حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 45



کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 45



مشغول شدن با صفحات کتابی که شیرازه ندارد و به باور رخ نداده های تاریخ از مسیر شعر و افسانه دعوت می کند، تا مرز تولید اشوب در محتوای معده تحمل نکردنی است و به راستی نتوانستم خود را از وسوسه نصب این مقدمه در باب امیر پرآوازه قجری خلاص کنم و ثمری را نچینم که بذر ان را در زمین این همه مقدمات پاشیده و نهالی را که نشانده بودم سیراب نکنم که در راس آن ها این توجه بود که پیدایی شهرهای نام دار و پایتخت ایران، برابر اسناد گوناگون و ازجمله نقشه برداری تایید شده و رسمی مهندسان ارتش تزار، از 160 سال پیش دورتر نمی رود و مکان مناسبی را نشان نمی دهد تا حاکمی پایه های تخت ولایت عهدی خود در تبریز و یا سلطنت خود در تهران را مستقر کند. چنان که ظهور قجرها جز تابلوهای رنگ و روغنی و سایه های غیر همخوان از سیمای ناصرالدین شاه و امیر کبیر و ضمائم بابیه و غیره ندارد.

«این نکته را روشن کنیم که برخی مطالب که درباره ی امیر نوشته اند و به ظاهر حکایت می نمایند، عین وقایع تاریخ اند. از این قبیل است، شرحی که رضاقلی خان هدایت راجع به ماموریت خود به خوارزم آورده است؛ مطلبی که اعتضاد السلطنه در خصوص اجرای قانون آبله کوبی عمومی گفته است، و قضیه ی سماورساز اصفهانی. این گونه روایت ها مورد بحث ما نیستند. در این جا از داستان هایی سخن می گوییم که یا در اصل حقیقتی داشته و شاخ برگ بر آن افزوده اند، و یا حکایت هایی که صرف افسانه اند. در مطالعه این قصه ها، با سنت تاریخ نگاران خودمان کاری نداریم که تاریخ و افسانه را به هم آمیزند و چیزی پردازند که نه تاریخ است و نه افسانه. در این کار نیز مثل دیگر مباحث تاریخ ما پیرو روش مستقل خودمان هستیم. (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 761)

در این جا آدمیت می خواهد از پنجره داستان، پشت کرده به سنت تاریخ نگاری خودمانی، که صورت ظاهر و کاملی از ان ها نشان نمی دهد، به کشف و نقش امیرکبیر در تاریخ قاجار بپردازد. باید برای او مدال مخصوصی طراحی کرد که صادقانه و از ابتدا  قصه های موجود در باب امیر را دسته بندی می کند و با هرکدام تاریخ مورد نظر خود را می نویسد. چنان که در فوق فتو تهامی که محل ان در برابر ساختمان قدیمی مجلس ملی بود، باسمه بالا را به جلوس ناصرالدین شاه برتخت سلطنت مربوط می داند و گرچه بر این تخت نشینی تاریخ معینی نصب نیست ولی منابع فراوان و مکرر و نمی دانیم بر چه اساس نسیان او را جبران می کنند و از جمله کتاب قبله عالم امانت با انتقال همین پته در صفحات نخست، برای ماجرای این نقاشی شرح و بسط دیگری دارد.

«ناصرالدین شاه در عهد ولی عهدی

عکس از روی لیتوگرافی رنگین کار پترزبورگ

عکاس خانه مدرسه مبارکه دارالفنون خانواده عبدالله قاجار»

(عباس امانت،قبله عالم، صفحات اغازین)

حالا نظر دارم که در میان اسناد ارائه شده موجود به جست و جوی امیرکبیر بگردم و از عدم همخوانی دو زیر نویس و ابهام در اشنایی با لیتوگراف رنگین پترزبورگی در می گذرم که مطلب بی اهمیت و کوچک اند و تاثیری بر داستان ظهوز سلسله قاجار ندارند، به ویژه این که برای رفع غائله پته را به خانواده عبدالله قاجار واگذار و از دسترس دور کرده اند که ظاهرا به عکاسی و ضمائم آن دل بستگی ویژه داشته اند. به راستی لعبت بازان تاریخ ایران با مهارتی مثل زدنی، هستی ملی ما را یکی یکی از صندوقچه خیالات خود بیرون می کشند و از جلوه جست و خیز این بازیچه ها به خود می بالند. اگر آدمیت برای شناخت حضور یک شخصیت تاریخی 150 سال پیش به سراغ قصه ها می رود و با همان دست مایه چند صد برگ را در موضوع گزینه خود سیاه می کند پس سلسله مراتب دست نوشته های سفارشی و مجعول میراث تمام ناشدنی شرح حال نویسی تاریخی برای شرق میانه است.

«سفیر روس هر وقت می خواست جایی برود، آدم های زیادی جلوی خود راه می انداخت. روزی از امیر وقت ملاقات خواست. امیر سه ساعت به غروب وقت ملاقات داد. سفیر با آدم های خود سر وقت حاضر شد، اما امیر بیرون نیامد. سفیر مدتی منتظر ماند و چون امیر بیرون نیامد، تصمیم گرفت که به محل سفارت بازگردد. پیش خدمت جلوی او را گرفت وگفت: صبر کنید، امیر می آید. سفیر روس مدتی دیگر منتظر ماند، ولی باز از آمدن امیر خبری نشد. سفیر آن چنان عصبانی شد که فریاد کشید: به دولت امپراتوری توهین می کنید؟ در این هنگام امیر در اتاق حاضر شد و پس از سلام و علیک با سفیر، خونسردانه پرسید: چرا شما عصبانی هستید؟ مگر اتفاقی افتاده است؟ سفیر روس با صدای بلند گفت: دو ساعت است که منتظر شما هستیم. امیر گفت: شما در روسیه برای آن که به جایی بروید چند نفر را جلوی خود راه می اندازید؟ سفیر جواب داد: ما معمولا تنها می رویم. امیر گفت: پس چرا این جا عده ای نوکد و ملازم به دنبال خود می آورید؟ سفیر گفت: این رسم ایران است. امیر گفت: چون به رسم ایران راه می روید، رسم و وعده ی ایرانی هم دو ساعت تاخیر دارد». نظر آقا، یمین السلطنه، با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجه را می پذیرفت، من را برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی جا و غیر معقولی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر از این سوال تعجب کرد و گفت: بگویید خیر. امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان درست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چه قدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان. وزیر مختار گفت: بگویید ممنوم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمایید؟ به امیر گفتم. امیر گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان جواب دیگری دریافت نمی کند، با کمال یاس از جا برخاسته مرخصی گرفته تعظیم نمود و رفت». (مریم نژاد اکبری مهربان، میرزاتقی خان امیر کبیر)

این چنین صورتی از رفتار بی خردانه امیر در برابر عضو سفارت کشور همسایه که احتمالا با جنباندن و بشکن زدن نیز همراه بوده است مسلما در خارج از دفتر سازندگان امیر ناممکن است و در برخوردهای دیپلماتیک روز گار ما قرینه ندارد. باید خداوند را شاکر بود که این گونه رفتارهای دیپلماتیک تنها از مخیله جاعلان سلسله قاجار قابلیت گذر داشته است.

«از عجایب روزگار آن که در کوچه و بازار هر کس دست از آستین جبه بیرون نمی آورد، به حکم امیر آستین جبه  او را می بریدند، و تمام مردم با ادب و وقار حرکت می کردند. کسی نمی توانست با آستین پاره بیرون آید و نویسندگان حتما جبه در دوش داشتند و سایرین که اهل قلم نبودند جرات نداشتند که لباس میرزایان و محترمین را برای خود اختیار کنند». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 764)

 ظاهرا و چنان چه نجربه پیش روی ما گواه است، دخالت دولت در نوع پوشش مردم ناقض سنن و شاید هم نوعی قدرت نمایی زیر جلی برای محک زدن میزان تحمل ملی است که در دوران رضا خان و به زمان جمهوری اسلامی ثمری به بار نیاورد.

«مرحوم آقا محلی اخوی روایت می کند: «چون امیر نظام با ریاست اردو از تبریز همراه و ملتزم رکاب شاه بود، سرباز و سوار بسیار پی در پی از اطراف به امیر نظام پیوسته همراه شاه می شدند. چنان که فوجی تازه در قزوین برسید و به جهت این که امیر نظام ایشان را معاینه کند در خیابان قزوین ایستاده و منتظر بودند. یک نفر سرباز که هنوز از سیاست امیر نظام برخوردار نشده بود و مجازات مقصرین را به حکم او مشاهده نکرده بود مقداری ماست از دکان بقالی که نزدیک او بود مانند افشره سرکشید و بهای آن را قوه نظامی خود قرار داده و اعتنایی به مطالبه بقال و قیل و قال او ننموده و به تهدید سرنیزه ساکت و آرامش برقرار ساخت. پس از آن امیر نظام سان دید و از فوج خواست که مراجعت نماید. بقال جلو آمده و به عرض حال و شکایت خویش پرداخت. امیر نظام فرمود: خورنده ماست کدام سرباز بوده است؟ بقال گفت: عرض نمودم اگر ببینم می شناسم؟ امیر نظام حکم به بازگشت فوج داد. فورا همه را برگردانیدند و مجددا به صف ایستادند. بقال سرباز مذکور را از میان فوج پیدا کرده و به امیر نشان داد. امیر از وی پرسید: ماست این مرد را تو خورده ای؟ سرباز از شدت بیم و هراس منکر شد. امیر نظام به بقال فرمود: ماست از خوراکی هایی است که به زودی تحلیل نمی رود و از بین نمی رود. اکنون اگر شکم وی را پاره کنند و ماست در آن نباشد، شکم تو را به قصاص سرباز پاره خواهم کرد. بقال نیز قبول کرد و چون شکم سرباز به حکم امیر پاره شد و ماست ها فروریخت و راست گویی بقال روشن گردید». (مریم نژاد اکبری مهربان، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 66)

دریدن شکم برای کسب ملاک محکمی در صحت قضاوت های امیر اندک نیست و در موردی بدن دو سارق را با گچ به دیوار چسبانده اند تا با بستن سرهای شان به دو اسب و راندن ان ها جمجمه های دزدان از بدن در گچ مانده جدا شود. بدین ترتیب اگر تماشای حلق اویز معمول هیجان مورد نیاز امیر را تامین نمی کرده، پس در سلامت اعصاب و روان او تردیدهایی جایز است.

«روزی امیر کبیر از سبزه میدان تهران نزدیک عالی قاپوی تهران که از ارگ دولتی خارج بوده است (محل سبزه میدان فعلی) عبور می کرده. آلو فروشی همین که امیر کبیر را مشاهده می کند، فریاد می زند: عرض دارم. امیر کبیر می ایستد و می گوید: بگو. آلو فروش شکایت می کند که: این سرباز تمام آلوهای مرا خورده و یک شاهی به من داده است. امیر کبیر می گوید: مگر قیمت نکرده به او دادی؟ آلو فروش جواب می دهد: تغار آلو پیش قرار دادم، وقتی خورد از روی هسته آن هر پنج دانه یک پول (25 دینار آن روز) قیمت بدهد. حال می بینم تغار مرا خالی کرده و 50 دینار که یک شاهی (5 دینار فعلی) باشد به من داده است. امیر کبیر در پاسخ گفت: مگر از قرارداد تو تخلف کرده؟ سرباز مزبور گفت: خیر قربان، 10 دانه آلو خورده ام که هسته ی آن 10 دانه را با یک شاهی که قیمت کرده به او داده ام. آلو فروش گفت: دروغ عرض می کند. امیر کبیر می گوید: مگر 10 دانه هسته به تو نداده است با یک شاهی قیمت آن؟ آلو فروش گفت: چرا داده است. امیر کبیر می گوید: پس دیگر چه حرفی داری؟ آلو فروش که ملتفت شد نزدیک است محکوم شود بنا کرد به گریستن و گفت: نخواستم عرض کنم، حال که می خواهد حقم را پای مال کند، می گویم. همه هسته ها را فروبرده است جز ده دانه. امیر کبیر متغیر شده و می گوید: دروغ نگو. آلو فروش عرض کرد: خیر دروغ نمی گویم. حقیقت مطلب چنین است. امیر کبیر فورا میر غضب را خواسته و گفت: شکم این سرباز را پاره کن، اگر هسته های آلوی این مرد را خورده است هر چه ادعا می کند مضاعف آن را می دهم. سپس خطاب به آلو فروش کرده و گفت: اگر هسته در شکم او دو یا سه دانه که احتمال سهو رود بیش تر نباشد، شکم تو را هم پاره خواهم کرد. آلوفروش را که التهاب و خشم فروگرفته بود قبول کرد. هرچه همراهان امیر کبیر التماس کردند و آلوفروش هم از شکایت خود صرف نظر کرده اظهار پشیمانی از تظلم خود نمود، فایده نبخشید. شکم سرباز را پاره کردند. هسته های آلو فروریخت. امیر کبیر مضاعف آن چه را که آلو فروش ادعا کرده بود به اوداده از آن جا گذشت». (مریم نژاد اکبری مهربان، میرزاتقی خان امیر کبیر، ص 68)




بدل کاری و صحنه تراشی های پر اب و رنگ، موضوع امیر کبیر را چندان از مسیر صحت ییرون برده است که قطعه فوق با گفتاری لومپن واره را هم از امیر می دانند. مورخ در برهوت تاریخ قاجار حتی یک صورت سالم و دارای اعتبار اسنادی به خصوص تصاویر سیاسی و نظامی آن به دست نیاورد و فی الواقع اسلوب تایید سلامت اسناد از سوی آدمیت را نمی داند و طبیعی است که نمی تواند مدعی شود که شخص شان در شب های شهرزاد دعوت بوده اند یا نه.

«سال تولد میرزا تقی خان را تا اندازه ای که جست و جو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانه ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک مآخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست می دهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: «شبیه صورت ... اتابک اعظم، شخص اول ایران امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی» امیر از 22 ذیقعده ی 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به این که کارهای سترک از پیش برده است، نشان می دهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم «چهل و پنج سالگی» تولد او به سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیش تر بوده است. در تایید آن دو نشانه ی تاریخی می آوریم که اگر رقم چهل و پنج سالگی کاملا هم دقیق نباشد، نزدیک به صحت است». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 28)

این فرم بندی که آدمیت صورت امیر را مگر در تابلوهای هزار و یک شب به یاد نمی آورد و می نویسد هیچ کس سال تولد او را ثبت نکرده، حساب و کتاب کشف تاریخی امیر را از پایه به تخیلی پرقدرت و آشنایی با محاسبات و ابزارهای نجوم نیازمند می کند، چنان که ناچار باز هم به منقولات سیاحان دروغین پناه می برند که پیوسته در تنگنای تولید مورخان تاریخ شرق میانه ظهور کرده اند تا داد و ستد کلام مسدود نشود و شاهد دیگری هم تصرف مقام صدر اعظمی امیر را شهادت دهد.

«یکی روایت مسموع واتسون مولف انگلیسی همزمان امیر مبنی بر این که: میرزا تقی خان از اول جوانی می گفته: اگر زنده بماند و «به سنین متوسط عمر» برسد، صدراعظم خواهد شد. ماخذ آن داستان هرچه باشد، این فرض را معاصران امیر بدیهی و غیرقابل انکار می شناختند که او در سنین متوسط به وزارت رسیده بود، وگرنه اصل آن روایت موضوعیت پیدا نمی کرد و چنان داستانی نمی ساختند». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 22)

هنگامی که 150 سال پیش مقرر بوده است که حاکمیت مانند همین روزها به اندازه آستین مردم نیز نظارت کند، در بررسی اجتماعی و رعایت احوال و کاربرد نشانه های هر مصدری، نخستین قضاوت را درباره آن کس که در مسیر و ملاء و گذر استین ها را قیچی می کند اگر ده دارالفنون قلابی هم ساخته  باشد در صف  قلدران تاریخ قرار می دهد. فی الواقع که چنین استدلالی از ذوق زدگی آدمیت خبر می دهد که سر انجام داستانی درباره امیر شنیده و خوانده است که بی توجه به ماخذ آن می توان در جای سند تاریخ اعتلای امیر قرار داد. ادمیت از خود نمی پرسد که شیوع این همه داستان در مورد امیر را، که زمان کوتاهی از هستی غیر داستانی او می گذرد، بنا بر چه نیازی ساخته و علی البدل چه حقیقتی قرار داده اند؟

«این مطلب را از قول میرزا غلامحسین خان صاحب اختیار نقل می کنیم: خودم ایستاده بودم که اعتماد السلطنه آمد و به شاه عرض کرد: صورت میرزا تقی خان را می خواهیم در تاریخ سلطنت اعلی حضرت ثبت کنیم و نداریم. شاه گفت: صورت او در نظرم هست. قلم آوردند و خود شاه طرحی تهیه کرد. این طرح ماخذ همان صورتی است که در مرآت البلدان نقش شده است». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، پاورقی 40 ص 27)

چند سطر بالا برای تمسخر و رد صورت رخ دادهای عهد قاجار کفایت می کند چرا که بزرگان دربار که از جهات گوناگون با امیر مرتبط بوده اند نقش رخسار او را چنان فراموش کرده اند که جهت خطوط در سیمای امیر پرآوازه را از خیالات شاه بیرون می کشند. جای ان است که به ریش چنین تاریخ نگاری نزدیک و فاقد دیرینه دراز به سیری دل قهقهه زنیم. مورخ می خواهد علی رغم این همه نا به سامانی در تراش امیر کبیر باز هم با فرض صحت دریافت ها شخصیت با شکوه او را که فقدان اش با اتلاف اینده ایرانیان یکی فرض می شود، شناسایی کند.

«هنگامی که موکب همایونی از اصفهان مراجعت به تهران می فرمود، سراپرده ی امیر را به نزد خیام گردون احتشام همایونی بر سر پا نمودند. پیشخدمتی به احضار و شرفیابی امیر مامور شد. نزد وی آمد، پس از تعظیم عرض کرد: شاه شما را خواسته است. امیر در حالت فکر بود، از روی اندیشه به زمین نگاه می کرد. ملتفت سخن پیشخدمت نشد. باز آن مامور بعد از لحظه ای تامل عرض کرد: شاه شما را خواسته است. امیر به همان دستور به فکر و اندیشه غرق شده، التفاتی ننمود. پیشخدمت باز لختی ایستاد، دید که در امتثال امر همایونی تاخیر پیدا شد. جرات کرد و پیش تر آمد، و به صورت جلی گفت: شاه شما را خواسته است، عاجلا تشریف بیاورید. امیر از آن حالت اندیشه آمده گفت: خانه ات خراب شود که نگذاشتی که سراپرده ی ناصرالدین شاه را به کنار رود جیحون (مرز حقیقی ایران) بکوبم. این بگفت و به حضور رفته، به سوال و جواب خود پرداخت». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 761)

پرانتز نویسی های آدمیت و به خصوص در موضوع مرزهای شمالی ایران رد پای واضحی از مالیخولیاهای روشن فکری ایران را علنی می کند و همین جاست که می خواهم دفیله ای از تصاویر قبله عالم را به نمایش گذارم و با تاسی بر رسانه ملی برای هر کس که بتواند تعداد ناصرالدین شاه عکس ها را درست بشمارد هدیه ای فراهم خواهم کرد.



اتاق خصوصی و خوابگاه شاهنشاه قدر قدرت در مجموعه کاخ گلستان!




موقف هوا خوری سلطان صاحب قران



این علی البدل راج کاپور هندی هم همان قبله عالم است.



و این پهلوان پنبه نوجوان که ژست یکه تازها را گرفته است.




احتمالا انتظار ورود اهل و عیال را می کشد

عکس را با آن تصویر هوا خوری مقایسه کنید.



ارایشگر در کشیدن سبیل مناسب برای شاه زیاده روی کرده است

مطلوب است نام و نوع جنس صندلی شاه