حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 51

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 51


مفصل ترین واردات تاریخی درباره قاجارها را آقای امانت در کتاب قبله عالم با توصیفات زیر درباره اسناد کاربردی خود عرضه کرده است. برای رد اعتبار اطلاعات او و دریافت این حاصل روشن که گفت و گوی از قجرها چیزی جز چند تصویر دست کاری شده سیاسی و نظامی و تعارفات و توصیفات کودکانه پوکی نیست که با زبان بزرگ سالان بیان می شود، ورود به حواشی کتاب او شایسته ترین شاهد در اثبات ناشایستگی چنین متونی را ثبت می کند.

«... برای بررسی جامع زندگی ناصرالدین شاه، هم انبوهی از منابع اساسی درباره تاریخ سیاسی سلطنتی ضروری است، هم بسیاری خاطرات خصوصی، یادداشت های روزانه و سفرنامه های آن زمان، درگیری مستقیم شاه در امور حکومت باعث شد که رد پای او در تمامی امور حکومت ، از مسائل بسیار مهم گرفته تا موضوع های کاملا پیش پا افتاده، دیده شود. جنبه های رسمی و غیر رسمی زمام داری او به نحوی عجیب درهم تنیده شده و این کار مورخ را نه تنها در مورد شمول و سازمان دهی تحقیق بل در تلاش برای ترسیم مرزهای اقتدار و حدود مداخله شاه هم دشوار می سازد. این وجه سلطنت او. یعنی درآمیختگی زندگی خصوصی و شغلی. اگرچه بسیار غنی و سرشار است، عمدتا نامکشوف مانده است... من امیدوارم با تکیه بر منابع دست اول، که اکثرا ناشناخته مانده و به ندرت به کار رفته اند، و نیز با نگاه تازه ای به روایات اصلی که بیش تر شناخته شده اند، بتوانم سهم خود را هم به روش زندگی نامه نویسی در خاور میانه و هم به تاریخ نگاری در ایران معاصر ادا کنم. افسون تاریخ، در چشم این نویسنده، در کلیت آن، در پیچیدگی چند جانبه آن، و در واقعیت مرموزی است که از پیوند خوردن وقایع به ظاهر بی ارتباط به دست می آید. از این رو، گاه لازم دیده ام از سدهای حایلی که معمولا یک اثر تاریخی را در مقوله ای خاص جا می دهند برگذرم تا پیچیدگی شخصیت و دوران ناصرالدین شاه را نمایان سازم». (عباس امانت، قبله عالم، پیش گفتار)

امانت از منابع اساسی دست اول بسیار غنی و سرشار ولی ناشناخته می گوید که گویا می توان کلید گشایش مخزن پیچیدگی های زندگی ناصرالدین شاه و به طور کلی سازمان سلسله قاجار قرار داد. اما در تمام کتاب او جایی اشاره ای نمی خوانیم که از این منابع دست اول مکشوفه خود نام برده و یا در باب برداشتی مشخص و نو بیان چیزی نوشته باشد.

«در مورد سفر اول فرنگ ناصرالدین شاه، نک. به نوشته خودش روزنامه سفر فرنگستان و همچنین ترجمه ای از اثر مزبور.

برای سفر دوم از جمله، نک. به: روزنامه سفر دوم فرنگستان (بمبئی 1295 ه ق)، چاپ دوم (تهران، 1296 ه ق) و چاپ جدید ایرج افشار.

روزنامه سفر سوم فرنگستان. برای روایت خصوصی شاه از این سفر، نک. به خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان (بمبئی، بدون تاریخ)، به کوشش محمد اسمعیل رضوانی، سه جلد (تهران، 1371-1369)». (عباس امانت، قبله عالم، ص 654)

امانت معلوم نیست به کدام دلیل آدرس ترجمه سفر اول قبله عالم اش به فرنگ را نمی آورد که بر شک دست تنگی او می افزاید. هر چست و جوگر حقایق تاریخ بر نمایش این چند نقل کوتاه از کتاب امانت متوقف می شود. سلطانی در سال های پایانی قرن 13 و اوایل قرن 14 هجری قمری ظاهرا 3 بار به سفر فرنگ می رود و دیده ها و دریافت های خود از این سفرها را به صورت دفتر خاطرات اماده می کند تا بنا بر اعترافات فوق در سرزمینی که می گویند سال ها مقدم بر تدوین این سفرنامه ها، روزنامه وقایع اتفاقیه و عناوین دیگری را چاپ می کرده اند، خاطرات سفر شاهانه و شاه نوشته اش از بمبئی سر بیرون می کند. آیا کدام احتمال را جدی تر بگیریم چاپ غیرممکن اوراق خبری به زمان ناصرالدین شاه و یا سفارش دادن ماجرای این سفرها و آماده سازی دفترهای یادداشت آن به هندیان را؟ 

«فتحعلی خان قاجار، امیرالامرای سپاه آخرین پادشاه واقعی صفوی، طهماسب دوم (1145-1135 ه. ق)، به دست نادر از میان برداشته شد. محمد حسن خان، پسر فتحعلی خان، در جنگ با کریم خان زند جان باخت. پسر محمد حسن، یکی از برادران آقا محمدخان، به طایفه  ترکمن های یموت در شمال شرق ایران پناه برد ولی در یکی از درگیری های متوالی با زند به قتل رسید». (عباس امانت، قبله عالم، ص 587)

چنین شیوه تاریخ نگاری افسار گسیخته را که در ان غالب و مغلوب هر بک برای دمی خود را به مورخ معرفی می کنند و سپس برای مردن به درگیری نامعلومی وارد می شوند، می توان در طول یک شبانه روز، به شرط حذف ناقد و پرسشگر، برای روند سرنوشت هر ملتی در سراسر عالم تاریخ گسسته با بازیگرانی اثیری نوشت. چنان که هنوز جایگاه و تکلیف حضور و یا غیبت فتح علی شاه را در صفحات شروح سلسله قجرها معلوم نکرده بازیگر بعدی با نام و نقاشی محمد شاه را به صحنه می فرستند.

«با وجود منابع درجه اول فارسی و اروپایی فراوانی که درباره ی فتحعلی شاه و دوران سلطنت او در دست است، موضوع هنوز به بررسی کامل تری نیاز دارد». (عباس امانت، قبله عالم، ص 588)

احتمالا منظور امانت از منابع درجه اول و فراوان فارسی، کتبی است که برای دانش آموزان دبیرستانی اماده کرده اند.

«در دستگاه دیوانی قاجار، خانواده های نوری وعلی آبادی در راس جناح مازندران قرار داشتند، خانواده های فراهانی و آشتیانی و وابستگان آن ها کارگردان جناح عراق عجم بودند، جناح آذربایجان گاه به وسیله مقامات قفقازی اهل ایروان و گرجستان اداره می شد و گاه به وسیله خوانین کرد و آذربایجانی در خدمت قاجاریه، و جناح فارس - اصفهان ابتدا زیر نفوذ ابراهیم خان اعتمادالدوله و خانواده او از فارس بود و سپس زیر نفوذ خانواده صدر اصفهانی». (عباس امانت، قبله عالم، ص 588)

این تقسیم بندی بلوکات و نام گذاری اقوام که به سادگی پرده از اسرار کارگردانان نمایش نامه سلسله قاجار بر می دارد، دنبالچه و پرده ای دارد که به اسانی تصویر حیات ایران بدون ملت را، حتی تا هم امروز بر دیوار تاریخ معاصر ایران می آویزد.

«التفات شاهانه به رجال و طبقات ممتاز مشتمل می شد بر اعطای منصب با مواجب، سیورسات و مستمری و نیز واگذاری تیول ارضی و معافیت از پرداخت مالیات. همچنین مراحم نمادینی مانند بخشش خلعت، لقب، نشان یا صله ی نقدی، ابراز رضایت و تفقد همایونی در شرف یابی های خصوصی و جایگاه شخص در مراسم سلام نیز در دربار بسیار تشریفاتی قاجار بی اندازه اهمیت داشت، همین طور دسترسی افراد به شخص شاه و میزان اعتماد او به آنان». (عباس امانت، قبله عالم، ص 589)

«به پیروی از راه و رسم صفویه، برخی از القاب در اوایل عصر قاجاریه معرف وظیفه و منصب دارنده لقب بود. خدمه دولت معمولا عناوین شان به «دوله» ختم می شد؛ بدین قرار اعتمادالدوله لقب رئیس الوزرا، یا صدر اعظم، بود و معتمدالدوله تدریجا لقب رئیس دیوانخانه ی دولتی گردید؛ وزیر امور خارجه را در سال های بعد مشیرالدوله می خواندند. القاب با پسوند «سلطنه» اغلب نشانگر مقام درباری و پسوند «سلطان» متعلق به ملتزمان رکاب شاهی بود. با این حال حتی در زمان فتحعلی شاه، اشراف تازه به دوران رسیده قاجار و شاه زادگان خاندان سلطنتی القاب و عناوین را به وفور غصب می کردند». (عباس امانت، قبله عالم، ص 589)

«ریشه این عناوین نمادین ممکن است مسبوق به سابقه گله داری و شترداری ایلات مزبور در چراگاه های شمال شرقی ولایت استراباد باشد، که موطن اصلی قجرهای شرق ایران بود. شاید هم یادگار علامت طایفه آق قویونلوها در حدود سنه 800 ه. ق بوده باشد، که قوانلوها آن ها را نیاکان تاریخی خود می شمردند. برای تبار و تاریخچه اولیه ایل قاجار نک. به عبدالرزاق دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ص 16-4 و ترجمه ی انگلیسی این اثر؛ تاریخ روضة الصفای ناصری، جلد نهم، ص ص 13-4؛ میرزا محمد تقی سپهر (لسان الملک)، ناسخ التواریخ: قاجاریه،به کوشش محمد باقر بهبودی (تهران، 1344)، جلد یکم، ص ص 29-7. این کتاب ها همه کوشیده اند اصل و نسب ایل حکم ران را پی جویی کنند، از این رو گاه بی پروا از مرز تاریخ گذشته به قلمرو افسانه می روند. محمد حسن اعتمادالسلطنه، در دررالتیجان فی تاریخ بنی اشکان سعی فراوان به کار می برد که قاجاریه را به دودمان پارت های پیش از اسلام پیوند دهد». (عباس امانت، قبله عالم، ص 591)«ناسخ التواریخ، جلد دوم، ص ص 146-140. مقایسه کنید با عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 321. درباره ی تعداد دقیق پسران و دختران فتحعلی شاه و ارشدیت آنان اختلاف هایی وجود دارد که جای تعجب نیست. ناسخ التواریخ (جلد دوم، ص 140) شمار فرزندان را 260 ذکر می کند، که 103 تن آن ها (57 پسر و 46 دختر) پس از مرگ پدر زنده بودند. عضدالدوله، تاریخ عضدی، ضمیمه ی یک، ص ص 298-175؛ ناسخ التواریخ می گوید در 1250 ه ق [تاریخ درگذشت فتحعلی شاه] مجموعا 685 نوه از او باقی مانده بود. ناسخ التواریخ، جلد دوم، ص 140. مقایسه کنید با روضةالصفا، جلد دهم، ص 99 و عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 167. اثر منتشر نشده ی فضل الله خاوری، تاریخ ذوالقرنین، و متمم آن، تکمله ی تاریخ ذوالقرنین، کامل ترین شرحی است که درباره خانوار فتحعلی شاه به قلم آمده است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 591)«عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص ص 95-94. مقایسه کنید با روضةالصفا، جلد دهم، ص ص 173-172، 579-577 و ناسخ التواریخ، جلد یکم، ص 312. تاریخ عضدی (ص 43) همچنین خواب عجیبی از فتحعلی شاه نقل می کند مبنی بر این که در شب عروسی محمد میرزا و ملک جهان، نوه ی شاه اخته شده است. شاید این خواب را هم می توان نشانه نگرانی شاه در مورد توفیق برنامه ریزی برای آینده تبار خویش تعبیر کرد». (عباس امانت، قبله عالم، ص 593)

«در حاشیه قطعه ای به سبک نستعلیق، فرهاد میرزا معتمدالدوله گواهی می کند که برادرش محمد شاه آن را در سال 1261 ه ق به عنوان مشق خوش نویسی برای او نگاشته است. میرزا بزرگ از خانواده دیوانی بزرگی در فراهان بود که سابقه خدمت آن ها به عهد صفویه می رسید. وی در شیراز تحت نظر عمویش تربیت یافت؛ عموی او وزیر لطفعلی خان تیره بخت، آخرین فرمان روای سلسله ی زندیه بود. از زمان انتصاب میرزا بزرگ به سمت مربی و وزیر عباس میرزای جوان، به لحاظ علاقه ی مربی به شعر و عرفان (میراث نهضت ادبی قرن هجدهم)، شهر تبریز پناهگاهی شد برای اهل ادب و صوفیان، خاصه پیروان طریقت نعمت اللهی که مورد آزار و اذیت بودند. از زندگی قائم مقام پدر و پسر بررسی نقادانه ای هنوز به عمل نیامده است. صدرالتواریخ (ص ص 151-115) مشروح ترین منبع موجود است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 593) «عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 28. دل بستگی به مشایخ صوفی، به ویژه فرقه نعمت اللهی، در اوایل قرن نوزدهم در میان زعمای قاجار رواج یافت. به رغم حمایت رسمی دولت از علما، و با وجود آزار و اذیت مکرر صوفیان، دراویش نعمت اللهی گاه به محاکم ولایتی راه پیدا کردند. مشایخ صوفی از قبیل ملارضا همدانی کوثر علی شاه در تبریز سرشناس بودند. قائم مقام ها، پدر و پسر، هر دو به کوثر علی احترامی خاص می گذاشتند. مادر ملک جهان در اندرون حرم قاجار هم از جمله مریدان دیگر کوثر علی بود ولی مدرکی در دست نیست که خود ملک جهان این چنین تمایلات صوفیانه ای می داشته است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 594)

جای تامل بسیار است که دویست سال پیش، آن زمان که هنوز حصار تهران و تبریز را هم بالا نبرده اندف مادر ملک جهان در دربار تمایلات صوفیانه از خود نشان دهد. غرض این یاداوری است که گفتارهای بالا تا هم امروز الگوی روابط معمول سلطه بر مردمی است که در این چرخه قرار نداشته و ندارند.

«از مکتوبات خصوصی امیرکبیر به ناصرالدین راجع به انواع و اقسام موضوع ها متجاوز از پانصد فقره باقی مانده که قسمت اعظم آن ها درباره امور دولتی، سیاست داخلی و خارجی، مسائل مالی و نظامی، و نیز انتصابات درباری و حکومتی است. تعداد زیادی از آن ها هم در زمینه مطالب خصوصی مربوط به شاه، امیر کبیر و خانواده  سلطنتی است و پیداست که امیر کبیر این نوشته ها را کاملا خصوصی می پنداشته و غرض از مکاتبه حفظ مداوم رشته ارتباط بوده است. از این رو بدون تامل نکات شخصی و دولتی / رسمی را درهم می آمیزد و عکس العمل آنی خود را بی محابا ابراز می دارد. سوای اوراق دکتر قاسم غنی برگزیده های دیگر از مجموعه های کتاب خانه مجلس، کتاب خانه کاخ گلستان و مجموعه های شخصی مندرج در امیر کبیر نوشته عباس اقباف، امیر کبیر نوشته حسین مکی، امیر کبیر و ایران نوشته آدمیت و نامه های امیرکبیر به تصحیح و تدوین سید علی آل داود گرفته شده است. با این حال، تلقی ما از روابط شاه و صداعظم اش به ناچار یک جانبه باقی می ماند زیرا دست خط های خصوصی ناصرالدین شاه به امیر کبیر، جز در چند مورد، همه از بین رفته است. خلاصه ای از مضمون آن ها، معمولا به صورت اشاراتی اجمالی به حوادث و اخبار جاری، شتاب زده و پر از اغلاط دستوری، موجود است ولی استفاده کامل از این ها کار بس دشواری است، چون هیچ کدام تاریخ ندارد و به خط شکسته ناخوانایی، غالبا توسط خود امیر کبیر، قلمی شده است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 613)

جز این نمی توانم نوشت که احتمالا امانت قصد ریشخند خود و خواننده کتاب اش را داشته است.

چرا که اعتراف می کند تاریخ قاجار را از جمله با سند قرار دادن نامه هایی از پیش برده است که هیچ کدام تاریخ ندارد و به خط شکسته ناخوانایی، غالبا توسط خود امیر کبیر، قلمی شده است. ایا از چه کسی سئوال کنیم که امانت در میان این نوشته های پر از اغلاط دستوری و غیره، که خود سند مجعول بودن آن هاست، دست خط اختصاصی امیرکبیر را چه گونه تشخیص داده است، زیرا از مجموعه این فرموده ها تنها معلوم مان می شود که امیر کبیر بنیان گذار دارالفنون شتاب زده، با خط شکسته ناخوانا و پر از اغلاط دستوری می نوسته است. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 50

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 50


مضحک ترین بخش رفتارهای فرهنگی غربیان که از طریق آیین نامه های مربوطه لازم الاجرا شناخته می شود، آشنایی با ترتیب و نحوه برخورد آنان با نظریات تاریخی جدید و یافته های نو در اکتشافات باستان شناسی و در تمام مراکز مربوطه است. آن ها فقط مقالات و نتایجی را رسمی و قابل درج در بروشورها و طرح در نشست های دوره ای می دانند که داشته و دانسته های قبلی را تایید کرده باشد. مثلا اگر مقاله ای را همراه تصاویر اسنادی در رد نظر کسانی ارائه کنید که تخت جمشید را گوهر معماری جهان معرفی می کرده اند، حتی از اعلام وصول مقاله ارسالی طفره می روند و بدین ترتیب دانشگاه های غرب و پیروان آن ها با استفاده از حق وتویی که به خود بخشیده اند، مسئول توقف و تخریب فضای لازم در طرح اندیشه های نوین در تمام سطوح مقوله شناخت اند آن هم در حالی که علنا از همان نوشته های به فرض آنان مردود، بدون درک کامل و در حالی که هنوز از عهد نامه ها می گویند، از مطالب من سرقت می کنند چنان که در یادداشت زیر که ارسالی دوستی است، با اندک درکی از اشارات تاریخی بنیان اندیشانه سینه سپر کرده اند

 
ایران قرن ۱۹در آستانه جنگ با روسیه؛
 کشوری فقیر با مردمی پراکنده
ویلم فلور ، پژوهشگر تاریخ

این مقاله بخشی از مجموعه‌ای است که سایت فارسی بی بی سی
 به مناسبت دویستمین سالگرد عهدنامه گلستان منتشر می کند.

ایران قرن نوزدهم کشوری بود با اقتصاد کشاورزی و جمعیتی با گوناگونی های قومیتی، زبانی و مذهبی که در سال ۱۸۰۰ حدود ۵ میلیون نفر می شد. حدود ۷ درصد از جمعیت در مناطق شهری که محل زندگی طبقه نخبه (نظامیان، مقامات اداری، بازرگانان و شخصیت های مذهبی) نیز محسوب می شد زندگی می کردند.

مطالب مرتبط دوپاره کردن تاریخ؛ میراث شکست ایران از روسیه عهدنامه گلستان و دویست سال همزیستی مصلحتی عهدنامه گلستان و بازخوانی ناسیونالیستی آن در قرن بیستم.
موضوعات مرتبط گزارش و تحلیل شهرنشینان عمدتا در شهرهای کوچک ساکن بودند؛ هیچ شهری بیش از صد هزار نفر جمعیت نداشت و جمعیت ساکن شهرها یا به صورت مستقل در تجارت، صنعتگری و کشاورزی فعال بودند و یا به طبقه نخبگان خدمت می کردند.
حدود ۶۸ درصد از جمعیت در روستاها زندگی و از طریق کشاورزی روزگار می گذراندند و ۲۵ درصد باقی مانده جمعیت نیز چادرنشین بودند.
به دلیل شدت پرت افتادگی و جدایی مناطق، مفهوم مشخص و مناسبی از کلمه «کشور» وجود نداشت. کلمه «مملکت» برای اشاره به قلمرو پادشاهی به کار می رفت، اما به جای کلمه ای که امروزه مفهوم کشور، به معنای سرزمین پدری را به ذهن ما متبادر می کند، در آن زمان «شهر» یا «وطن» به کار گرفته می شد.
غالب مردم (۹۵ درصد) بی سواد بودند. در مناطق غیرشهری فقر فراگیر بود و کشاورزان خرد و چادر نشینان بیشتر از هر کسی در معرض آن بودند.
ایران دوره قاجار دارای اقتصاد منسجم ملی نبود، بلکه از تعدادی اقتصاد منطقه ای مجزا تشکیل می شد. به دلیل بی بهره بودن از جاده های مناسب و مال رو بودن راه های موجود، هر منطقه عمده از کشور ناچار بود در همه یا بیشتر نیازهای پایه ای خودکفا باشد.
در نتیجه الگوی تولید در هریک از اقتصادهای منطقه ای مشابه دیگری بود. جای تعجب نیست اگر گفته شود، برای مثال، در سال ۱۸۸۸، کنسول بریتانیا در تبریز معتقد بود که پیشرفت آذربایجان، یکی از اصلی ترین منابع غلات در ایران به سبب عدم وجود جاده کند و دشوار پیش می رود.
روستاها نیز تا حدود بسیار زیاد و در مورد بیشتر احتیاجات خودکفا بودند. آنها خود غذای مصرفی شان را تولید و لباس و کفش خود را تهیه می کردند. در مورد گروه های کوچ نشین نیز وضعیتی مشابه وجود داشت.
بیشتر ارتباطات با جهان بیرون از طریق پیله ورها انجام می پذیرفت. یک روستای معمولی، از ۱۰ تا ۱۰۰ خانواده تشکیل می شد که اغلب در خانه های گلی و نزدیک به یک منبع آب زندگی می کردند. برای تامین امنیت، بسیاری از روستاها با دیوارهایی شامل برج و بارو احاطه می شدند.
دهقانان به حال خود رها شده بودند و نمی توانستند انتظار چندانی از حکومت داشته باشند، در صورتی که مورد حمله راهزنان و یا تاجران برده قرار می گرفتند، ناچار بودند به تنهایی و بدون کمکی دولتی از خود دفاع کنند.
به دلیل شدت پرت افتادگی و جدایی مناطق، مفهوم مشخص و مناسبی از کلمه «کشور» وجود نداشت. کلمه «مملکت» برای اشاره به قلمرو پادشاهی بکار می رفت، اما به جای کلمه ای که امروزه مفهوم کشور، به معنای سرزمین پدری را به ذهن ما متبادر می کند، در آن زمان «شهر» یا «وطن» به کار گرفته می شد.
بیشتر مردم ایران در زمان امضای قرارداد صلح گلستان، احتمالا ایده ای در مورد این موضوع نداشته اند که اولا در قفقاز جنگی جریان داشته  و ثانیا صلحی صورت گرفته است. ایران {به عنوان وطن}، مفهومی بود که دلالت بر حکومت می کرد، نه به مجموعه ای واحد از تک تک شهرهای ایران.
به علاوه، آن ها سخت مشغول تلاش برای بقای خود در شرایط سخت آن زمان بودند، شرایطی که با حمله های راهزنان و چادرنشینان و همین طور وضعیت ناامن و خطرناک موجود در برخی نقاط ایران (خراسان، سیستان، بلوچستان، بخش هایی از آذربایجان) که در آن زمان درگیر شورش بودند، حادتر نیز شده بود.
در واقع می توان گفت که هرچند قرارداد گلستان برای دولت ایران واجد اهمیت بود، اما برای اکثریت مردم کشور که در ناآگاهی می زیستند، اهمیتی نداشت.
سفارش گیرندگان چنین مقالاتی غالبا و در حد استعداد خود تنها بر گنچینه داده های نوین بنیان اندیشی ناخنکی زده و مطالب مغشوشی برداشت کرده و بیش از این درک نداشته اند که سرزمینی با مردمی که مفهوم میهن و کشور را نمی دانسته، نمی توان به جنگ های میهنی فرستاد و این یا ان قرارداد را به امضا رساند.

 


این عکس ها، بیلبورد سر در ورود به تاریخ معاصر ایران در همین دو قرن اخیر است و نخستین کلنی های مهاجران را معرفی می کند. بعدها و به دنبال دریافت آموزه های مدیریتی از میان همین ها سرکردگان و پایه گذاران ایل های مختلف، سردم داران سیاسی، تاجران، نظامیان و این جا و آن جا فعالان فرهنگی و دیگر نخبه هایی تراشیده شدند که در همان گام نخست ادعای حق سرقفلی 7000 ساله داشتند. تاریخ معاصر ایران از لحظه ورود این مهاجران، کلید دوباره می خورد با تربیتی که بی نگاه به خویش چنان آموزش دیدند که به جای آینده به گذشته بنگرند. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 49

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 49
جست و جوی از سر لجاجت برای یافتن و نمایاندن آریاییان مفقوده، سرگرمی مطلوب باستان شناسانی بوده است که مایل اند مشرق زمین را منبع اسرار و جایگاه عارفان و رسولان و برگریدگان و هادیان زمینی بدانند. در مرکز و مکتب این داد و ستد ها تعلق به بیغوله عرفان می نشیند که از مسیر آن گرچه جز اختلاف و چند دستگی سر بلند نمی کند ولی با این همه با امضا و تایید گردانندگان کرسی های دانشگاهی، چندان پیامبر و خدای زمینی انبار شده است که برای تمام ملل و هر لحظه تاریخ جهان، هادی عالی مقام و معجزه گر ناپیدایی دست از استین بیرون می اورد و بی تامل در کم تر از عمر دو نسل عارفان همه فن حریف و کار سازی چون مولانا و حافظ و عطار و آناهیتا و زردشت و بهرام و مهر و اورمزد و میترا و مزدک و مانی را به تاریخ سرازیر کرده اند. چیدمان و تشریفات و تبلیغات اطراف این قدر قدرتان به گونه ای است که نه فقط توان فنی و فرهنگی غیر معمول اجداد هر قوم را یاد آور می شوند، بل از یونان تا ژاپن، از درون غارها و قله ها و زاویه های اعتکاف و کنج بیغوله ها و معابد را از صالحان و نصیحت سازان پر کرده اند تا به زمان لازم با تجهیز این خدایان، اقوام را به جان یکدیگر اندازند. کافی است سری به قصص هند و آسیای جنوب شرقی و چین بیاندازید تا با انعکاس سیسرون رومی مثلا در خطبه های کنفوسیوس چینی و یکسانی کمبود جسمانی آشیل با کی کاووس شاه نامه نشین آشنا شوید.

«در واقع کتاب گات های زردشت دارای شامخ ترین فکر و اندیشه آریایی است که بر قله بلند آن همیشه خورشید زرین یکتا پرستی می درخشد و بدین ترتیب بر زیبایی آن دو چندان می افزاید. گلدنر درباره سروده های زردشت می گوید: زرتشت درباره گات ها به طرزی مخصوص و با خیالی عمیق صحبت می دارد. هر یک از قطعات ان دارای فکری زرف است و اساسا یک مطلب را تعقیب می کند ولی هرلحظه به گونه ای دیگر فکر خود را جلوه می دهد». (کیخسرو شاهرخ، زردشت، ص 11)

کرسی ایران و شرق و باستان شناسی دانشگاه های اروپا و آمریکا کم تر از دو قرنی است برای زیر دیگ پخت این مطبوخ های بد طعم کتاب می نویسند و به واقع هیزم می رسانند. آن زمان که رسوایی داستان های گوناگونی که به عنوان مصالح ساخت چهار دیوار سلسله های پیش از طلوع اسلام در شرق میانه، بی اثر می شود، پس بنجل های بازار مکاره خود را چندان ارزان می کنند تا رییس جمهور چین هم از اهمیت دیوارها در مقابله با چنگیز خان بگوبد و عظمت و دیرینگی ایزان باستان را بستاید. 

«درباره زردشت بحث های فراوان وجود دارد. عده ای او را متعلق به 6 هزار قبل از میلاد می دانند، از طرف دیگر عده زیادی نیز به دلیل شباهت اسمی گشتاسب، شاهی که از زردشت دفاع کرد و به آیین او گروید، با گشتاسب شاه هخامنشی، دوره زردشت را با عصر هخامنشی یکسان دانسته اند. هرتسفلد که زردشت را اساسا سیاستمدار می داند، می گوید: «از نظر نسب و نسبت او خود یکی از اعضای دو خاندان سلطنتی، خاندان ماد و جانشین آن خاندان هخامنشی بود. دو خاندانی که بر تاریخ ایران باستان حکم راندند... در شهر زادگاه اش، بر او انگ انقلابی زدند و به دادگاه اش خواندندو رییس دادگاه هم اتفاقا کسی جز گئوماته مغ نبود که بعدها سلطنت را غضب کرد و به دست داریوش به قتل رسید. گئوماته زردشت را به تبعید محکوم کرد». و این تبعید زردشت به طوس یعنی دربار ویشتاسب، والی پاساتراث دار منطقه برد. گروهی دیگر که هنینگ آن را «عقیده عمومی» و در «راستای سنت» می داند عهد زردشت را به 258 سال پیش از حمله اسکندر می دانند و با محاسبه ریاضی سال مرگ زردشت را 585 قبل از میلاد می دانند که با توجه به 75 سال زندگی زردشت سال تولد او 660 پیش از میلاد و دوره زندگی با دوره هوخشتره پادشاه مادی (633-585 ق. م) مصادف می شود که بسیار قدرتمند بود و مشکور او را «بزرگ ترین شاه ماد» می داند». (فرهنگ رجایی، تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان، ص 69)

وسعت اوهام، همراه با نمایشی از نهایت گمانه پردازی تاریخی در نوشته فوق از میتولوژِی نیز درمی گذرد. معلوم نیست مثلا هرودوت که از احوال چوپانی باخبر است که جان کورش نوزاد را در جنگل های ماد نجات داده، معلوم نیست چرا از احوال پیامبر بزرگی که گویا تمام آریایی های ادعایی، اخلاقیات ویژه خود را به او مدیون اند، خبر نمی دهد؟ اگر وجود چنین پیامبری در تاریخ ایران چندان ضروری است، که به گمان گروهی، بدون آن پیامبر، مثلا یک یا چند پایه تمدن در منطقه از هم می پاشد، پس لااقل ضروری است خلاف نقل بالا که سرشار از اعتراف به نادانی و بی خبری است استحکام و استواری این پایه را جدی تر بگیرند و از موادی چنین بی دوام، تکیه گاهی برای تاریخ و تندیس هایی برای صورت فرضی نام آوران باستانی ما نسازند.

این شخص یعنی کوروش در میان اسرار تاریخی خود سر عجیبی است. معمای مردم «هیتی» که وقتی مرموز بود، تا حدی معلوم گشته. تمدن «مینوسی»ها که در سواحل دریای بزرگ یعنی مدیترانه وجود داشت تعیین شده و دولت هخامنشی که بعد از کوروش ظهور کرد به تفصیل در وقایع نامه ها ثبت گردیده، ولی شخص کوروش هنوز مرموز است. از منشأ مجهولی ظهور نموده، با این همه اولین دولت جهانی منظم را او پدید آورد. وی فکری با آرمان نوینی به وجود آورد که بر فرض هم که کمال مطلوب نبوده باشد، در هر صورت مسیر تاریخ را عوض کرد و جهان باستان و ادوار عهد اور و کلده و فراعنه و آشور و بابل را پایان داد». (علی سامی، پاسارگاد، ص 241). 

همین مقدار  است آن چه درباره دوران باستان ایران به هم بافته اند که یک حرف از الفبای آن درست نیست و سرکرده ای با نام کورش که گویا ازمنشاء مجهولی ظهور می کند و معلوم نیست با مدد چه شخص و شرایطی تجمع و تمدن شرق میانه را بر باد می دهد.

«کشتی باز روانه کورنت شد. آریون بر پشت نهنگی سوار شده خود را به تناریوم رساند و در این جا پیاده شد و در همان لباس نوازندگی، سرود خوانان به کورنت آمد و سرگذشت خود را تعریف کرد... سرانجام در ماه بیستم از شروع محاصره، واقع حیرت انگیزی برای ژوپیر فرزند مگابیزف که یکی از هفت یار بود که مغ را برانداخته بودند، اتفاق افتاد و یکی از قاطران بارکش هنگ او بچه ای زایید... مارها به کشتزارهای اطراف پایتخت ریخته بودند و اسب ها که مشغول چرا بودند از مشاهده آن وضع و حال به خوردن مارها پرداختند». (هرودوت، تواریخ، ترجمه وحید مازندرانی، ص 26 و 48 و 253)
هرودوت را به زمان نبود کتابت، با الصاق چنین قصه های قی آور کودکانه پایه گذار آن تاریخ نویسی یونانی می دانند که آشیل از آن زاده شد. تاریخی که به کار نمایش نامه های گوناگون از کمدی تا تراژدی بیاید و شیوه ای که دی. اچ. کار درباره آن می نویسد:

«هرودوت به عنوان «پدر» تاریخ فرزندان چندانی نداشته است. چرا که نگاه «مورخان» پس از او نیز چون خود او، به آینده بی اعتنا و به گذشته غیردقیق بوده است. مثلا توسیدید می نویسد که قبل و بعد از جنگ های پلوپونزف که او خود در کتاب اش توصیف کرده، هیچ حادثه مهمی در جهان روی نداده و نخواهد داد». (دی. اچ. کار. تاریخ چیست؟ ص 145 متن اصلی، نیویودک، 1961).

با همین مهملات بی سر و ته است که می خواهند برای مردمی که تا آخرین نفر در ماجرای پلید پوریم قتل عام شده اند، هستی و پیشینه تاریخی بسازند. 

«یکی از مهم ترین ویژگی های تاریخ هخامنشی آن است که پارس ها خلاف اکثر اقوام جهان گشا، هیچ گونه گواهی مکتوب، به مفهوم داستانی آن از خود باقی نگذاشته اند. این نکته کاملا قابل تذکر است که برخلاف مثلا پادشاهان آسور، شاهان بزرگ «هخامنشی» فرمان به نوشتن «سال نامه» ها نداده اند تا در آن ها، شرح عملیات قهرمانی خود در میدان های جنگ یا در صحنه های شکار را ثبت و ضبط کنند. ما هیچ شرح وقایع روزانه و زمان بندی شده ای را که یک منشی و وقایع نگار دربار «هخامنشی» به امر شاهان بزرگ تنظیم کرده باشد، از این عصر نداریم». (پی یر بریان، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ص 49)

این فرمان وابستگی به تعلقات اداری و کسب مقامات در کرسی های تاریخ نگاری است که بریان را هم به اعلام چنین هذیان هایی وادار کرده است. آیا در میان ممکنات جهان جایی برای این گونه تعاریف بی جان یافت می شود که  می خواهد به ضرب چنین قصصی تاریخ ایران باستان بزایاند.  و به زمان نبود کتابت، با الصاق چنین قصه های قی آور کودکانه پایه گذار آن تاریخ نویسی یونانی می گویند که آشیل از آن زاده شد. تاریخی که به کار نمایش نامه های گوناگون از کمدی تا تراژدی بیاید و شیوه ای که دی. اچ. کار درباره آن می نویسد:

«هرودوت به عنوان «پدر» تاریخ فرزندان چندانی نداشته است. چرا که نگاه «مورخان» پس از او نیز چون خود او، به آینده بی اعتنا و به گذشته غیردقیق بوده است. مثلا توسیدید می نویسد که قبل و بعد از جنگ های پلوپونزف که او خود در کتاب اش توصیف کرده، هیچ حادثه مهمی در جهان روی نداده و نخواهد داد». (دی. اچ. کار. تاریخ چیست؟ ص 145 متن اصلی، نیویودک، 1961).

با همین مهملات بی سر و ته است که می خواهند برای مردمی که تا آخرین نفر در ماجرای پلید پوریم قتل عام شدند، هستی و پیشینه تاریخی بسازند. 

«یکی از مهم ترین ویژگی های تاریخ هخامنشی آن است که پارس ها خلاف اکثر اقوام جهان گشا، هیچ گونه گواهی مکتوب، به مفهوم داستانی آن از خود باقی نگذاشته اند. این نکته کاملا قابل تذکر است که برخلاف مثلا پادشاهان آسور، شاهان بزرگ «هخامنشی» فرمان به نوشتن «سال نامه» ها نداده اند تا در آن ها، شرح عملیات قهرمانی خود در میدان های جنگ یا در صحنه های شکار را ثبت و ضبط کنند. ما هیچ شرح وقایع روزانه و زمان بندی شده ای را که یک منشی و وقایع نگار دربار «هخامنشی» به امر شاهان بزرگ تنظیم کرده باشد، از این عصر نداریم». (پی یر بریان، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ص 49)

این فرمان وابستگی به تعلقات رسمی و کسب مقامات در کرسی های تاریخ نگاری است که بریان را هم به اعلام چنین هذیان هایی وادار کرده است. آیا در میان ممکنات جهان جایی برای این گونه تعاریف بی جان یافت می شود که  می خواهند به نیست مطلق حیات بدمند؟ اینک وقت ُآن است که به تاریخ معاصر وارد شویم. (ادامه دارد)