حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 42

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 42


روحانیت که همزمان با صاحب منصبان سیاسی و فرهنگی و لایه نازک و انگشت شمار روشن فکری بی اعتنا به مذهب و اغلب ناشناس، در اوائل قرن حاضر رسما در عرصه تاریخ معاصر ایران ظاهر شده است، لااقل در نیم قرن اخیر با تدارک تصوراتی در باب تشنج های اجتماعی، از زمان های دور و نظایری بر ماجرای مبهم و غیر مستند تنباکو و توتون و نیز اعلام وجود معممین قهرمان و از جان گذشته و بردار کشیده و جهت دهنده به تلاش های مشروطه در داخل و خارج ایران، کوشیده است تا نوعی مقام پیش تازی و پرچم داری در تحولات مثبت اجتماعی دوران اخیر را تصاحب کند.

«مطابق گفته هانوی، رئیس مجتهدین به مخالفت برخاسته و نادر را نصیحت نمود که خود را فقط به سلطنت دنیوی محدود سازد. اما مرگ ناگهانی این شخص عالی مقام اخطاری به همقطاران او بود که خود را از مخالفت باز دارند. این تغییر رسما در جلسه بزرگی مورد تصویب قرار گرفت. هرچند که اکثریت ایرانیان حاضر از این تغییر قلبا نفرت داشتند، نادر برای آن که از نامطبوعی و ناپسندی این مذهب بکاهد، تصمیم خود را برای افزودن یک فرقه جدید به چهار فرقه سنی به نام فرقه جعفری اعلام داشت». (ژنرال سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، جلد دوم، صفحه 365)

با وجود چنین اشاره ای که متضمن نفرت مردم ایران از تحمیل مذهب شیعه به خواست و امر نادر شاه است و سایکس فرقه جدید جعفری می نامد، تاکنون از سوی علمایی که چند قرنی مقدم بر نادر شاه هم، در آن داستان مسخره و معروف، الجایتوی مغول متعصب در تشیع را از قصد انتقال مقابر امام علی و امام حسین به سلطانیه زنجان منصرف کرده بودند، ردیه و اعتراضی بر این گفتار سایکس نه شنیده و نه خوانده ایم، زیرا زهر ظهور مذهب شیعه بنا بر خواست نادر شاه و نه ماجراهای سقیفه و غیره را شیرینی ادعای نصیحت گویی و تذکرات علمای همیشه آماده برای هدایت تاریخ به راه راست جبران می کند.



با این همه وجود چنین تصویری، که از نظر فنی سلامت است، با آن سینی محتوای بطری آب و بشقابی از خوشه های انگور و نمونه هایی از آلات طرب، علاوه بر آن چه پیش تر از البسه تجار و صرافان اصفهان ملاحظه شد حکایت دیگری است که نه فقط کسوت کنونی منحصر به روحانیون نبوده، بل چنان چه در مقالات گذشته هم ارائه و عرضه شد، تشیع به دلیل واضح نبود خط و ابزار نگارش کارآ و مناسب، فاقد مکتوبات و مستندات کهن و مجموع تدارکات آن، درست همانند دیگر فرق اسلامی، مقوله ای نوظهور است.

«حوزه علمیه، عنوانی متأخر برای سازمان ها، نهادها و مراکز آموزش نظام مند علوم دینی در میان شیعه امامیه (برای سایر مذاهب اسلامی - مدرسه). مجموعه نظام ها و گرایش های آموزشی دینی در میان شیعیان از جهات متعدد مقوله بندی می شود، اما رایج ترین و شامل ترین تقسیم، دوره بندی تاریخی است، به ویژه از آن رو که در هر دوره غالبا یکی دو مرکز جمعیتی شیعیان کانون اصلی سنت آموزشی بوده است و مراکز دیگر به مثابه تابع و وابسته آن کانون یا کانون های اصلی عمل می کرده اند؛ ضمن آن که هر دوره تاریخی با شاخص هایی معین، قابل تمایز از سایر دوره هاست. در واقع برخی شاخص ها و ویژگی ها در سنت آموزشی علوم دینی شیعه جنبه عام دارد و برخی دیگر معرف یک حوزه معین است». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 346)

پس تدارک مرکزیتی رسمی به نام حوزه اعلام حضور و بالا بردن تابلویی با عنوان دفتر مرکزی و محیط تربیت کادر برای تشکیلات روحانیت در دوران جدید است که دیرینه ای 92 ساله دارد.

«اساسا مهم ترین عامل در تاسیس و ماندگاری حوزه علمیه در هرجا، وجود عالمان بزرگ و برپایی مجلس درس توسط آنان بوده است؛ چنان که حوزه نجف با خروج شیخ طوسی از بغداد، و پناه جویی وی به مزار امیر مومنان علیه السلام آغاز به کار کرد؛ هر چند شواهدی دال بر وجود حلقه های تعلیمی پیش از شیخ طوسی نیز در دست است. در واقع، جاذبه معنوی مزار امیر مومنان در این ناحیه پیرامونی شهر کوفه، موجب آبادانی و استقرار گروه هایی از شیعیان شده بود، اما حضور شیخ الطائفه محمدبن حسن طوسی، که قطعا در آن روزگار بزرگ ترین دانشمند شیعه به شمار می آمد، سبب شد تا شیعیان از نقاط مختلف به نجف روی آورند». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 348)

تصاویر موجود از دو بارگاه کربلا و نجف که پیش از این نمونه ای از آن ها را ارائه داده ام شرایط و امکانات برقراری حوزه علمیه شیعی در خارج ایران و در عراق را تایید نمی کنند و ُآن مقابر را با معماری بس مختصر و بدون آرایه و زائرانی انگشت شمار نشان می دهند. بنا بر این مورخ فقط می تواند آن چه را برابر اسناد محکم ارائه می شود منظور کند نه صرف اسامی  را که در هستی فرهنگی و تاریخی ایران نوع جاعلانه آن ها از فرط فراوانی قابل احصاء نیست، چندان که مولانای صاحب اندیشه و خردی چون علامه عسکری بزرگ به آسانی و نمونه وار 150 صاحب مقام و صحابه بالا نشین از زمان حیات رسول الله را یکجا از اسناد اسلام حذف می کند.

«مرکزیت یافتن سیاسی شهرها در دوره فرمانروایی حاکمان شیعی نیز بی گمان موجب شکل گیری برخی حوزه ها از جمله حوزه های اصفهان، تهران و قزوین شده است. علاقه جدی سلاطین صفوی و قاجار به حضور علمای بزرگ در مرکز سیاسی قلمرو حکومتی آنان و دعوت رسمی از مجتهدان طراز اول جبل عامل و نجف و کربلا، و سپس اصفهان در عهد قاجار، منشأ شکل گیری و رونق این سه حوزه علمی شد». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 348)

بنیان اندیشی حالا در مرحله ای است که به ترتیب می پرسد از کدام شهرها و کدام حاکمان شیعه و کدام حوزه جبل عامل و قزوین و اصفهان و تهران وبالاخره کدام سلسله قاجار صحبت است، زیرا به زمانی که می گویند هنوز نطفه تاریخی هیچ یک از این اماکن و حاکمان هم بسته نشده بود.

«حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی نیز نخست در سلطان آباد به تاسیس حوزه اهتمام کرد، ولی چون به قم مهاجرت کرد شاگردان مبرزش نیز به او پیوستند و حوزه اراک، در سطح پیشین ادامه نیافت، حوزه سامرا نیز پس از درگذشت میرزا محمد حسن شیرازی و به ویژه پس از بازگشت میرزا محمدتقی شیرازی به کربلا و اقامت در آن شهر دوام نیاورد». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 348)

کار چنین بررسی هایی آسان است. تنها با گردش قلم و بی نمایش تصویر حجره ای طلبه نشین در سامره و اراک و کربلا و نجف، هرکدام را در هر زمان که بخواهند دایر و یا تعطیل می کنند! حاصل این مطالب آن است که دریابیم نخستین حوزه علمی - آموزشی شیعه که سرپرستی شناسا دارد، در 1300 هجری شمسی و در شهر قم دایر شده و قاطبه روحانیت را به تاریخ معاصر معرفی کرده تا نقش شگرف و پر رمز و راز و شجاعانه خود را در صد ساله اخیر به نمایش گذارند. 

«به مرور زمان و پس از تدوین مهم ترین منابع موضوعی حدیثی، و نهادینه شدن نظام فقه تفریعی و استنباطی و فراهم آمدن آثار متعدد در این باب، کتاب های فقهی و کتاب های دربردارنده مباحث اصول فقه عملا محور دروس حوزه ای شد، همچنان که در زمینه ی مباحث نظری نیز کتاب های کلامی محور تدریس قرار گرفت. علوم دیگر نیز به اعتبار سهمی که در معرفت دینی داشتند، در کنار فقه که اصلی ترین موضوع تدریسی حوزه ها بود، تدریس می شدند». (دانش نامه جهان اسلام، جلد 14، ص 349)

چنین نقلی که از منبعی نو تدوین و معتبر منتقل کرده ام، به خوبی  اعلام می کند که تشیع تا زمان گشایش حوزه قم منابع آموزشی نداشته و اصولا در حوزه مذهب شیعه مجموعه تالیفات اختصاصی شناخته نیست و آن چه را به تدریج فراهم آورده مقولات تشریحی در محدوده فقه است و نه در مبانی دین.

«1. سیر تاریخی. دست کم هشت سال پیش از آن که شیخ عبدالکریم حائری در 1300 ش حوزه علمیه قم را تاسیس کند، انتقال مرجعیت شیعه از عراق به ایران و تاسیس حوزه علمی منسجمی در قم یا مشهد را کسانی چون شیخ اسدالله ممقانی در ایران مطرح کرده بودند. در اواخر عصر قاجار و پیش از ورود حائری به قم و اقدامات وی برای ارتقای سطح حوزه علمیه قم، علمای ساکن قم که برخی از آن ها از حیث علمی واحد مرتبه والایی بودند، کوشش هایی در این جهت صورت داده بودند که به نتیجه ی مورد نظر نرسیده بود، از جمله میرزا محمد فیض قمی که در 1333 از سامرا به قم بازگشت و از 1336 مدارس دارالشفا و فیضیه را که از کاربری علمی خارج شده بود بازسازی کرد و طلاب را در آن جا اسکان داد. وی همچنین طلاب را رتبه بندی و برای آن ها مقرری تعیین کرد. این اقدام چنان مهم تلقی شد که به مناسبت آن از سوی متولی حرم حضرت معصومه در عید غدیر 1336 در صحن عتیق چراغانی و جشن باشکوهی برگزار شد». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 359)

حتی اگر تمام این تدارکات ناکام را هم بر تاریخ حضور روحانیت و کوشش های سران مذهب را بر تاریخ تدارکات حوزه در ایران بیافزاییم، باز هم از سده گذشته دورتر نرفته ایم.

«در فاصله وفات حائری تا مهاجرت بروجردی به قم، ریاست اداره  حوزه  علمیه قم بر عهده سه تن از استادان بزرگ این حوزه قرار گرفت: سید محمد حجت کوه کمری، سید محمدتقی خوانساری، و سید صدرالدین صدر. گفتنی است که پس از فوت حائری، با توجه به شرایط دشواری که رژیم پهلوی برای حوزه و روحانیان به وجود آورده بود، خاصه اتفاقاتی که در حوزه علمیه مشهد رخ داده بود، بیم آن می رفت که حوزه  علمیه قم نیز تعطیل شود، در این شرایط بود که این سه تن تصمیم گرفتند با تشریک مساعی حوزه علمیه قم را از این خطر نجات بخشند». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 361)

چنین اشاراتی به صراحت بیان می کند که حوزه علمیه قم تا زمان وفات ایت الله حائری هم، که 15 سال از احداث آن می گذشته هنوز فاقد مدیریت توانا و در معرض تعطیل بوده است، چنان که آن مرکز راه نما خود ناگزیر با همکاری هیئتی از کارشناسان تشیع اداره می شده است.

«با رحلت بروجردی بار دیگر وحدت مدیریت و مرجعیت در حوزه قم از هم گسیخت و زعامت و مدیریت آن برعهده چهار تن استاد برجسته و مطرح قرار گرفت: امام خمینی، سید محمد رضا گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری و سید شهاب الدین مرعشی نجفی. پس از تبعید امام خمینی به ترکیه و سپس انتقال ایشان به نجف، اداره این حوزه برعهده آن سه تن دیگر افتاد. در این مقطع که بحث مرجعیت بار دیگر مطرح شده بود، روزنامه ها گزارش هایی در باب استادان خارج حوزه و تعداد شاگردان آنان منتشر کردند. بر اساس گزارش روزنامه کیهان به تاریخ 12 فروردین 1340، چند روز بعد از درگذشت بروجردی، درس خارج امام خمینی پرشکوه ترین درس بود که بیش از چهارصد تن در آن شرکت می کردند». (دانش نامه جهان اسلام، جلد 14، ص 363)

اینک شرح جریان رشد که در عین حال مبین وجود تشنج و پراکندگی آراء در میان کارگردانان بالا مرتبه حوزه قم است، برای ناظرین تاریخ معاصر ملموس و مفهوم تر می شود و در می یابند که در هر گردش امور در صفحات فوقانی و مرکزیت حوزه، تشتت آراء کار را به قبول هیئت کارگزار و مدیریت جمعی می کشاند. این نگاه سریع به ماجرا های مقدماتی حوزه علمیه مورخ را از بیان علت عروج سریع صاحب منصیان مذهب تا مرکزیت سیاسی - فرهنگی و اقتصادی کشور دچار نوعی سرگردانی می کند.

«در زمان بروجردی به طلاب پس از آن که مشغول درس شرح لمعه می شدند شهریه پرداخت می شد ولی به افراد خوش استعداد زودتر شهریه می دادند. میزان شهریه در زمان وی بدین قرار بود: محصل مجرد دوره ی سطح که به خواندن شرح لمعه و قوانین اشتغال داشت 150 ریال، محصل متاهل دوره ی سطح که به خواندن شرح لمعه و قوانین اشتغال داشت سیصد ریال، محصل مجرد دوره سطح که به خواندن رسائل و مکاسب اشتغال داشت دویست ریال، محصل متاهل دوره سطح که به خواندن رسائل و مکاسب اشتغال داشت چهارصد ریال، محصل مجرد دوره ی خارج سیصد ریال، محصل متاهل دوره ی خارج ششصد ریال». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 365)

اگر امار اندک طلاب را تا سال 1340 هجری شمسی که زمان درگذشت ایت الله بروجردی است به دست اورید آن گاه بر همگان اشکار خواهد شد که حوزه علمیه قم همچون واتیکان مسیحیان نبوده است که شرابه های طلا از سراپای کشیشان مراکز آن سرازیر باشد. (ادامه دارد)

هوا خوری 20

هوا خوری 20

در میان اختلاط مصائب معمول و تمام ناشدنی روزگار که بی توقف و حتی بی رعایت نوبت، در پی یکدیگر وارد می شوند، تنظیم زندگانی آدمی را بر هم می زنند و اشفته می کنند، هم امروز گفته شد که نصب یادداشت در موضوع بخش دوم بررسی کتاب کثیف مزارات شیراز را فراموش کرده ام که معدن دروغ بافته هایی یهودی است تنها به این قصد که شیراز تا همین 6 دهه گذشته، جالیز کدو و خیار را خفتنگاه عالمان و سیاست پیشگان دوران های متمادی گمان کنیم. در حقیقت تدوین این گونه تالیفات بی سر و ته تدبیری برای تولید شیرازی است که بتواند پذیرا و صادر کننده حافظ و سعدی شود. 
«نوبت چهارم: مشهد ام کلثوم و شیرویه و حوالی آن: سیده ام کلثوم: دختر سید اسحق کوکبی است و او پسر محمد بن زید بن الحسن بن علی المرتضی است علیهم السلام می گویند پس از قتل عم و عم زادگان، بنی عباس قصد وی کرده بودند بدین جهت در شیراز اقامت کرد و به عبادت مشغول شد. بعد از آن جماعتی از اعدای وی که در دمشق بودند برحال وی مطلع شدند و قصد او کرده به شیراز آمدند و خواستند که او را بگیرند بیامدند و در تفحص او بودند پس بگریخت از ایشان. و در چاهی که در آن جا بود بیفتاد و وفات کرد و به آباء طیبین و طاهرین اعنی اهل البیت مطلومین علیهم سلام الله رب العالمین پیوست و آن قطعه زمین را بجسد پاک خود مانند فردوس برین گردانید و هیچ کس مطلع نشد بر تاریخ وفات آن سیده طیبه و بدان که در همسایه آن حضرت بسیاری از سیدان و متقیان که از شمار بیرون است مدفونند و می گویند شیخ احمد حسین خدمت آن ها و محافظت آن بقعه می کرد و مفتخر می بود به مجاورت وی علیها سلام الله و رحمت الله.
حتی کتاب طلب کار دانش نامه اثار فارس، که عضدالدوله دیلمی را از کناره دریای مازندران به فعلگی ساخت دروازه اصفهان شیراز وا می دارد این سیده ام کلثوم را نمی شناسد، وصف او را ندارد و گورستانی را به او نمی بخشد.
شیخ احمد بن حسین: کنیت وی ابابکر زاهد است و یکی از عابدان شیراز بود و نشانه های بسیار از او دیده اند و میان او و شیخ کبیر بحث بسیار در تقوی و ورع بوده از آن جمله می گویند که شیخ کبیر چوبی از درخت انگور در راهی بدید و برگرفت و آن را بنشاند و به آب وضو به حدی رسانید که بارور شد پس خوشه ای از آن پیش شیخ احمد فرستاد. شیخ احمد آن را نخورد و گفت چه گونه بخورم و حال آن که نمی دانم که بیخ آن درخت از کجاست و قوت وی از جولاهگی بود که به دست خود می کرد و هر موضعی که گسسته می شد سرخ می کرد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 209)
این که منبع دیگری این شیخ احمد بن حسین را نمی شناسد در برابر کسب قوت لایموت او به اعتنایی نمی ارزد. جنید می نویسد که او از راه جولاهک که به دست خود می ساخت ارتزاق می کرد و مواضع گسسته ان را سرخ می کرد. جولایی همان بافندگی است و عنکبوت را که فن بافت می داند، جولاهک هم نام داده اند. حالا کسی باید در جای این شیخ عالی مقام نشیند و جنید را مجبور کند تا اشارات جمله اش را به معنا برساند.
«اتابک سعدبن زنگی بن مودود: سلطانی عادل، کریم و شجاع بود و علما را دوست می داشت و معتقد درویشان و پاک دینان بود و جامه های مزین از راه بزرگی نمی پوشید و پادشاهی شیراز و اصفهان و کرمان کرد و آن ها را محصن ساخت و تعمیر سورها و دروازه ها کرد و بساط عدل گسترد و حکومت و سلطنت او بیست و نه سال بود و در میان خلق حکم می فرمود به نیت صادقانه و عزیمت نیکو. گاه گاه زیارت مولانا عمیدالدین ابونصر افزری می کرد و در عصر اتابک او علامه شهر بود در فنون علوم و از جمله خیرات و برکات اتابک یکی مسجد نو است که مثل مسجد نو کس در خواب ندیده است و چون آن مسجد تمام کرد درخواست کرد از مولانا سراج الدین ابوالعز مکرم بن العلاء که خطابت کند در مسجد نو و اجابت کرد و جمعه اول که مولانا بر منبر فرود آمد. و می گویند او را وحشتی بود با اتابک ابوبکر و او را در بند یا حبس می کرد و چون خسته می شد او را بیرون می آورد. و وصیت به عدل و رحمت و شفقت می فرمود بعد از آن وفات کرد در ششصد و چیزی از هجرت و او را دفن کردند در رباط ابش که معروف است و ابش دختر اتابک سعد بن ابی بکر است که ملکه رحیمه بود و پیش از ایشان آن رباط ساخته به وی منسوب شد و هم در آن جا او را دفن کردند». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 263)
سیده ام کلثوم، شیخ احمد بن حسین، شیخ حسین بن احمد، شیخ عبدالرحمن بن محمد اقلیدی، شیخ ابوسعید ساوجی، شیخ جمال الدین حسین بوشکانی، بی بی عزیزه دختر قاضی شمس الدین بن ابوبکر، فقیه نجم الدین محمود، شیخ قوام الدین محمد، شیخ حسن دیلمی، شیخ ابوبکر بن حسن، مولانا سراج الدین، فقیه نورالدین خفری، حاج قوام الدین حیدر، شیخ شهرداربن حسین دیلمی، شیخ جمال الدین حسین راغری، شیخ روح الدین عبدالعزیز، شیخ عبدالرحیم، شیخ عزالدین احمد بن جعفر الحسینی، شیخ تاج الدین جعفر، شیخ نصره الدین علی، سید مغیث الدین، سید جلال الدین محمد طویل، سید مجدالدین محمد، فقیه صائن الدین حسین بن محمدبن سلمان، فقیه سعدالدین محمدبن حسین، شیخ ضیاءالدین محمد سلمانی، مولانا معین الدین هبه الله سلمانی، شیخ ابراهیم کرجی، شیخ سالبه بن ابراهیم بن ملک، شیخ عبدالله، شیخ شیرویه، شیخ عبدالله دوست خدا، شیخ زین الدین طاهر بن المظفر الباغنوی، شیخ ناصرالدین عبدالرحیم بن طاهر، شیخ بهرام بن منصور، شیخ صدرالدین مظفر قریشی ربیعی باغنوی، شیخ سعدالدین اسعد بن مظفر، شیخ حاجی رکن الدین باغنوی، شیخ ظهیرالدین برادر شیخ حاج رکن الدین، حاج ضیاءالدین باغنوی، شیخ بهاءالدین محمد، شیخ شمس الدین مظفر، حاجی امام الدین حسن، شیخ نجم الدین محمود بن محمد، خواجه رکن الدین یحیی راست گو، خواجه رکن الدین منصور، شیخ تاج الدین موید شمس الدین بن المظفر، شیخ مرشد الدین عبدالرحیم، شیخ مبارک عدنی، شیخ جلال الدین طیار، شیخ روح الدین، شیخ موفق، فقیه مشرف الدین، مولانا مجدالدین اسمعیل بن علی، قاضی زین الدین خنجی، اتابک سعد بن زنگی بن مودود، اتابک ابوبکر بن سعد، امیر تاج الدین علی، سید روح الدین.
این فهرست روده دراز و مفروض از به خاک خفتگان خاکستان مشهد ام کلثوم، در شیراز با همان شگرد متعارف جاعلان فراهم شده که پیش از این لو داده بودم: شیخ احمد بن حسین، شیخ حسین بن احمد! چنین است که از شرح نویسی بیش تر بر حواشی کتاب مزارات شیراز در می گذرم و به خواندن متن اصلی، که به میزان کافی در خود هزلیات ذخیره دارد، بسنده می کنم.
«نوبت پنجم: گورستان باغ نو و حوالی آن: شیخ منذربن قیس: از بزرگان ماتقدم بود و می گویند که از صحابه است و صحیح نیست اما ظاهر آن است که از تابعین است زیرا که در عهد ابوالعلاء حضرمی جماعتی از تابعین به غزاء مجوس آمدند و بعضی کشته شدند و می گویند که در غزا او را مجروح کردند بعد از آن به نور حکمت او را معلوم گشت که درجه شهادت خواهد یافت. پس تیری از حاکمان خود بینداخت و با یاران خویش گفت هر جا که این تیر بیفتد مرا آن جا دفن کنید پس آن تیر در لب گوری از این جانب افتاد که زمین هموار و فراخ بود و هیچ اثر عمارتی در آن نبود پس او را بعد از شهادت در آن جا دفن کردند بعد از آن بسیاری از شهدا را که با وی بودند نزدیک وی دفن کردند». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 271)
«شیخ ابومحمد روزبهان بقلی: سلمان عارفان و برهان عالمان بود و قدوه عشاق زمان و اسوه ابدال گشته بود. و به درستی که در اول حال مسافرت عراق و کرمان و حجاز و شام کرد و کتاب بخاری از حافظ سلفی در اسکندریه شنید و از شیخ ابوالنجیب سهروردی و شیخ ابوعبدالله خبری هم شنید. بعد از آن خرقه از شیخ سراج الدین خلیفه پوشید و بر فقیه ارشدالدین و غیره او چیزی خواند بعد از آن به ریاضات و مجاهدات بلیغه مشغول شد در کوه های شیراز. فقیه حسین رحمت الله علیه می گوید من او را دریافتم و صاحب ذوق و استغراق بود و وجدی دائم داشت که ترس از او نمی رفت و آّب چشم او باز نمی استاد و هیچ وقت از اوقات قرار نداشت و در فریاد بود و هیچ ساعت از ناله ساکن نمی شد و هر شب به گریه و ناله به روز می رسانید و از پروردگار می ترسید و او را سخنان هست که فهم بیش تر مستمعان به آن نمی رسد و در حالت وجدی که داشت یکی از آن که فرموده این است:
آن چه ندیدست دو چشم زمان، و آن چه نبشنید دو گوش زمین
در گل ما رنگ نمودست آن، خیز و بیا در گل ما آن ببین
و تصنیف کرده است در هر نوع از تفسیر و تاویل و فقه و اعتقاد و تصوف. و از آن یکی کتاب لطایف البیان که نوشته است در تفسیر قرآن و کتاب عرائس البیان در حقایق قرآن و کتاب مکنون الحدیث و کتاب حقایق الاخبار در حدیث و کتاب الموشح در فقه مذاهب اربعه و در اصول کتاب العقاید و کتاب الارشاد و کتاب المنهاج و در تصوف کتاب مشرب الارواح و کتاب منطق الاسرار و کتاب شرح طواسین عربی و فارسی و کتاب لوامع التوحید و کتاب مسالک التوحید و کتاب کشف الاسرار و کتاب شرح الحجب و الاستار و کتاب سیرالارواح و کتاب صفوه المشارب و کتاب نکات الصوفیه و کتاب مقابیس السماع و کتاب البراسین و کتاب العرفان و رساله الانس فی روح القدس و کتاب غلطات السالکین و کتاب سلوه العاشقین و کتاب تحفه المحبین و کتاب عبهر العاشقین و کتاب سلوه القلوب و دیوال المعارف و این کتاب ها مشتمل است بر اشارات رائقه و رموز و اسرارها که اغیار بر آن اطلاع ندارند و پنجاه سال وعظ فرمود در جامع عتیق و غیر آن و می گویند که در اول حال که شیخ به شیراز آمد به صحبت شیخ قوام الدین سهروردی قدس سره العزیز رسید و در مسجد عتیق خواست که وعظ گوید پس شنید از زنی که با دختر خود می گفت ای دختر من حسن خود به هیچ کس منمای تا آب رویت نرود و شیخ فرمود ای زن حسن تنها بکاری نیاید تا وقتی که عشق با او هم صحبت نشود از برای آن که ایشان در ازل عهد کرده اند که از یکدیگر جدا نشوند پس اصحاب فریاد برآوردند و تواجه کردند و بعضی بمردند و شیخ را یارانی چند بود که در نواحی عالم نیکویی طریقه ایشان می شناختند و دریای حقیقت ایشان می دانستند و حق تعالی ملابس ولایات وی را پوشانید تا خلق به او متوسل گشتند و روایت کرده اند از شیخ ابوالحسن کرد ویه که گفت روزی در میان جمعی در نفس خود گفتم من در منزلت پیش از شیخ باشم در علم و حال پس شیخ بر سر من مطلع شد گفت ای ابوالحسن این از خاطر خود ببر که امروز هیچ کس مقابل روزبهان نیست در وجد و حال و او اوحد اهل خود است در زمان و به این مقام اشاره است در آن قصیده که فرموده:
در این زمانه منم قائد صراط الله،زحد خاور تا آستانه اقصی روندگان کجا همی بینند، که هست منزل جانم به ماورای ورا
و شیخ صاحب سماع بود و در آخر عمر از آن رجوع کرد و سئوال کردند از وی که چرا سماع نمی کنی فرمود که اکنون از پروردگار می شنوم پس از آن چه از غیر او شنودم اعراض می کنم. فقیه حسین می گوید معنی سخن شیخ این است که خوض کردم در دریای اسرار قرآن پس شنودم آن ها که در قرآن است از صفات عظیمه و کبریا جلوه کرد بر من به صفت جلال و جمال. و شیخ قدس سره در محله خداش رباطی بنا کرد و ارشاد مریدان می کرد و طعام به صادر و وارد می داد و در آخر عمر وی را نوعی از فالج دست داد و هیچ اثر درد نمی کرد به تغییر حال بل که شوق و گریه او زیاده می شد و روایت می کنند در سیرت او که بعضی از مریدان چون شیخ را مبتلی دیدند مردی را به فرستادند تا از خزانه پادشاه قدری روغن به لسان خالص طلب کند و چون طلب کرد و بیاورد شیخ فرمود خدای تعالی ترا جزای خیر دهاد و به نیت خود برستی بیرون از خانقاه کلب گری خوابیده است و این روغن در وی به مال و بدانک رنج روزبهان نمی رود به چیزی از این روغن های دنیا بل که آن قیدی است از قیدهای عشق که خدای تعالی بر پای روزبهان نهاده است تا روزی که او را ببیند و حکایات معاملات و کرامات او بسیار است و در سیرت مسطور و تربت او معلوم و مشهور است رحمت الله علیه». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 289)
شیخ منذربن قیس، شیخ ابو ذرعه عبدالوهاب اردبیلی، شیخ جعفر حذاء، فقیه ابوبکر ترکی، شیخ زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر الربعی، شیخ سعدالدین ابی منصور محمد بن المظفر الشیرازی الباغنوی، مولانا شمس الدین ابوالمفاخر بن المظفر الشیرازی باغنوی، شیخ شهاب الدین، شیخ ابوبکر بن محمد، شیخ محمد بن خلیل، شیخ خداش، خواجه صدرالدین قاری، شیخ ابومحمد روزبهان بقلی، شیخ فخرالدین احمد، شیخ صدرالدین روزبهان، شیخ شرف الدین ابراهیم، شیخ صدرالدین روزبهان ثالث، شیخ عزالدین مسعود، شیخ علی سراج، شیخ موید الدین، اتابک سنقربن مودود، فقیه جمال الدین حسین، امام سید علاءالدین حسین بن امام موسی الکاظم علیه السلام، شیخ مقدم الدین محمد، امیر محمد بن عبدالله، شیخ نجم الدین سردوزف شیخ صدرالدین محمد، شیخ ابوبکر برکر، مولانا امام الدین حسن، شیخ افضل الدین ابن الهراس، شیخ عزالدین مسعود خوانسالار، شیخ محمدعلی بقال، شیخ فخرالدین احمد بن شمس الدین باغنوی، شیخ قطب الدین محمد، شیخ ابراهیم بوریایی، شیخ احمدبن عبدالله، حاج علی عصار، شیخ محمد غازی، شیخ شمس الدین عمر مشهدی، شیخ علی شهید، شیخ اویس خنجی، اتابک سعد بن زنگی بن ابوبکر، شیخ دولت بن ابراهیم، فقیه نجم الدین محمود بن الیاس، مولانا جلال الدین احمد، شیخ عزالدین اصفهانی، شیخ عزالدین مسعود، بی بی زاهده خاتون، مولانا ظهیرالدین، امیر یعقوب بن لیث. 

«نوبت ششم: مسجد عتیق و حوالی آن: اما در فضل مسجد جامع هیچ شکی نیست که مسجد عتیق فاضل ترین امکنه است از برای اجابت دعوات و قضات حاجات مسلمین و مسلمات.
و بدان که در همه ی شهرها محل اجابت دعا مسجد جمعه است نزد منبر و این مسجدی قدیم است و آن کس که بانی آن بوده مخلص بوده و گوئیا از مال حلال بنای این مسجد شده است. قاضی ناصرالدین بیضاوی فرموده است در نظام التواریخ که مسجد عتیق از بناهای عمروبن لیث است و می گویند که چون اساس وی و پای بست و ستون ساختند پس طلب چوب ها می کردند و معد و مهیا می داشتند. بعد از آن گفتند پیرزنی در سروستان بستانی دارد و چوب بسیار در آن حاصل کرده از اموال حلال. پس بفرستادند تا او را بیاوردند مگر از وی بخرند پیرزن گفت بها بکنید چون بها بکردند گفت چوب ها ببرید چون ببریدند گفت حالیا بکشید تا من نظر در بها بکنم. بعد از آن چوب ها بکشیدند به ستون ها و دیوارها. پس گفتند با پیرزن بها بستان. گفت حالیا بپوشید پس غلامان بکار داشتند و بپوشانیدند و سقف ها تمام کردند. پیرزن گفت مرا هیچ حاجتی بدین بهای چوب نیست به درستی که من آن را در راه خدای تعالی دادم پس خبر به عمرولیث رسید به خشم رفت و گفت بهای چوب بستان و اگرنه چوب ها بردارند و خراب کنند. پس آن صالحه بیامد و گفت ای امیر از برای که این خانه بنا کرده ای گفت از برای خدای و امید به ثواب او و طلب رضا. پیرزن گفت من نیز امید ثواب خدای دارم و طلب رضای او می کنم. پس امیر به گریه افتاد و او را رهاکرد و می گویند که استاد بنای این مسجد از اولیاء الله بوده است. چون وضع اساس محراب می خواست که بسازد یکی از قوم متعرض او می شد که تمام محاذات برابر کعبه نیست. پس استاد وی بگرفت و خانه کعبه وی را بنمود که در برابر است و چون اتابک پادشاه شیراز گشت بفرمود تا دو حلقه از نقره بساختند و به مکه شریفه فرستاد و از شرفای مکه معظمه درخواست کرد تا آن دو حلقه از بهر او بفرستادند و آن هر دو حلقه در مصراع این درآویخته اند که مشهور است به آن و می گویند که هر دو حلقه در کعبه است که برکات دست بسیاری از اولیاءالله به آن رسیده است و در این مسجد دارالمصاحف است که مشهور است به دفتر عثمان و در آن جا مصحف ها و جزوات بسیار هست که به خط اهل البیت و صحابه و تابعین رسیده و از جمله محصف به خط شریف امیرالمومنین علی علیه السلام و به خط امام حسن و به خط امام علی بن الحسین زین العابدین و به خط امام جعفر صادق و غیرهم صلوات الله علیهم اجمعین و مصحفی بود به خط عثمان و بر آن اثر خون او بود پس در ایام فتنه نایافت شد و هیچ کس بر آن مطلع نشد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 331)
روضه متبرکه ابوعبدالله سید امیر احمد بن امام موسی الرضا علیهما التحیه و الثناء، امامزاده امیر محمد بن موسی برادر امیر سید احمد علیهما التحیه والثناء، قاضی شرف الدین محمد، سید عزالدین اسحق، قاضی امام الدین عمرف شیخ عفیف الدین بنجیر بن عبدالله الخوزی قدس سره، الامام شرف الدین عبدالله بن بهرام الزکی بن احمد بن محمود العلوی البنجیر الباشکانی، شیخ سراج الدین محمود خلیفه، سید بهاءالدین حیدر، امیر تاج الدین محمد بن حیدر، امیر جلال الدین یحیی بن محمد بن حیدر الحسینی، شیخ ابوعبدالله احمد مقریف شیخ تاج الدین احمد حر، شیخ عزالدین مودود زرکوب، شیخ محمود زرکوب، مولانا معین الدین احمد، امیر عزالدین اسحق، امیر روح الدین، امیر صدرالدین محمد، امیر شرف الدین ابراهیم، شیخ ابوسعد محمد بن هیثم، سید شریف، سید اصیل الدین عبدالله، امیر ناصرالدین یحیی علوی، شیخ شهاب الدین ابوبکر بیضاوی، شیخ رکن الدین عبدالله، شیخ شمس الدین عبدالصمد، شیخ نجم الدین احمد، شیخ عبدالرحیم، قاضی برهان الدین محمود، شاه کرمانی، امیر شیخ نجیب الدین علی، شیخ طهیرالدین عبدالرحمن، شیخ صدرالدین جنید، شیخ عروه بن اسود، شیخ جمال الدین ابراهیم، ملک شمس الدین محمد بن جمال الدین، سید مجدالدین محمد نقیب، شیخ امین الدین جعفری، شیخ امین الدین کازرونی، مولانا عمادالدین دوانی، مولانا بایزید، خواجه عزالدین داود، شیخ فریدالدین عبدالودود بن داود، قاضی جمال الدین مصری، قاضی بهاءالدین عثمان بن علی.
«نوبت هفتم: مصلی و گرداگرد آن: روضه شاه امیر علی بن حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام: روایت کرده اند که چون ابراهیم و محمد پسران زیدبن حسن کشته شدند و پسران عباس قصد علویان کردند امیرعلی بن حمزه با چند نفر از خویشان به شیراز آمدند در سال دویست و بیستم از هجرت و در غاری از کوه شیراز اقامت کردند و بعضی در روز بیرون می رفتند و هیزم گرد می کردند و در اصطخر می فروختند و معیشت بر آن می کردند و عباسیه در تجسس و تفحص ایشان می بودند تا باشد که قدرت یابند بر ایشان. چون خدای تعالی درجه شهادت بر ایشان نبشته بود روزی سید امیر علی بن حمزه از کوه به شیب آمد و پشته ی هیزم داشت پس عوانی از ظلمه او را بدید و بشناخت و خبر به خواجه سرایی داد که از قبل بنی عباس نشسته بود. پس سواری بر آن حضرت فرستاد در حال که آمد به خالی یا نشانی که در روی مبارک او دیده بود بشناخت گفت نام تو چیست گفت علی گفت پسر کیستی گفت پسر حمزه گفت حمزه پسر کیست گفت پسر امام موسی. پس آن ظالم از اسب فرود آمد و سر مبارک آن حضرت بینداخت و همچنین به ما رسیده است که جماعتی می گویند که سیدعلی بن حمزه برخاست و سر خود به دست گرفته بیامد تا این موضع که تربت طیبه اوست و در آن بخسبید و چند روز مانده بود و از وی می شنیدند که ذکر لا اله الاالله می فرمود بعد از آن او را دفن کردند. بعد از چند وقت که عضدالدوله حاکم این شهر گشت و او از موالی اهل البیت بود بفرمود تا بر تربت آن حضرت عمارتی بساختند بعد از آن عضدالدوله در اکتساب شرف سعی می کرد و وصلت با سادات به جهت شرف می خواست پس دختر سید شریف زید اسود که از اولاد امیرالمومنین حسن علیه السلام است بخواست و چون وفات کرد او را در نزدیک آن حضرت دفن کردند. پس در همسایه ایشان اکابر سادات شریفه از جوانب و طرف ها دفن می کردند تا مزاری چنین متبرک شد که امید رحمت فرود آمدن در آن جا هست و دعا مستجاب می گردد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 393)
روضه شاه امیر علی بن حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام، شیخ معاذ، خاتون مادر محمد، شیخ رکن الدین عبدالله، فقیه ارشدالدین نیریزی، شیخ محمدبن ارشد، شیخ رستم خراسانی، مولانا صدرالدین جوهری، شیخ ابوعبدالله باکویه، شیخ محب الدین جعفر موصلی، شیخ محمد زنجانی، خطیر رازی، مولانا سعدالدین احمد فارسی، قاضی روح الدین ابوالمعالی علوی بنجیری، مولانا حکیم نورالدین عبدالقادر ملقب به استادالبشر طاوسی، شیخ روزبهان فرید، شیخ محمد بن روزبهان، مولانا لسان الدین محمد سمنانی، مولانا اختیارالدین لقمان، شیخ احمد بن سهل اصفهانی، شیخ شهاب الدین احمد، شیخ صفی الدین عثمان کرمانی، خواجه شمس الدین صفی، شیخ عمر بن ابی النجیب، شیخ شمس الدین عمر بن ابراهیم ترکی، امام فخرالدین نصر بن مریم شیرازی، شیخ ابوالفضل نیریزی، شیخ احمد کازرونی، شیخ محمد فسایی، شیخ عبدالله اقلیدی، شیخ ابوالفتوح بن احمد، هفت تنان، مولانا شمس الدین محمد انصاری، مولانا زین الدین ناینی، مولانا فخرالدین احمد، مولانا نظام الدین خراسانی، شیخ محمد سمرقندی، قاضی مجدالدین اسمعیل بن نیکروز بن فضل الله الربیع السیرافی، مولانا رکن الدین یحیی، مولانا مجدالدین اسمعیل، مولانا سراج الدین، مولانا روح الدین، مولانا محب الدین، مولانا علاءالدین، مولانا صفی الدین ابوالخیر، مولانا قطب الدین محمد، مولانا کمال الدین ابوالخیر، مولانا عمادالدین بن عبدالکریم بن عبدالصمد فالی، مولانا امام الدین، قاضی سراج الدین ابوالعز، مولانا قوام الدین عبدالمحسن بن شمس الاسلام فالی، قاضی صدرالدین، شیخ ابوالفتح نیریزی، شیخ محمود خبری، مولانا مظفرالدین حسن، شیخ زکی الدین کازرونی، مولانا شمس الدین آملی، مولانا شرف الدین ایوب، مولانا عماد قزوینی، شیخ قطب الدین محمد ایجی، مولانا رکن الدین ساعد، سلطان جلال الدین شاه شجاع، مولانا بهاءالدین، شیخ مشرف الدین مصلح سعدی، خاتمه.

چنین است مشت و گوشه ای از منابع دانایی و ایمان و باور و یقین اعلبی از ما، که فی المثل در سراپای کتاب مزارات یک نام و ماجرای قابل اعتنا نمی بینیم. چه گونه این بار انبوه و گران دروغ را بر دوش برده ایم که پدر و برادر و معلم و مادر و اهالی و هادیان منابر هر روزه بر وزن ان افزوده اند؟!!

/