر از گدایی است، عرض کردم: ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم - با پادشه بگوی که روزی مقرر است. فرمود: کسی که این قدر انگشت به کون دنیا کرده درویش نمی شود! پس مرخص فرمودند به منزل بازگشتم». (حمید سیاح، خاطرات حاج سیاح، ص 72)

با عرضه موارد دیگری از این گونه صحنه سازی های قلابی، احتمال است دست اندر کاران فرهنگی و مبلغان و مجریان تمایلات یهود، در محدود و متوقف کردن امکان ارائه عمومی این بررسی ها، باور کنند که تا بیخ گوش خویش دروغ های تاریخی و تاریخ دروغین شنیده ایم و چنان که می گذرد، چشم انداز نزدیکی به پایان آن گشوده نیست. (ادامه دارد)            

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه .15


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 15


بررسی مبانی تاریخ، در این تریبون، اندک اندک لشکر پنهان مدافعان و محمل و مستند تراشان برای دروغ های بافت یهود را از مخفی گاه آنوسیان بیرون کشیده و به تکاپو واداشته است.


مثلا در اشاره به ماجرای تخریب و به توپ بستن مجلس شورای ملی به دست قزاقان محمد علی شاه قاجار، در یادداشت قبل تصویر فوق را از مراکز مربوطه عرضه کردم و مدعی شدم اگر آن اقدام نتواند مستند اثباتی دیگری ارائه دهد، پس این تصویر نه فقط نشانه ای از تخریب و به توپ بسته شدن مجلس را در خود ندارد، بل بیش تر به کار نفی آن حادثه می آید و همنچنان که در این اواخر حتی کاراکترهای کارتن های کودکان نیز در کانال های  مختلف رسانه ملی حافظ خوانی می کنند، سایت مشرق نیوز فقط در فاصله چند روز با نصب مقاله ای در باب مجلس مشروطه و غیره با تصب عکس زیر و تغییر کامپیوتری مقدار خاک های انباشته در حیاط ، مالیدن رنگ سیاه بر شیروانی بام و  عنوان گذاری با دو خط مختلف، همان عکس را با تجدبد نظرهایی بار دیگر مستند تخریب مجلس قرار داده است!      


و سایت بولتن نیوز هم با انتقال عکس زیر به عنوان سند تخریب محلس شورا، همگی ما را به تماشای اتاقی در ساختمان محلس دعوت می کند که ظاهرا گلوله های ارسالی قزاقان محمد علی شاه، به نوبت و با نظم و ترتیب از درب باز به درون اتاق امده و گچ های پاگرد دیوارها را تا سطح اجر چینی اطراف پاک تراش کرده اند. اگر این دو عکس مستند وجود دوران استبداد صغیر است، پس بی تعارف بگویم این داستان انقلاب مشروطه شرحی جز آن ندارد که به خواست خداوند عرضه خواهم کرد. 


باری سخن از کتاب هزار مزار جنید شیرازی بود که به جبران فقدان آثار تاریخی دورتر از عهد قاجار بر زمین شیراز، در قرن هشتم هجری کوشیده اند نشانه های هستی تاریخی و دیرینه آن شهر را ، که تاکنون به دیوان های شعر حواله می دادند، در قبرستان ها بجویند.

«درست ترین تاریخ مرگ او همان است که مرحوم فرصت در آثار عجم نوشته و پس از 800 دانسته است زیرا که تا سال 791 که در حدود آن کتاب «شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار» را تالیف کرده و آخرین تاریخی که در آن آورده همان سال 791 است زنده بوده و چون در سال 782 یعنی نه سال پیش از آن هم از مشاهیر شهر خود بوده پیداست که در این زمان مردی کامل و یا پیر و یا نزدیک به پیری بوده است و هم چنان که مرحوم فرصت گفته می بایست در آغاز سده ی نهم و پس از سال 800 درگذشته باشد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 26)

این شرح و بسط در باب کتاب شدالازار و نسخه فارسی شده آن به نام هزار مزار، قصد دارد مردان بزرگی را به ما بشناساند که ضمن قرن ها کرت داری و جالیز پروری در شیراز به رشد حکمت و سیر در مراتب کرامات و علوم نیز مشغول بوده اند. و بدین ترتیب مقامات و بزرگان و عارفان و شاعران و محدثان و راویان اهل شیراز را باید در ارتباطی جست که نجم الدین جنید شیرازی، شاید هم بنا بر معتقدات شیخ شهاب الدین سهروردی با به خاک خفتگان چند صد ساله شیراز داشته است:

  «حضرت قطب الاولیاء شیخ شهاب الدین سهروردی در کتاب معتقد آورده است که بنده باید اعتقاد کند که مرده پس از مرگ هر چه نزد او می گویند می شنود و با میت چنان گویند که در حال زندگی و در خبر است که لطف و رفق با میت کردن در حالت غسل و عنف نانمودن از آن چه مباشر کالبد مرده شده است و حواس او آن چه منعدم گشته در امر وی ما را شکی نیست که سماع دارد و بدان که گاه باشد که یکی از اهل الله خاصیت این ذوق و سماع دریابد و مطلع شود به امری چند که ظاهر است مر ترا از تلقین دادن و آموختن سوال منکر و نکیر و غیر آن از احواست چنان چه عزیزی گفت که فلان شیخ را در گور نهادند و منکر و نکیر دیدم که درآمدند که آمن الرسول بر سر تربت وی می خواندند پیش از آن که تلقین دهند و در آن حالت شیخ چون ایشان بدید بلرزید و گفت من تابع این بودم و اشارت به قاریان کرد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 38)

این شیخ شهاب الدین سهروردی همان صاحب کراماتی است که با اتکای به حکایات سعدی، با شیخ سعدی هم مناسبات استاد و شاگردی داشته است، هرچند که سعدی را متولد سال های آغازین قرن هفتم و جنید را از درگذشتگان قرن نهم هجری شمرده اند!

نوبت اول: شیخ کبیر و حوالی آن
. در این خاکستان شیراز که جنید می شناساند، نزدیک به 50 مدفن را دربر دارد، که شرح خاکدان شیخ کبیر معروف ترین آن هاست.
بدانک تابع بدر منیر شیخ کبیر ابوعبدالله محمدبن خفیف اصل پدران او از شیراز است و مادر وی از نیشابور است و شیخ ابوالحسن دیلمی که مشیخه نوشته است در آن جا می آورد که شیخ کبیر شیخ المشایخ بود یعنی پیر پیران که شیخان پیر صفت مریداتن بودند و هم او گفته که شیخ کبیر مقتدای عصر بود و اگر نه او بودی ما طلب فایده استعداد و رفعت و کرامات و درجه نمی کردیم زیرا که منت و لطف و کرم حق سبحانه و تعالی روزی ما گشت تا ما او را دریافتیم و جایگاه وی طلب کردیم و می گوید بدانک سن شیخ و کردار و حال و کارگزاری عصر وی و درایت عقل وی بود و شیخ کبیر خاتم صوفیان پیشینه بود و کارفرمای صوفیان بازمانده. یعنی به فرمان پیران گذشته مریدان را کار می فرمود... و روایت کرده است ابوالقاسم قشیری از ابوعبدالله بن باکویه که گفت از شیخ کبیر شنیدم در ابتدای حال بسیار می بود که از صباح تا پسین هزار رکعت نماز می گزاردم و بسیار می بود که در یک رکعت نماز ده هزار بار قل هوالله احد می خواندم و بسیار می بود که در یک رکعت قرآن تمام می خواندم اما قشیری  گفت که از ابولعباس کرخی شنیدم که گفت از ابوعبدالله خفیف شنیدم که گفت پیر شدم و ضعیف بودم از گزاردن نافله. پس از ورد خود هر شب یک رکعت نماز یا دو رکعت نماز کردم از بهر حدیث رسول صلی الله علیه وآله و سلم که فرموده است یک رکعت نماز نشسته کردن برابر نیمه نماز ایستاده است ... راوی گوید که شیخ کبیر در این حکایت چون به این سخن رسید که تو در خوابی و رحمت حق تعالی در خانه تو نزول کرده اضطراب کرده و بی هوش شده در کنار من افتاد دیدم که آب چشم شیخ در کف من روان شد و می چشیدم و بسی شیرین بود پس از این حکایت هیچ از شیخ نشنیدم و شیخ ابوالحسن دیلمی کتابی نوشته است در سیرت شیخ کبیر و آن کتاب غیرمشیخه است و در آن کرامات شیخ و کلمات و حکایات شیخ آورده است. مترجم کتاب می گوید بدانک در آخر هر مزاری مولف کتاب روح الله روحه بعد از سیرت و حکایت صورت و احوال صاحب مزار به ترتیب ذکر تاریخ وفات نیز کرده است تا فایده آن بیش تر باشد پس بر این ترتیب وفات شیخ کبیر در شب سه شنبه بوده است از بیست و سوم ماه رمضان سنه احدی و سبعین و ثلثمائه الهجریه». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 79 و  و 85 و 89)
شرح احوال و اوصاف شیخ بزرگ در کتاب هزار مزار بی پایان می نماید تماما از قبیل همین چند گزینه کوتاه که به قصد پرهیز از تطویل مابقی را نیاورده ام. عیسی بن جنید شیرازی از اهل خاک و خفتگان در حیطه نفوذ معنوی شیخ کبیر در نوبت اول 39 نام دیگر را برمی شمرد هریک قرینه ای بر همین شیخ کبیر. و بدانید که طرح هرگونه سئوال از این قبیل که عیسی بن جنید از چه راه با مردگانی مربوط بوده است که لااقل چهار قرن مقدم بر زندگانی او به گور رفته اند، جوابی نخواهد شنید. بدین ترتیب اجازه می خواهم که از نصب شرح و بسط بر حالات و ثمرات خوابیده شدگان در خاک شیراز، مگر نمونه ای از آنان درگذرم و به احوالات دیگری بپردازم که افق بی نهایت دروغ در کویر قاجار را آشکار می کند.

نوبت دوم: گورستان باهلیه و حوالی آن: در این گورستان نیز بنا بر جست و جوهای جنید شیرازی، قریب چهل گور از بلند مرتبگان مدفون در شیراز نام برده می شود که ذکر احوال سیبویه نحوی یکی از آن هاست.
بدان که باهل منسوب است به محله و مقبره ی که مشهور است در افواه اما مقبره باهلیه معین در مزارات که نوشته اند ذکر او مخصوص نکرده اند و شهرت آن محله به گرستان باهلیه است و شک نیست که شیخ فاضلی بوده است از متقدمان و تاریخ وی مقدم است بر تاریخ شیخ کبیر. در گوری از گورهای آن گورستان از طرف صبوی بر کناره نشان قبر شیخ باهلی می دهند رحمه الله علیه.
استاد سیبویه نحوی رحمت الله علیه. کنیت وی ابوبشر است و آن اعرف است و گفته اند کنیت سیبویه ابوالحسن است و نام او عمرو بن عثمان بن قنبر و مولی ابوالحارث بن کعب است و شیخ ابوطاهر محمد بن یعقوب فیروزآبادی در کتاب لغت آورده است که سیبویه مبارک پسری باشد و سیبویه به فارسی به وی سیب باشد و بدان که سبویه علم نحو را از خلیل فراگرفت و دیگر از عمرو بن یونس و غیر او و لغت از اخفش فراگرفت. بعد از آن کتابی بنوشت که در آفاق نزد ادیبان به اتفاق، عمل بر آن است و می گویند که سبویه جامع علم ادبیات بود و عربیات محکم کرده پس آن را بسط داد و حاشیه بنوشت بر کلام خلیل و قول او نسبت به خود کرد و روایت کرده اند از محمد بن جعفر تمیمی که سیبویه روزی در اوایل حال در صحبت فقها و اهل حدیث این می خواند که لیس اباالدرداء بخواند و حماد حاضر بود و بشنید پس ظن کرد و گفت غلط کردی سیبویه چون بشنید غیره برد و ملازم خلیل شد و علم نحو بر او بخواند. سیبویه از بیضاء شیراز بود متوفی شد در سال صد و هشتادم از هجرت. بر قول قاضی جمال الدین که گفته است در شرح مفصل که قبر سیبویه در شیراز است در مقبره باهلیه نزدیک دروازه کازرون و بر قبر وی نوشته سیبویه ولی ما معین وقوف نیافتیم بر قبر وی. مترجم کتاب رحمه الله لعیه می فرماید. در آن ساعت که این سطور نوشتم عزیی بیامد و نظر کرد و خواند و گفت جماعتی از طلبه می روند و زیارت سیبویه می کنند و مشهور شده است که سینه بر قبر وی می مالند تا نحوی شوند و مجرب است رحمه الله علیه». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 137)
 نوبت سوم: گورستان سلم و حوالی آن: در این گورستان هم بنا بر روایت جنید شیرازی، نزدیک به 50 گور از بلند مرتبگان مدفون در شیراز نام برده می شود که ذکر احوال عبدالله صوفی یکی از آن هاست.
شیخ سلم بن عبدالله صوفی: از اکابر متقدمان است و از مشاهیر مشایخ صوفیه و در فارس ثابت قدم بود و در معرفت راسخ گشته. دیلمی به اسناد خود روایت می کند از شیخ کبیر که او از زکریا بن سلم روایت می کند و او روایت از شیخ سلم می کند که گفت پیری چند روز با من مصاحب بود و نماز با هم می گزاردیم روزی با من گفت می خواهی که خضر علیه السلام را به ببینی گفتم بلی گفت برخیز و با هیچ کس مگوی با هیچ کس نگفتم و از مسجد بیرون رفتیم و به شهری در شدیم که هیچ سور و دروازه نداشت. دیگر به صحرایی رسیدیم فراخ و روشن و خیمه ی بود پیر گفت چون در این خیمه درآئیم باید که هیچ نگویی پس در آن خیمه درآمدیم. پیری نشسته بود در غایت روشنی و نیکویی. سلام کردیم و جواب داد بعد از آن پرسید که این شخص کیست پیر گفت مردی صالح است گفت این مرد به خانه حاکمان می رود گفت بلی فرمود که از میراث پدر چیزی مانده است به وی پیر همصحبت من گفت بلی. در این سخن بودم که نه پیر دیدم و نه خیمه بعد از آن ده روز در آن جا بماندم و در صحرا می گشتم و هیچ کس ندیدم و بازگشتم به مقام خویش رحمه الله علیه». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 175)
نوبت چهارم: مشهد ام کلثوم و شیرویه و حوالی آن: در این گورستان نیز قریب چهل گور از بلند مرتبگان مدفون در شیراز نام برده می شود که ذکر احوال اتابک زنگی مودود یکی از آن هاست.
«اتابک سعدبن زنگی بن مودود: سلطانی عادل، کریم و شجاع بود و علما را دوست می داشت و معتقد درویشان و پاک دینان بود و جامه های مزین از راه بزرگی نمی پوشید و پادشاهی شیراز و اصفهان و کرمان کرد و آن ها را محصن ساخت و تعمیر سورها و دروازه ها کرد و بساط عدل گسترد و حکومت و سلطنت او بیست و نه سال بود و در میان خلق حکم می فرمود به نیت صادقانه و عزیمت نیکو. گاه گاه زیارت مولانا عمیدالدین ابونصر افزری می کرد و در عصر اتابک او علامه شهر بود در فنون علوم و از جمله خیرات و برکات اتابک یکی مسجد نو است که مثل مسجد نو کس در خواب ندیده است و چون آن مسجد تمام کرد درخواست کرد از مولانا سراج الدین ابوالعز مکرم بن العلاء که خطابت کند در مسجد نو و اجابت کرد و جمعه اول که مولانا بر منبر فرود آمد. و می گویند او را وحشتی بود با اتابک ابوبکر و او را در بند یا حبس می کرد و چون خسته می شد او را بیرون می آورد. و وصیت به عدل و رحمت و شفقت می فرمود بعد از آن وفات کرد در ششصد و چیزی از هجرت و او را دفن کردند در رباط ابش که معروف است و ابش دختر اتابک سعد بن ابی بکر است که ملکه رحیمه بود و پیش از ایشان آن رباط ساخته به وی منسوب شد و هم در آن جا او را دفن کردند». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 263)

نوبت پنجم: گورستان باغ نو و حوالی آن: در این جا هم چنان که جنید نوشته است، قریب چهل گور از نام داران مدفون در شیراز نام برده می شود که ذکر احوال روزبهان بقلی یکی از آن هاست.

شیخ ابومحمد روزبهان بقلی: سلمان عارفان و برهان عالمان بود و قدوه عشاق زمان و اسوه ابدال گشته بود. و به درستی که در اول حال مسافرت عراق و کرمان و حجاز و شام کرد و کتاب بخاری از حافظ سلفی در اسکندریه شنید و از شیخ ابوالنجیب سهروردی و شیخ ابوعبدالله خبری هم شنید. بعد از آن خرقه از شیخ سراج الدین خلیفه پوشید و بر فقیه ارشدالدین و غیره او چیزی خواند بعد از آن به ریاضات و مجاهدات بلیغه مشغول شد در کوه های شیراز. فقیه حسین رحمت الله علیه می گوید من او را دریافتم و صاحب ذوق و استغراق بود و وجدی دائم داشت که ترس از او نمی رفت و آّب چشم او باز نمی استاد و هیچ وقت از اوقات قرار نداشت و در فریاد بود و هیچ ساعت از ناله ساکن نمی شد و هر شب به گریه و ناله به روز می رسانید و از پروردگار می ترسید و او را سخنان هست که فهم بیش تر مستمعان به آن نمی رسد و در حالت و جدی که داشت یکی از آن که فرموده این است:
آن چه ندیدست دو چشم زمان، و آن چه نبشنید
دو گوش زمین در گل ما رنگ نمودست آن، خیز و بیا در گل ما آن ببین
و تصنیف کرده است در هر نوع از تفسیر و تاویل و فقه و اعتقاد و تصوف. و از آن یکی کتاب لطایف البیان که نوشته است در تفسیر قرآن و کتاب عرائس البیان در حقایق قرآن و کتاب مکنون الحدیث و کتاب حقایق الاخبار در حدیث و کتاب الموشح در فقه مذاهب اربعه و در اصول کتاب العقاید و کتاب الارشاد و کتاب المنهاج و در تصوف کتاب مشرب الارواح و کتاب منطق الاسرار و کتاب شرح طواسین عربی و فارسی و کتاب لوامع التوحید و کتاب مسالک التوحید و کتاب کشف الاسرار و کتاب شرح الحجب و الاستار و کتاب سیرالارواح و کتاب صفوه المشارب و کتاب نکات الصوفیه و کتاب مقابیس السماع و کتاب البراسین و کتاب العرفان و رساله الانس فی روح القدس و کتاب غلطات السالکین و کتاب سلوه العاشقین و کتاب تحفه المحبین و کتاب عبهر العاشقین و کتاب سلوه القلوب و دیوال المعارف و این کتاب ها مشتمل است بر اشارات رائقه و رموز و اسرارها که اغیار بر آن اطلاع ندارند و پنجاه سال وعظ فرمود در جامع عتیق و غیر آن و می گویند که در اول حال که شیخ به شیراز آمد به صحبت شیخ قوام الدین سهروردی قدس سره العزیز رسید و در مسجد عتیق خواست که وعظ گوید پس شنید از زنی که با دختر خود می گفت ای دختر من حسن خود به هیچ کس منمای تا آب رویت نرود و شیخ فرمود ای زن حسن تنها بکاری نیاید تا وقتی که عشق با او هم صحبت نشود از برای آن که ایشان در ازل عهد کرده اند که از یکدیگر جدا نشوند پس اصحاب فریاد برآوردند و تواجه کردند و بعضی به مردند و شیخ را یارانی چند بود که در نواحی عالم نیکویی طریقه ایشان می شناختند و دریای حقیقت ایشان می دانستند و حق تعالی ملابس ولایات وی را پوشانید تا خلق به اومتوسل گشتند و روایت کرده اند از شیخ ابوالحسن کردویه که گفت روزی در میان جمعی در نفس خود گفتم من در منزلت پیش از شیخ باشم در علم و حال پس شیخ بر سر من مطلع شد گفت ای ابوالحسن این از خاطر خود ببر که امروز هیچ کس مقابل روزبهان نیست در وجد و حال و او اوحد اهل خود است در زمان و به این مقام اشارتیست در آن قصیده که فرموده:
در این زمانه منم قائد صراط الله، از حد خاور تا آستانه اقصی
روندگان معارف کجا همی بینند، که هست منزل جانم به ماورای ورا
و شیخ صاحب سماع بود و در آخر عمر از آن رجوع کرد و سئوال کردند از وی که چرا سماع نمیکنی فرمود که اکنون از پروردگار می شنوم پس از آن چه از غیر او شنودم اعراض می کنم. فقیه حسین می گوید معنی سخن شیخ این است که خوض کردم در دریای اسرار قرآن پس شنودم آن ها که در قرآن است از صفات عظیمه و کبریا جلوه کرد بر من به صفت جلال و جمال. و شیخ قدس سره در محله خداش رباطی بنا کرد و ارشاد مریدان می کرد و طعام به صادر و وارد می داد و در آخر عمر وی را نوعی از فالج دست داد و هیچ اثر درد نمی کرد به تغییر حال بل که شوق و گریه او زیاده می شد و روایت می کنند در سیرت او که بعضی از مریدان چون شیخ را مبتلی دیدند مردی را به فرستادند تا از خزانه پادشاه قدری روغن به لسان خالص طلب کند و چون طلب کرد و بیاورد شیخ فرمود خدای تعالی ترا جزای خیر دهان و به نیت خود برسی بیرون از خانقاه کلب گری خوابیده است و این روغن در وی به مال و بدانک رنج روزبهان نمی رود به چیزی از این روغن های دنیا بل که آن قیدی است از قیدهای عشق که خدای تعالی بر پای روزبهان نهاده است تا روزی که او را ببیند و حکایات معاملات و کرامات او بسیار است و در سیرت مسطور و تربت او معلوم و مشهور است رحمت الله علیه». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 289)
نوبت ششم: مسجد عتیق و حوالی آن: جمعیت این خاکدان نیز چندان فاصله ای با گورستان های دیگر ندارد و از جمله مدفونین آن عمرولیث صفاری است. هرچند کسی تاکنون نپرسیده است از چه راه آن رویگر زاده سیستانی میل دفن به شیراز داشته است.
 اما در فضل مسجد جامع هیچ شکی نیست که مسجد عتیق فاضل ترین امکنه است از برای اجابت دعوات و قضات حاجات مسلمین و مسلمات. و بدان که در همه ی شهرها محل اجابت دعا مسجد جمعه است نزد منبر و این مسجدی قدیم است و آن کس که بانی آن بوده مخلص بوده و گوئیا از مال حلال بنای این مسجد شده است. قاضی ناصرالدین بیضاوی فرموده است در نظام التواریخ که مسجد عتیق از بناهای عمروبن لیث است و می گویند که چون اساس وی و پای بست و ستون ساختند پس طلب چوب ها می کردند و معد و مهیا می داشتند. بعد از آن گفتند پیرزنی در سروستان بستانی دارد و چوب بسیار در آن حاصل کرده از اموال حلال. پس بفرستادند تا او را بیاوردند مگر از وی بخرند پیرزن گفت بها بکنید چون بها بکردند گفت چوب ها ببرید چون ببریدند گفت حالیا بکشید تا من نظر در بها بکنم. بعد از آن چوب ها بکشیدند به ستون ها و دیوارها. پس گفتند با پیرزن بها بستان. گفت حالیا بپوشید پس غلامان بکار داشتند و بپوشانیدند و سقف ها تمام کردند. پیرزن گفت مرا هیچ حاجتی بدین بهای چوب نیست به درستی که من آن را در راه خدای تعالی دادم پس خبر به عمرولیث رسید بخشم رفت و گفت بهای چوب بستان و اگرنه چوب ها بردارند و خراب کنند. پس آن صالحه بیامد و گفت ای امیر از برای که این خانه بنا کرده ای گفت از برای خدای و امید به ثواب او و طلب رضا. پیرزن گفت من نیز امید ثواب خدای دارم و طلب رضای او می کنم. پس امیر به گریه اسفتاد و او را رهاکرد و می گویند که استاد بنای این مسجد از اولیاء الله بوده است. چون وضع اساس محراب می خواست که بسازد یکی از قوم متعرض او می شد که تمام محاذات برابر کعبه نیست. پس استاد وی بگرفت و خانه کعبه وی را بنمود که در برابر است و چون اتابک پادشاه شیراز گشت بفرمود تا دو حلقه از نقره بساختند و به مکه شریفه فرستاد و از شرفای مکه معظمه درخواست کرد تا آن دو حلقه از بهر او بفرستادند و آن هر دو حلقه در مصراع این درآویخته اند که مشهور است به آن و می گویند که هر دو حلقه در کعبه است که برکات دست بسیاری از اولیاءالله به آن رسیده است و در این مسجد دارالمصاحف است که مشهور است به دفتر عثمان و در آن جا مصحف ها و جزوات بسیار هست که به خط اهل البیت و صحابه و تابعین رسیده و از جمله محصف به خط شریف امیرالمومنین علی علیه السلام و به خط امام حسن و به خط امام علی بن الحسین زین العابدین و به خط امام جعفر صادق و غیر هم صلوات الله علیهم اجمعین و مصحفی بود به خط عثمان و بر آن اثر خون او بود پس در ایام فتنه نایافت شد و هیچ کس بر آن مطلع نشد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 331)
 نوبت هفتم: مصلی و گرداگرد آن: ازدحام مشتاقان دفن در این خاکدان به مرکزیت روضه امیر علی بن حمزه مشهور به شاه چراغ غیر عادی نیست.

روضه شاه امیر علی بن حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام: روایت کرده اند که چون ابراهیم و محمد پسران زیدبن حسن کشته شدند و پسران عباس قصد علویان کردند امیرعلی بن حمزه با چند نفر از خویشان به شیراز آمدند در سال دویست و بیستم از هجرت و در غاری از کوه شیراز اقامت کردند و بعضی در روز بیرون می رفتند و هیزم گرد می کردند و در اصطخر می فروختند و معیشت بر آن می کردند و عباسیه در تجسس و تفحص ایشان می بودند تا باشد که قدرت یابند بر ایشان. چون خدای تعالی درجه شهادت بر ایشان نبشته بود روزی سید امیر علی بن حمزه از کوه به شیب آمد و پشته ی هیزم داشت پس عوانی از ظلمه او را بدید و بشناخت و خبر به خواجه سرایی داد که از قبل بنی عباس نشسته بود. پس سواری بر آن حضرت فرستاد در حال که آمد به خالی یا نشانی که در روی مبارک او دیده بود بشناخت گفت نام تو چیست گفت علی گفت پسر کیستی گفت پسر حمزه گفت حمزه پسر کیست گفت پسر امام موسی. پس آن ظالم از اسب فرود آمد و سر مبارک آن حضرت بینداخت و همچنین به ما رسیده است که جماعتی می گویند که سیدعلی بن حمزه برخاست و سر خود به دست گرفته بیامد تا این موضع که تربت طیبه اوست و در آن بخسبید و چند روز مانده بود و از وی می شنیدند که ذکر لا اله الاالله می فرمود بعد از آن او را دفن کردند. بعد از چند وقت که عضدالدوله حاکم این شهر گشت و او از موالی اهل البیت بود بفرمود تا بر تربت آن حضرت عمارتی بساختند بعد از آن عضدالدوله در اکتساب شرف سعی می کرد و وصلت با سادات به جهت شرف می خواست پس دختر سید شریف زید اسود که از اولاد امیرالمومنین حسن علیه السلام است بخواست و  چون وفات کرد او را در نزدیک آن حضرت دفن کردند. پس در همسایه ایشان اکابر سادات شریفه از جوانب و طرف ها دفن می کردند تا مزاری چنین متبرک شد که امید رحمت فرود آمدن در آن جا هست و دعا مستجاب می گردد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 393)

بدین ترتیب از مسیر نبش قبر صاحبان این انبوه خرافات و جعلیات محض است که شیراز مالک دیرینه تاریخی می شود؟! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۱۴


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 14

آن فرصت مغتنم از کف کاسب کاران تاریخ تراش بیرون شد که با بهانه انهدام و غارت منابع پایه، به دست اسکندر و عرب و چنگیز و تیمور و هلاکو، به میل خویش تاریخ صفوی و زند و نادر بی قراری نوشته اند که از بغداد تا دهلی را، ضمن ساخت کله منارهایی در مسیر، در می نوردیده است و اگر برای این گونه گزافه نویسی ها مصدقی مطالبه شود، فریادشان بر این تظلم بالا می رود که اسناد افتخارات ما را دشمنان و مهاجمان سوزانده و یا به بغما برده اند.

حالا به دوران معاصر رسیده ایم که لااقل در 150 سال اخیر، روزنامه و دوربین عکاسی و مجالس قانون گذاری و اداره آمار و وزارت کشور و سوراخ و سنبه های فراوانی مسئول ضبط و ثبت وقایع داشته و داریم که با اندک تجسسی، بیش و کم احکام و اسناد لازم را عرضه می کنند. مثلا مورخ در این مرحله هنگامی که با ادعای به توپ بسته شدن مجلس شورا به دست محمد علی شاه، در ۱۰۵ سال پیش، مواجه می شود، برای استحکام مدخل، تصویر مجلس توپ خورده و منهدم شده و لااقل انعکاس خبر حادثه در مطبوعات داخلی و بیرونی مطمئن را طلب می کند.


و چون تصویر بالا را، که مورد قبول هیچ صاحب عقل و اندیشه نیست، سند مجلس به توپ بسته قرار داده اند، آن گاه که انعکاس حادثه در مطبوعات جهان و همسایگان اطراف هم ثبت نیست، مورخ لاجرم ادعای مطروحه در این باب را تا زمان کشف سند، فاقد وجاهت و مجعول می داند و سر در پی جاعلین مطلب می گذارد تا شاید با پس زدن پرده های استتار، سرانجام کسانی بپذیرند که از بنای تخت جمشید هخامنشی تا عمارت قانون گذاری قجری ناقلان و جاعلین یهود در تمام زوایا و سطور به کار بوده اند.


باری، مدت ها از آن زمان می گذرد که به اجبار کار، هر هفته یکی دو بار عازم شیراز می شدم. در آن زمان یعنی سال های ابتدایی دهه پنجاه، شیراز شهری سوت و کور، با تپش نامنظم و بیمار گونه تجمع و تمدن بود و مهار تحرک آن به تقلای کسبه ای بی حس و حال می گذشت که بیش تر چشم به راه جهان گردانی به دنبال گلیم و گبه بودند و اگر بازیگرانی از آن سوی جهان برای اجرای نمایشی کثیف در ملاء عام سر می رسیدند کسی خم به ابرو نمی داد و احساس بیگانگی با این گونه ماجراها و مجریان نمی کرد. اهالی شهر در هر رده ای به شراب های گوارا، عرق بید مشک و انواع دیگری پز می دادند که شهرتی به هم زده بود. آن چه هر کنجکاو جست وجوگری را شگفت زده می کرد، آن تفاوت ماهوی میان منطق و ملاحظات دیداری از شیراز گردآلود با توصیفاتی بود که در تالیفات وارداتی سیاحان، متکی به چند باغ و خانه اشرافی و قجری عرضه می کردند که نه فقط در سبک و نما، بل در آرایش دیوار و تاقچه با کارت پستال دخترکان اسلاو، که لا به لای آینه کاری های افراطی نشانده اند، در واقع کپی شده ای از معماری ولایات جنوبی روسیه تزاری ارزیابی شده است. هنوز هم ظهور اندک نمایه ای از مدارک و ملزومات تاریخ به شیراز نمی توان یافت که مقدم بر ناصر الدین شاه، با نمونه دیداری، حضور اجتماعی مردم به شیراز را نمایش دهد.    

«در این که این شهر در روزگاران پیش بس بزرگ و آبادان بوده، جای گفت و گو نیست و من نکته ای چند بر این مدعا گواه می آورم. الغ بیگ نواده امیر تیمور که جغرافی دان فاضلی بود، در عهد خویش وسعت این شهر را پانزده میل نوشت. بعد از او کنتارینوس آن را به همین بزرگی و دارای هشتاد هزارخانه یافت. هشتاد سال پیش بارباروس عرصه ی این شهر را بیست میل گزارش کرده، و همچنین بود نظر کلووریوس. پس از او تیشرا دورادور آن را سی و شش میل گفت. ویلیام اسکیکارد در کتاب «تاریخ» نیز آن را به همین اندازه گزارش کرد؛ که محیطی است بزرگ اما همانند دیگر شهرهای آسیا. راز این همه عظمت را باید در وجود باغ های متعدد پهناور دانست نه خانه های بسیار. ژان ایرانی در زمان خود، مردم این شهر را هشتاد هزار تن گفت، و ابن علی سیصد هزار تن. مرا یارای آن نیست که گفته هاشان را انکار نمایم، زیرا در حال حاضر هیچ گونه بررسی قادر به رد کامل آن ها نمی باشد. پس چه به تر که به اوصاف این شهر، بر آن گونه که من اکنون با چشم های خود می بینم دل خوش گردانیم.
شیراز در حال حاضر دومین شهر پراهمیت کشور پادشاهی ایران است. آب مشروب آن از بند امیر تامین می شود، و آن رودخانه ای است که از کوه های تاپاری و یا آن چنان که گروهی می گویند از کوه های پارچو آتری، سرچشمه گرفته، بعد از دویست میل تاب خوردن در مسیری پیچاپیچ با رودهای اولی و کوآسپس، تاب کنونی، درمی آمیزد تا در نزدیکی ولداک، شوشان کنونی، خود را در دامن خلیج رها کرده، از آن جا در آغوش اقیانوس هند فرورود. در این شهر دیواری به چشم می خورد که به وسیله اوزون حسن، آن امیر معروف ارمنستان که مقارن سال 1470 میلادی یا 875 هجری می زیست، برآورده شده، و می نماید که بسیار عظیم بوده. زیرا از جنوب شرقی به شمال غربی به درازای تقریبا سه میل کشیده شده و از آن سو دیگر، درازایش از این مقدار کم تر نیست. وسعت کنونی شهر هفت میل یا در همین حدود است. شیراز در نقطه ای دلپذیر، در انتهای شمال غربی دشتی پهناور، به طول بیست و عرض شش میل، بر دامن یکی از چند کوه بلندی که گرداگردش را فراگرفته، واقع شده. دور از گزند بدخواهان به لطف موقعیت طبیعی، سرشار از برکت و رونق بازار سوداگری، و دوست داشتنی به پاس جلوه های گوناگون هنر با تاکستان ها و باغ و بستان ها و درختان سرو و حمام ها و بقعه های خویش مشام را مست و دیده را فریفته می گرداند، چنان که هر گوشه اش را سیمایی دل انگیز و جلوه ای نشاط آفرین است. در این جا بود که هنر جادوگری زاده شد، این جا بود که نمرود چند صباحی رخت فروافکند. این جا بود که کورش کبیر، آن درخشان ترین چهره ی فرمانروایان عهد باستان، پا بر عرصه ی هستی نهاد و نیز همین جا بود که جز سرش، که به پیشگاه پیسیگارد فرستاده شد، دیگر اعضایش به خاک رفت. در این جا بود که آن مقدونی کبیر عطش آزمندی و می پرستی خویشتن را سیراب گردانید و هم این جا بود که نخستین پیش گو، ترانه ی هبوط مسیح را برخواند. از این دیار بود که می گویند آن سه مرد مجوس آهنگ بیت اللحم کردند، و سرانجام در همین شهر بود که 200 شهریار، عصای پادشاهی را به گردش درانداختند». (آربری، شیراز مهد شعر و عرفان، ص 15)

با زمزمه خطاب هایی ناشایست در زیر لب و این پرسش که سرانجام اهل نظر از میان انواع این آسمان و ریسمان ها باید چه گونه با مساله مغول برخورد کنند که ظاهرا هم آمار بیش ترین کشتار و هم برترین نمایه های تولید و هنر را مدیون آنان نوشته اند، چنان که این جا هم سراغ شیراز را باید از نواده تیمور جغرافی دان بگیریم، به کنتاریوس رجوع کنیم که شیرازش هشتاد هزار خانه دارد، بارباریوس را بشناسیم که صاحب شیراز 20 مایل مربعی است و بکوشیم از میان جنگل این مجموعه اباطیل راه عبور و خروجی در باب شیرازی بگشاییم که با اغماض لازم، امروز هم مساحتی کم از 2 میل مربع دارد.

باری، آربری زاده و جهش کرده قرن بیستم است با شرح حالی بس آشفته و بی سامان، که بیش ترین اعتقاد و همت او صرف بالا نشاندن مولانا و حافظ و وانمود شیراز به بهشت زمین بوده است. تالیفات او، شایسته ترین شاهد برای شناخت و اندازه گیری قدرت ترویج و تزریق مبهماتی از همه نوع به ذهن خواننده عادی و عامی است، هرچند که خود در آغاز چنین توجه می دهد.

«من، در این چند گفتار، میان بر این بسته داشته ام که پرده از عواملی که این شهر را ابدیت بخشیده به یک سو کشیده، همه را یکایک باز نمایم. و چنین اندیشیده ام که این همه هستی را سرمایه ای جز جمال پرستی و دل بستن بر هر آن چه که زیباست، نبوده است. تصور زیبایی به عنوان پدیده ای الهام بخش و معنوی، که معنایش زندگی و در هنگام فتنه انگیزی ها و مصائب تسلی ده قلب آدمی است. همت ام بر آن بوده است تا این جنبه های معنوی را در شرح حیات و آثار اولیا و سخن سرایانی، که فرزندان راستین این دیار و سرمایه فخر جاودانی آنند و آوازه ی بلندشان بس رساتر و برتر از جلال بارور شاهان و امیرانی است که بر آن فرمان رانده اند، تصویر نمایم. این مردان، در عصر هولناک ترین زشتی ها و پلیدی ها، آفریننده ی زیبایی شدند و ما را این نکته آموختند که چه سان می توان حیات این جهانی را، درست در آن روزگارانی که به ظاهر هیچ مفهومی بر آن متصور نیست معنایی بزرگ بخشید. بیش تر داستان من ناآشناست. چون قلم در باب نکاتی به گردش انداخته ام که بیرون از دایره یاد تاریخ گزاران است و تا آن جا که می دانم این خود نخستین کوششی است که بیرون از حدود کشور ایران، در نگارش تاریخ شیراز به کار آمده و نیز نخستین گامی است که در راه تعبیر و بازنمایی سرگذشت این شهر بداشته می شود، از این رو از نقایص داستانی که آورده ایم نیک آگاهم». (آربری، شیراز مهد شعر و عرفان، ص 2)


برای تنبیه پرت اندیشان و مقابله با ادعاهای  بی پایه آربری نتوانستم از ارائه دوباره این عکس هوایی منصرف شوم که محصول نقشه برداری نیروی هوایی ایران در سال 1335 هجری شمسی است و نشان می دهد شیراز 55 سال پیش هم جز کرت هایی کنار هم برای کشت خیار و چغندر نبوده است. وجود پیچیدگی در بررسی های مربوط به شیراز، که بر اساس ارزیابی مانده های تاریخی آن، عمری نهایتا دو صد ساله می گیرد، مطلبی است که کاسبان تاریخ ساز هم ناچار بدان معترف بوده اند.

«خان زند پس از ورود به شیراز در جست و جوی خانه ای مناسب جمعیت و شان دستگاه سلطنت افتاد و چون نه چنین بنایی وجود داشت و نه خاطر مشکل پسند وی راضی می شد که در خانه و سرای پرداخته ی گذاشتگان و گذشتگان منزل کند به فکر ساختن قلعه ای مشتمل بر عمارت رفیعه و بناهای بدیعه افتاد که قابلیت حرمسرا را داشته باشد. بنابراین زمینی وسیع انتخاب نمود و جهت ساختمان و تزیین آن هنرمندان ولایات مختلف را از معماران و بنایان و نجاران و نقاشان و سنگ تراشان و مغنیان به شیراز فراخواند». (عبدالحسین نوایی، کریم خان زند، ص 288)

این هم شیراز دو قرن پیش که جای مناسبی برای اسکان کریم خان ندارد. بی گمان باید کسانی را به محاکمه فرهنگی فرا خوانیم که هر رطب و یابسی را بی توجه به حداقل تطابق منقولات، یا امکان انجام و ابزار این و آن تحول، تنها به قصد فرود در این خانه عنکبوت که تاریخ ایران نامیده اند، بی مهابا به قلب حقیقت تاخته و می تازند. بدین ترتیب باید به آن نیازی بپردازم که تولید شیرازی را توضیح دهد که نیم قرن قبل هم، چنان که آن عکس هوایی از مرکز شهر گواهی می داد، عمدتا سطحی برای کاشت سبزی بوده است.

«خاورشناس نامی آلمانی کارل برکلمان در کتاب تاریخ ادبیات عرب می نویسد: «معین (نجم) الدین ابوالقاسم محمود بن محمد جنید العمری الشیرازی متوفی در 791=1389: شدالازار فی حط الاوزار تراجم احوال سادات و علمای شیراز نسخه ی خطی موزه ی بریطانیا ضمیمه ی 677 و پسرش عیسی آن را به نام ملتمس الاحباء به فارسی ترجمه کرده که به نام هزار مزار معروف است». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص ۱۴)

این نقل کلید گشایش آن راز سر به مهر و علتی است که شیراز را از زمین سبز کرده اند تا کمبودهای تاریخ نوشته های کنیسه و کلیسا، یعنی آرامگاه این همه شیخ و شاه را رفع و رجوع کنند که در صفحات مجموعه مجعولات نوشتاری، با نام میراث مکتوب، جای داده اند. بر این اساس است که ناگهان از گوشه ای در بریتانیا کتابی کشف می شود به زبان عرب که با تقسیم شیراز به هفت منطقه و خاکستان، دفن شماری از اهالی فرهنگ و سیاست در گورستان هر بخش را ممکن می کند تا جاعلان حاشیه نویس این همه نعش تولیدی خود را زمین بگذارند و چیزی نمی گذرد که فرزند جنید هم کتاب پدر را به فارسی برمی گرداند، برآن نام هزار مزار می گذارد و منتظر می ماند تا بر اساس معجزات معمول، در اروپا کشف شود. به زبان دیگر اگر این گونه مطالب را شایسته عنایت بدانیم، پس مناسب ترین عنوان برای شیراز، گورستان تاریخ است. به راستی که سرویس نعش کشی میان شیراز و دیگر ایالات بازار گرمی داشته و ظاهرا اشتیاق تدفین به شیراز چنان وجاهتی یافته بود که گویا صاحب نظری در کرمان و اصفهان و یزد و تبریز به گور نرفته و وسوسه خفتن تا روز حشر به شیراز، چشم داشت و انتظار نام آوران ایام بوده است.

«برای مزید اطلاع یادآور می شود که امروز تقریبا کلیه این خاکستان ها جز خاکستان درب سلم از بین رفته و از هر کدام جز چند مزاری باقی نیست. به طور قطع آن چند مزار نیز، در اثر کم اعتنایی و عدم توجه به زودی بی نشان می گردد چنان که امروز از خاکستان شیرویه اثری نیست و نگارنده هر قدر جست و جو کرد که محل آن را یبابد موفق نگردید و چند نفر از معمرین هم که نشانه هایی دادند چون گفتارشان با هم مطابقت نداشت همچنان محل قبرستان در پرده اختفا باقی ماند. از قبرستان خفیف تنها مزاری که باقی مانده همان مزار شیخ کبیر ابوعبدالله خفیف است که به سعی انجمن آثار ملی بقعه و فضایی مناسب برای وی ایجاد شده است». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص ۱۴)
این جا هم همانند دیگر مکتوبات کهنه، در باب تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران، گرچه در آغاز اعلام می شود که دست نویسنده از همه کس و همه جا کوتاه بوده، اما در عین حال نمی دانیم به مدد کدام علم جفر، جنید کتابی نوشته است که از جمله پس از گذشت شش قرن، محل گور آن رویگر زاده سیستانی با نام یعقوب لیث را به شیراز معین کرده است!

«اما بعد بدانک بعضی از برادران دینی مرا آگاه گردانیدند به یاد کردن اهل گور و رسیدن به سر رباط ها و زیارت گاه های شیراز. خدای او را به محبت صالحان برخوردار گرداناد پس از این آگاهی مرا گفت نام ایشان به حرمت می برند و صیت و آوازه ایشان به عزت می زنند که شیراز برج اولیاست و مکان شهداست و جای پرهیزگاران است و محل و مقام عزیزان و پیران است و شهری است که در مسلمانی بنا کرده اند و هرگز به سبب بت پرستی پلید نشده است و مقصد عالمان و عبادت گاه پاکان گشته است و مسکن بزرگان و برگزیدگان است. بدان که شیراز را بر دیگر شهرها فضلی است و علماء شیراز و عباد آن بر بیش ترین علماء و فضلای دیگر افضلی است. مترجم کتاب می گوید ای جوینده نکات تحقیق و تصدیق و بیننده درجات توفیق اگر در آن حدیث که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در شأن سلمان فارسی، رضی الله عنه فرموده است تفکر و تأمل نمایی بر آن روایت که مشارالیه از قراء  به کشیراز بوده تعظیم اهل شیراز بدانی و توقیر نیک زنان به نیک مردی به جای آری». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 30)

نقل بالا نیک به کار مشتاقان استقرار بر کرسی نمایندگان مجاز از شهر شیراز می خورد که هر کلامی را برای نزدیک تر شدن بدین مسند با دقت تمام رصد می کنند و در حیات می توانند به حرمت ان توصیف هزار مزار از مردم شیراز، خود را یکی از آنان بشمارند.

«و نام کتاب اصل که عربی است شدالازار فی حط الاوزار نهاده تا موافق اسم کتاب باشد و مترجم این کتاب ملتمس الاحباء خالصا من الریاء نام کتاب فارسی کرد و از جهت رفیقی شفیق که در زیارت چهل مقام شیراز می رفت و التماس کرد که مزارات که پدر تو و شیخ ما نوشته است، از مطالعه آن عاجزیم اگر تو فارسی کنی تا ما و دیگران از آن بهره مند شویم شاید که منظور نظر اهل سعادت گردد و عندالله موجب رحمت و غفران و کرامت و امتنان شود و المأمور معذور لابدست کتاب هارا از مقدمه که اساس کلام و استنجاح مرام از وی محصل گردد انشاءالله تعالی و الله الموفق المعین». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 34)

و این آخرین فصل یادداشت پیش رو، که از زبان جنید می شنویم که تا قرن هفتم هجری هم اهل کتاب شیراز و صاحبان آن توصیفات و مقامات مفصل و مجلل، پس از ۶۰۰ سال هنوز خواندن به زبان عرب را نمی دانسته اند! (ادامه دارد)