حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 21.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 21.


از منظر و دیدگاه مورخ، در مسیر کشف حقایق و عوامل دخیل در برداشت های تاریخی و فرهنگی، فاصله و تفاوتی میان منظور و مقصد جعل کتیبه های ساسانی در نقش رستم، با دست بردن در تصویر میرزای شیرازی نیست. هدف مشترک این هر دو اقدام نمایش تحرکات اجتماعی در محیطی است که قرن ها بر اثر قتل عام پوریم خاموش مانده بود. معلوم است که دمیدن حیات به چنین محیطی راهکار دیگری جز توسل به جعل ندارد و بهره برداران از این شیادی از آن رو موفق بوده اند که مجموع تاریخ ایران با تمام فرضیات و فسانه های اش را بر مردمی مهاجر و غیر بومی در کف اجتماع و گزیدگان تربیت شده و مزدوری در طبقات بالا عرضه کرده اند که خود سازنده و لااقل نگهبان آن جعلیات شمرده می شوند.

«چهارشنبه غره محرم 1307 قمری - خداوند به حق خون مبارک حسین علیه السلام این سال تازه را به من مبارک بفرما. خودم طهران نیستم. به جهت خدمت گزاری سیدالشهداء. اما نوشتم به همان وضع پارسال روضه خوانی بشود. خلاصه امروز از این جا به سرحد روس و طرف ایران می رویم. در کالسکه ی آهنی منزل من با حکیم فوریه یک جا است. مهدی خان نقل می کرد که ترتیب کالسکه ها را به شاه عرض می کردند اسم تو را که بردند شاه فرمودند بسیار مرد با سوءظن وسواس داری است». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 660)

سرگردانی چاره ناپذیر و پیاپی در گذر از مبهمات این گونه تدارکات و تالیفات و سعی ناموفق در اتصال منطقی و عقل پذیر حوادث ایام و زمینه سازی برای ظهور و افول قدرتمندان باسمه ای چنان که به خواست خداوند عرضه خواهم کرد، موجبی بوده است تا واقع و دروغ در منظومه های مکتوب به جا مانده یکدیگر را به استهزاء بگیرند. چنان که در نقل بالا اعتماد السلطنه ابتدای سال نو را با تقویم قمری برگزار می کند و درعین حال مکلف است به حمایت از گمانه نوروز نورسیده جمشیدی و حواشی آن نیز قلم بزند.

«جمعه 9 شعبان سال 1308 قمری - امروز ختم السنه و آخر سال است. صبح حمام رفتم. تمام روز خانه بودم. امشب ساعت شش و نیم تحویل خواهد شد. سالی از عمر یا خوب یا بد گذشت. به حق محمد و آل محمد (ص). تمام شد کتاب دهم روزنامه ی وقایع زندگی خودم. به امید خدا و یاری اولیاء شروع به جلد یازدهم خواهم نمود». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 740)

سیمای مبهوت آن خواننده دیدنی است که نویسنده ای را در یک سال معین دو بار دست به دامان خداوند می بیند تا سال نو را بر او مبارک گرداند. در تمام مکتوبات بی لنگر موجود، که میراث خوانده اند، اثار حیات طبیعی منقولات و ماجراهای پیش آمده و همچنین فرمایشات تکلیفی مورد نیاز جاعلین گزافه باف، با روشنی کامل هویداست.

«فصل پانزدهم - این امتیازنامه به دو نسخه، مابین دولت ایران و «ماژر تالبوت» به امضای اعلی حضرت همایون شاهنشاهی و ثبت وزارت امور خارجه، مبادله شده و مضمون فارسی آن محل اعتبار خواهد شد. تاریخ 28 رجب 1308 هجری و نیز در ماه «می» همان سال در سفارت بریتانیا به ثبت رسیده است». پس از تمام شدن و مبادله امتیاز توتون و تنباکو، کمپانی «رژی» امتیاز دخانیات را از ناصرالدین شاه گرفت که خرید و فروش آن مطلقا با یک اداره باشد، و در مقابل چند کرور به شاه و درباری ها داد و آن وقت عمال خود را به ولایات فرستاد تا اداره خود را دایر نمایند، و نیز در قرا و دهات کس فرستادند، مخصوصا در نقاط محصولی توتون و تنباکو و به مردم سخت گرفتند». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 55)

شاید این تنها قرارداد جهان باشد که به امضای فی المجلس طرفین امر نیازی نداشته و ورژن دیگری از همان سرگردانی است، که معمولا و سرانجام گریبان اصحاب جعل را به چنگ جست و جوگران حقیقت می سپارد. اعظام الوزاره قدسی تاریخ 1308 قمری را برای امضای قرارداد موهوم تنباکو ذکر می کند و در جست و جوی ماه می همان سال قمری است تا قرارداد را برای امضا به سفارت انگلیس بفرستد. این لطیفه ای است که با ظرافت تمام، بیگانگی دفتر و دستک داران دربار ناصری را با برابر نهادهای سال شمار قمری و میلادی و شمسی ذکر می کند که در هیچ زمانی رخسار و کاربرد نمایانی در مراودات و مکتوبات اداری هم نداشته است. 

«همان شب، بیست و دوم  ذیقعده، امیر نظام، که جبه ی فاخر مطرز به مروارید خاص صدر اعظمی پوشیده بود، به مقام شخص اول و منصب صدارات منصوب شد و لقب اتابک اعظم گرفت. فرمان شاه که بعدا صادر شد، موکد می داشت: ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم، و به همین جهت این دست خط را نوشتیم... اصل این فرمان ظاهرا در دست نیست، برگردان فارسی در کتاب آدمیت از ترجمه ی انگلیسی است، نک. به فریدون آدمیت: امیر کبیر و ایران، ص 197-م.». (عباس امانت، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ص 160 و 608)

تاریخ قاجار سرشار از ابهام های ساختاری و حادثی است و تقریبا صحنه سازی های موجود، در قضایای قاجار، از مقام بخشی و سپس فصد امیر کبیر تا ترور ناصرالدین شاه، مستند مطمئنی ندارد. این خشک سالی منطق و ماجرا، آن جا به اوج می رسد که گفته و نوشته اند که ناصرالدین شاه سه بار به وادی فرنگستان گریز زده است.

«سفر ناصرالدین شاه به اروپا - ناصرالدین شاه در سفر اول، در هر یک از ممالک اروپا که وارد می شد یک ماده از برنامه اش این بوده که به دستور او تحقیق و جست و جو کرده چند صد توپ پارچه ی خیلی ضخیم از نوع کرباس خریداری می کرد، به طوری که رجال موثر آن کشور اروپایی مطلع شوند و بفهمند پادشاه ایران پارچه های ضخیم را می خواهد تا برای پول های موجود خزانه خودش کیسه بدوزد. در صورتی که در آن ایام اگرچه هنوز به حال دوره ی مظفرالدین شاه نیفتاده بود که آه در بساط نباشد، ولی ذخیره ی قابل توجهی نداشت. مجموع موجودی خزانه ی سلطنتی و دولت ایران - که هر دو یکی بود - کفاف مخارج سه چهار ماه را هم نمی کرد. اما ناصرالدین شاه به هر مملکتی در اروپا می رسید چنین وانمود می کرد که کرباس های اشرفی و لیره ی خزانه ی او پوسیده شده است و باید کیسه ها را تجدید کرد، و چون موجودی خزانه خیلی زیاد است ناچار باید مقداری کرباس ضخیم خریداری نماید که برای میلیون ها اشرفی و لیره کافی باشد! خریداری کرباس هم جریان و داستان جالبی داشت. دو نفر از ملتزمین رکاب، از نخست وزیر و وزرای آن مملکت نام و نشان فروشندگان به ترین کرباس را می گرفتند. بعد به سراغ آن ها می رفتند و چند صد توپ کرباس می خریدند و با آب و تاب به ایران حمل می نمودند. خریداری کرباس در هر یک از ممالک فرانسه، آلمان، اتریش و انگلیس تجدید می گردید، و از هر کشور صدها توپ کرباس خریداری می شد. اما آیا می دانید این کرباس ها به چه مصرفی می رسید؟ وقتی شاه به تهران بازگشت، دستور داد که از آن کرباس ها خیمه های متعدد - چادر - دوخته شود که برای مسافرت های اردو، و شکار، و برای حرم سرا و پوش های مخصوص مورد استفاده قرار گیرد! مقدار زیادی هم در انبار برای مصارف نظام باقی مانده بود که به علت عدم مراقبت در نگاه داری آن، همه پوسید. در صورتی که می توانستند در بازار به فروش برسانند. این هم یکی از علاقه مندی و توجه درباریان و وزرای آن روز - که به فکر مصرف آن نبودند تا همه پوسید - و این رویه هنوز هم باقی و برقرار است». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 69)

هنگامی که قرار است دروغی به پهنای سه نوبت سفر پر افت و خیز ناصرالدین شاه به اروپا را با اهدافی معین به خورد تاریخ دهند، تراشیدن این گونه بهانه و توجهات بی مایه ی ناب نیز موجب اعجاب نمی شود.

«از خودخواهی و لذت جویی که بگذریم، این سفرهای شاهانه حیثیت بین المللی فراوان نیز برای ناصرالدین شاه اندوخت. در چشم غربیان وی هنوز پادشاهی از سرزمینی افسانه ای بود که نظایرش فقط در سفرنامه ها یا آثاری مانند نامه های ایرانی مونتسکیو، دیوان شرقی گوته و حاجی بابای موریه یافته می شد. خاطره ی یونانیان باستان درباره ی ایرانیان و شهریاران ایران نیز در این سفرها طنینی تازه یافت، به خصوص که فرمان روایان انگلیسی هندوستان آگاهانه خود را وارثان سنت پادشاهی هندی - ایرانی می دانستند. سلاطین و سیاست مداران اروپایی با چنین سابقه ی تاریخی ای ناصرالدین را پادشاهی در خور منزلت می شناختند و پذیرا می شدند». (عباس امانت، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ص 554)

حیرت از این دارم که در این همه اوراق سیاه شده در تنظیمات سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا، هرگز کسی به دنبال بررسی نقادانه اسناد آن نبوده است تا معلوم شود که جاعلین چه گونه از هخامنشیان تا ناصرالدین شاه مشغول تاریخ سازی برای شرق میانه بوده اند. جالب ترین حوزه این دیدار نو از مجموع تاریخ معاصر این که می گویند ناصرالدین شاه به خط و املا و انشاء خویش بر سفر سه گانه اش به فرنگ شرح و بسط نوشته و کسانی احتمالا از سر شوق به باز تولید سفر نامه او همت گماشته اند.

«صفحه آغازین متن سفرنامه که از ابتدا تا انتها با دستخط ناصرالدین شاه میباشد: بسم الله الرحمن الرحیم: روزنامه ی سفر فرنگستان است که به مبارکی و میمنت و صحت مزاج ان شاءالله تعالی و به خواست خداوند بی همتا و بخشنده ی مهربان می نویسم. از تهران الی انزلی را سابقا در سیاحت گیلان به تفصیل نوشته ام، حالا الی انزلی را تفصیل نمی دهم مگر خروج از تهران را با وقایعاتی که ان شاءالله رو بدهد، الی انزلی می نویسم. بعد ان شاءالله از روز نشستن به کشتی به تفصیل همراهان و روزنامه ی کشتی و دریا و غیره نوشته خواهد شد. به توفیق الله تعالی. صبح از تهران به عزم سیاحت فرنگستان از خواب برخاستم، حال یک سال تمام است که اخبار سفر فرنگستان شده است دیگر معلوم است، از کارهای زیاد و گفت و شنود، بیرون، اندرون، حرمخانه، زنانه، مردانه، خارج، داخل، چه ها دیده و چه ها کشیده ایم تا به این جا رسیده است، که حالا باید چکمه به پا کرد و رفت. آمدم پایین. زن ها همه ایستاده، غلام بچه ها، کنیزها، خواجه ها، متفرقه، معرکه بود. چند روز هم بود سینه درد، زکام شدید داشتم. احوال ام بسیار بسیار کسل بود، خون زیادی هم از دماغم آمد. هیچ حال و بنیه نداشت. بسیار بسیار لاغر بودم، به طوری که هیچ وقت، این طور لاغر و کسل نبودم. هر طور بود، از دست زن ها خلاص شده رفتم سرحمام. محمدعلی خان و غیره بودند. رخت پوشیدیم سرداری مروارید الماس پوشیده شد آمد بیرون. صدراعظم و غیره بودند. قدری ایستاده رفتیم. از در کوچه ی شمس العماره سوار کالسکه شدم. جمعیت زیادی از شهری و غیره بودند. راندیم برای اسب دوانی. امروز اسب دوانی هم هست. رفتیم بالاخانه. افواج و مردم زیادی از زن و مرد بودند. اول ناهار آوردند «بی اشتها بودم، قدری خوردم»، امیر آخور تیمور میرزا، حاجی آقا اسمعیل، سایرین همه بودند. امین حضور دو سه روز بود ناخوش بود، لنگان لنگان آمده بود. اسب ها را دواندند، سیاچی، باشی و غیره بودند. اسب های مرادبیک نایب که از اسب های اصطبل خاصه است چهار بیرق اول برداشتند، مراد معرکه می کرد، اغلب اسب های ما برداشتند. یک بیرق اول را هم اسب آقاوجیه برداشت. اسب اقبال سیاچی بیرق چهارم را در دوره آخر برداشت. اسب باشی عقب ماند. بعد از «اتمام اسب دوانی، سفرا همه آمدند حضور» صدر اعظم و غیره بودند بعد سوار کالسکه شده «راندم کند». لب رودخانه چادر زده بودند، چادرهای ترمه، زری، بزرگ و غیره، اما «هیچ کس نبود. دلتنگ شدم. بعد از ساعتی والده شاه زعفران باجی آمدند». خلاصه دو شب والده شاه ماند، چون خیلی حاجی سرور رفت پی انیس الدوله، شمس الدوله، باقری، معصومه، زبیده تنها بودم، فرستادم شهر، ببری خان با بچه هاش آوردند، اما انیس الدوله نیامده بود. این ها که آمدند دل ام باز شد. والده شاه هم رفت شهر». باد شدیدی همه روزه می آمد، باد ما را به تنگ آورد». (ناصرالدین شاه، روزنامه خاطرات سفر اول فرنگستان، به کوشش فاطمه قاضیها، ص 1)

این متن صفحه اول سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ است که به باور و اطلاق عمومی از دست خط اصلی استنساخ شده است. اشکال کار در این است که چند پژوهنده دیگر نیز از این دست خط همایونی نسخه برداشته اند، که با این یکی شباهت لازم را ندارد.

«روزنامه سفر فرنگستان است که به میمنت و مبارکی به خواست خداوند تعالی و قادر بی همتا و بخشنده ی مهربان به شرط سلامت مزاج می نویسم: از طهران الی انزلی را سابقا در سیاحت گیلان به تفصیل نوشته بودیم در این جا به شرح و تفصیل حاجت نیست مگر خروج از دارالخلافه طهران را با وقایعی که تا انزلی روی می دهد انشاءالله تعالی می نویسم بعد از آن روز جلوس در کشتی تفصیل همراهان در طی روزنامه کشتی نوشته خواهد شد بعون الله تعالی و حسن توفیقه.

روز شنبه بیست و یکم شهر صفر المظفر سنه 1290
از طهران به عزم سیاحت فرنگستان برخاستیم حال یک سال تمام است که اخبار سفر فرنگستان شده است و چند روز هم بود که سینه درد و زکام شدیدی عارض شده و هیچ احوال ام خوب نبود کسالت و ضعف بنیه به سرحد کمال بود به طوری که هرگز خود را به آن کسالت ندیده بودم متوکلا علی الله تعالی بیرون آمدیم صدراعظم و غیره بودند قدری ایستاده رفتیم و از در کوچه شمس العماره سوار کالسکه شدیم جمعیت زیادی در داخل وخارج شهر در راه و بی راه بودند راندیم به طرف اسب دوانی. امروز اسب دوانی هم هست رفتیم بالاخانه افواج و جمعیت زیادی از مرد و زن حاضر شده بودند نهار آوردند به بی میلی قدری صرف نمودیم امیر اخور تیمور میرزا حسام الدوله - حاجی آقا اسمعیل و سایر پیشخدمت ها بودند امین حضور که چند روز بود ناخوش بود امروز آمده بود بعد از ناهار اسب ها را دواندند اسب های مراد بیک نایب که از اسب های اصطبل خاصه است چهار بیرق اول را برداشته یک بیرق اول را هم اسب وجیه الله میرزا برداشت اسب اقبال مهدی قلی خان بیرق چهارم را در دوره ی آخر برداشت بعد از اتمام اسب دوانی سفرای خارجه به جهت وداع به حضور آمدند صدراعظم و سایرین هم بودند بعد سوار کالسکه شده به طرف قریه کن راندیم سراپرده های تازه که همه ترمه وزی و غیره بود کنار رودخانه زده بودند بعد از ساعتی مهدعلیا به کن آمدن والده شاه را دیدم ایشان دو شب در آن جا ماندند باد شدیدی هم همه روزه می آمد». (ناصرالدین شاه، سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ، ص 1)

کار به این جا نیز ختم نمی شود و دیگرانی نیز دست به کار بوده اند تا سفرنامه ناصرالدین شاه به قلم و انشای سلطان را رونویس کنند. پیوسته در گمانم چنین نقش زده ام که در زمان نیاز به انتقال و استنساخ هر متن و نقلی باید با وسواس لازم از ارژینال پیروی کرد. که در این مورد چنین می نمایدکه ناصرالدین شاه احتمالا با چند سبک و وضع گوناگون، سفرنامه اش را آغاز کرده است.



سفر سه گانه ناصرالدین شاه به فرنگ حتی یک تصویر عکاسی شده ندارد، مگر یکی دو نمایه با مشخصات بالا و زیر. توضیح عکس بالا می گوید که در سال 1306 قمری که زمان آخرین سفر شاه به اروپا است تمام سلاطین جهان برای دیدار و برداشتن عکس یادگاری از او به فرانسه و یا انگلیس سرازیر شده اند که عکس شماره چهار شمایل ناصرالدین شاه در میان 22 سرکرده اروپا و غیره است. ظاهرا این محفل بزرگان از این مانور معمول تشریفات بی خبر بوده اند که میهمان عالی قدر جمع را در میانه تصویر جای دهند، نه در گوشه پرت افتاده عکس.




این عکس را هم بر جلد کتاب "روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه" به سعی عبدالحسین نوایی و الهام ملک زاده آورده اند تا حضور شاه در محیط اروپا را القا کند. کفش ها و پایین تنه شاه زنانه است با پاشنه نیمه بلند و هواخور پنجه و جوراب گردی و مجموعه ای از استخوان بندی ظریف خانمانه و روز نامه ای که قریب 150 سال پیش مملو از تصاویر تبلیغاتی و طراحی مدرن است. شاه بر گلدانی نشسته است که تک شاخه های آن از کنار ران او بیرون زده و تمام این بازسازی ها محل ندیده انگاری داشت اگر در سمت راست عکس کل شکار شده ای با شاخ های درشت را کنار دست شاه قرار نمی دادند.

سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال 1306 هجری قمری صورت گرفته که با زمان مرگ او فقط 7 سال فاصله دارد و حالت و ظاهر پیرمردانه شاه در عکس بالا را می توان نمای واقعی رخسار او در آخرین سفر احتمالی اش گرفت نه آن پایین تنه ظریف عکس قبل که به آسانی پاهای خود را چلیپا کرده است. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 20

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 20
 
اندک اندک فرصت فراهم می شود تا از راز و راه ورود به سرداب تاریخ معاصر آگاه شویم، که از جمله ی تصاویر بی اندازه درشت نمایی و به صحنه کشیده شده آن، ماجرای واگذاری حق انحصار خرید و فروش محصول توتون و تنباکوی ایران به شرکت تالبوت انگلستان در قراردادی به نام رژی و مبارزه ملی به رهبری روحانیت برای فسخ آن قرارداد است. قراردادی که با هیچ تمهیدی نمی توان از متن و محتوای اصلی آن سراغی گرفت. مورخ علاقمندان به زیرساخت تاریخ معاصر را به جست و جوی متن قابل دفاع و بی خدشه معاهدات گلستان و ترکمان چای و پاریس و آخال و رژی می فرستد تا با زیر و رو کردن زیرزمین های تمام مراکز مرتبط و مسئول، از جمله بایگانی های وزارت خارجه، دست خالی برگردند زیرا در اسناد معاصر توشیح این گونه لوایح را به زمانی وصل می کنند که ناصرالدین شاه حتی اتاق خواب مناسب زنان اش نداشته است، تهران جز چهار دیواری خشت و گلی توخالی و تهی از نمایه های تجمع نیست و  ردی از دیگر شهرهای بزرگ ایران جز طراحی اولیه ان ها بر کاغذ نقشه برداران ارتش تزار نیست. در عین حال این ماجرای تنباکو را می توان از زاویه دیگری مکاشفه کرد و از مغاره ابهام بیرون کشید.
در تاریخچه کشف و استعمال توتون و تنباکو، چنین ضبط است که کشت و مصرف تنباکو تا ۴۰۰ سال پیش در سراسر جهان ناشناخته بود و آشنایی عمومی و جهانی نسبت به آن، از ماجراهای منضم به کشف آمریکا و مشاهده چپق کشی های سران بومی اتازونی بوده است. در مدارک موجود کشت و استعمال تنباکو پس از قرنی به اسپانیا رسیده و قرن دیگری را هم برای انتقال تخم گیاه توتون و تنباکو به شرق قائل شده اند. چنین توجهاتی می تواند به برداشت هایی منجر شود که در مستندات زیر شاهد آنیم.


 http://dbagri.maj.ir/zrt/ostanrep.asp?p=136&y=89

وزارت جهاد کشاورزی
بانک اطلاعات زراعت
                                     نام محصول : توتون و تنباکو                                            سال زراعی :  89- 88
  نام استان
سطح زیر کشت (هکتار )
 تولید (تن )
عملکرد (کیلوگرم)
 آبی  دیم  جمع  آبی دیم جمع آبی دیم
آذربایجان‌غربی 354 0 354 492.01 0 492.01 1389.85 0
اصفهان 317 0 317 726.4 0 726.4 2291.5 0
بوشهر 1813 0 1813 2607.13 0 2607.13 1438.02 0
جنوب استان کرمان 185 0 185 269.32 0 269.32 1455.78 0
خراسان جنوبی 2 0 2 1.32 0 1.32 658 0
خراسان رضوی 281 0 281 791.36 0 791.36 2816.24 0
سیستان وبلوچستان 369 0 369 369.77 0 369.77 1002.09 0
فارس 87 0 87 134.69 0 134.69 1548.14 0
کردستان 602 0 602 1064.97 0 1064.97 1769.06 0
گلستان 2228 0 2228 3065.31 0 3065.31 1375.81 0
گیلان 0 641 641 0 664.4 664.4 0 1036.51
لرستان 56 0 56 140.63 0 140.63 2511.16 0
مازندران 1153 64 1217 1172.03 61.69 1233.72 1016.5 963.92
هرمزگان 1427 0 1427 2552.71 0 2552.71 1788.86 0
یزد 7 0 7 31.42 0 31.42 4488.57 0
کل کشور 8881 705 9586 13419.06 726.1 14145.16 1510.99 1029.92

این آخرین آمار منتشر شده از وضعیت کاشت توتون و تنباکو در جغرافیای متفرق ایران است، که رخسار بی رونق این کشت و داشت را، حتی در زمان ما روشن می کند. برای آشنایی بیش تر با زیر و بم و سرنوشت این دو گیاه، کافی است به سایت مربوطه رجوع کنید. نتیجه این که در سال زراعی 88 - 89 از 9500 هکتار مزرعه توتون و تنباکوی ایران نزدیک به 15 هزار تن برگ سبز تنباکو برداشت شده است. بی شک این آمار در میانه سال های حاکمیت ناصرالدین شاه با رعایت های لازم، از جمله قلت جمعیت، ناچیزتر از آن بوده است که یک کمپانی بین المللی را وادارد که با ناصرالدین شاه مشغول گشت اروپا، که مملو از انواع ابهامات است، برای تصرف اندک برداشت احتمالی از مزارع تنباکوی ایران ساخت و پاخت کند؟ مورخ با انتقال دیدگاه اعتماد السلطنه در باب این قرارداد، قصد دارد که خواهان آن را به تماشای افت و خیز تنظیم و فسخ آن قرارداد به روایت اعتماد السلطنه برد.

«دوشنبه 3 جمادی الاولی سال 1303 قمری - به فرمایش شاه در انحصار تنباکو به دولت که الحال در تمام دنیا معمول است و کرورها مداخل می کند برای شاه کتابچه ای نوشتم. به دست امین السلطان خواهد افتاد که پیش نخواهد برد.جمعه 3 جمادی الاولی سال 1304 قمری - صبح منزل پسر حاجی محمد کریم خان رفتم. تا ساعت سه تمام رساله ای که در معاش و معاد نوشته بود خواند. بسیارخوب نوشته بود. از آن جا خدمت شاه رسیدم. بعد خانه آمدم. انحصار تنباکو که جناب وزیر دربار متکفل شده بود و زحمت چهار ماه ما را باطل کرده بود و به شاه عرض کرده کتابچی به تر از فلان کس نوشته است نتیجه اش این شد از تمام بلاد مامورین امین السلطان را سنگ باران کرد و به ریش او فلان کردند. شاه هم از ترس موقوف کرد. به علاوه محض ترضیه ی امین السلطان تمر را هم موقوف کردند. امروز در پست خانه آشتی کنان میان امین الدوله و امین السلطان و مخبر الدوله بود. چهارشنبه 8 جمادی الاولی سال 1304 قمری - شنیدم ایل سمنان در شورش مسئله تمباکو سر ضیاءالدوله حاکم را شکسته بودند. امروز عصر دختر غلامعلی خان امین همایون قهوه چی باشی را به آقا محمد حسن برادر امین السلطان عقد بستند. جمعه 14 جمادی الاولی سال 1303 قمری - این قانون انحصار تنباکو که ایجادش یعنی وضع ایجادش به من رجوع شده چند روز است مرا زیاد مشغول می دارد. یک شنبه 14 جمادی الثانی سال 1303 قمری - بعد دربخانه آمدم. کتابچه انحصار توتون و تنباکو را که چندیست با زحمت زیاد نوشتم و هفت کرور به مالیات علاوه نمودم به شاه تقدیم کردم و عرض کردم اول سال هفت کرور خدمت خانه زاد است پیش کش به دولت. سه شنبه 23 جمادی الثانی سال 1303 قمری - امروز به شاه عرض کردم حاصل کتابچه انحصار تنباکو چه شد؟ فرمودند همه تمجید کردند. عرض کردم پس چرا مجرا نمی دارند؟ بفرمایید ظل السلطان مجرا دارد. سه شنبه 20 محرم سال 1304 قمری - خدمت شاه رسیدم. اطاق آبدارخانه ناهار صرف فرمودند. در طاقچه کتابچه تنباکو تالیف خودم رادیدم. افسوس خوردم که چهار ماه زحمت کشیدم کتابچه نوشتم و الحال به موجب فرمان بی شرط به امین السلطان داده شد.

تا این تاریخ فقط سخن از برقراری حق انحصاری دولت و دربار بر کشت و کار و مصرف تنباکو و توتون در داخل کشور است. اما چهار سال بعد برای نخستین بار اعتماد السلطنه از قرارداد خارجی و حوادثی می نویسد که با نارضایتی روس ها از انعقاد آن قرارداد همراه است.

دوشنبه سلخ صفر سال 1308 قمری - صبح به رستم آباد منزل مشیرالدوله رفتم نبود. از آن جا بازدید سفیر عثمانی رفتم. او می گفت روس ها ایرادی در امتیاز انحصار تمباکو به انگلیس ها دارند و معاهده با امین السلطان بسته اند که هر چه از طرف آن ها گفته می شود به ایلچی انگلیس گفته شود. در صورتی که هر دو ی این مطلب بی معنی است و صورت نخواهد گرفت. جمعه 10 رجب سال1308 قمری - عصر امین السلطان کاغذی نوشته بودند که کار واجبی دارم با شما. بیایید مرا ببینید. من هم رفتم. معلوم شد در فقره امتیاز تمباکو که به ماژر «طالبت» داده بودند حالا او به جهت اجرای امتیاز خودش آمده بعضی اشکالات از خارجه و داخله میان آمده. مرا به جهت مشاوره خواسته اند. من یک صورت اعلانی که نوشته بودم به ماژر طالبت داده بودم. سه شنبه 14 رجب سال 1308 - با عارف خان مشغول صحبت بودم که سرزده حسینقلی خان برادر زاده نواب سفارت انگلیس ورود کرد. می خواست اعلانی در مسئله تمباکو در روزنامه چاپ کند. جوابی دادم رفت. سه شنبه 20 شعبان سال 1308 قمری - دیشب باغ ایلخانی که حالا به تصرف کمپانی تمباکو است مهمان بودیم. این باغ ایلخانی را امین السلطان با ملحقات اش بیست هزار تومان از شاه خرید. ملحقات اش را علیحده فروخت! خود باغ را به این کمپانی فروخت پنجاه هزار تومان. شنبه غره صفر سال 1309 قمری - باز از این راه شروع کردند. از سه کار یکی را باید بکنید. یا قشون برود به زور اسلحه اهالی تبریز را مطیع کند. یا آذربایجان را از عمل تمباکو مستثنی کنید. یا «مونوپول» را موقوف کنید. «باندرول» ایجاد کنید، والا تبریزی ها اگر دست خارجی نبود کجا عقل شان می رسید سگ را به گردن اش طناب ببندند و کاغذی به گردن سگ آویزان کنند که فرستاده ی شاه امین حضور است. یک شنبه 2 صفر سال 1309 قمری - بعد از ناهار به منزل آمدم. عصر شارژد فرروس آمد. معلوم شد. امپراطور روس سخت ایستاده که عمل تمباکو به هم بخورد. جمعه 2 ربیع الثانی سال 1309 قمری - می گفت که فتوایی از جناب میرزا حسن شیرازی که اعلم و بزرگ مجتهدین است در «سرمن رای» منزل دارد رسیده است در منع استعمال تنباکو و توتون و این فتوا را در مسجد شاه و سایر جاها خواندند. مردم تمام غلیان و چپق ها را شکستند. از این حرف اگرچه باور نکردم، لاکن اگر راست باشد کار مشکل خواهد شد. شنبه 13 ربیع الثانی سال 1309 قمری - همین قدر شنیدم شاه به امین السلطان فرموده بودند این کار تمباکو را تو سبب شدی، اصلاح او هم با تو است. از قراری که از همه کس می شنوم مسئله تمباکو خیلی اهمیت دارد و مردم از زن و مرد، عالم و عامی در این کار سخت ایستاده اند... از آن جا که بیرون آمدم درست ملتفت نبودم که مسئله ی استعمال توتون و تمباکو به این درجه سخت است. بقیه سیگاری که در خانه ی فوریه می کشیدم به لب ام بودکه بیرون آمدم. شخص مجللی با سرداری خز می گذشت. همین که دید من سیگار می کشم بنا کرد به فحش دادن. خلاصه خانه آمدم. شنیدم حاجی ملک التجار را به اتهام این که در این باب تمباکو محرک مردم بود دیشب گرفته زنجیر نموده به قزوین که حالا محبوسین را آن جا می برند بردند. عصر که من مراجعت به دوشان تپه می کردم البته قریب سی هزار نفر مردم تماشای اسب دوانی رفته بودند مراجعت می کردند. احدی را ندیدم سیگار یا چپق بکشند. صورت فتوای جناب میرزا از این قرار است که از ایشان استفسار نموده اند جواب مرقوم فرمودند که به عین هم استفتا و هم جواب را در این جا می نویسم.

این که تهران ۱۵۰ سال پیش اصولا سی هزار جمعیت را در خود جای داده باشد، که همگی را روانه تماشای نمایش اسب دوانی کنند و بسیاری از دیگر اشارات در روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، از قماش نقل زیر، برگه دیگری در رد صحت و یا ورود ملحقات جاعلانه به بخش هایی از خاطرات او را محرز می کند.

«بعد از این که قدری از پوست کلیجه او تعریف کرد و دو سه بوسه بر لب و لوچه و صورت چون گه پخته او داد او هم نازید و نوازید، چشمی خمار کرد، لبانی غنچه نمود، وزیر اعظم چند ایه به آواز حزین و لحن نمکین تلاوت فرمود، حکیم الملک قران را از دست وزیر اعظم ربود. به آهنگ راک آن ناپاک قدری تغنی فرمود». (روزنامه خاطرات، ص۲۹۴)

ملاخظه فرمودید: تغنی و ترقص به آهنگ راک در دربار ناصرالدین شاه؟! معلوم است که در میان این همه آشفتگی گفتار در باب حوادث آن زمان، وارد کردن این رقص و لحن به دربار ناصرالدین شاه، آن هم در قرائت قرآن، محل شگفتی نیست.

استفتا - حجت الاسلاما! ادام الله عمرکم العالی، با این وضعی که در بلاد اسلام در باب تمباکو پیش آمده فعلا کشیدن غلیان چه صورت دارد و تکلیف مسلمانان چه است. مستدعی است آن که تکلیف مسلمانان را مشخص فرمایید.

فتوای جناب میرزا - بسم الله الرحمن الرحیم. الیوم استعمال تمباکو و توتون بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان صلوات الله علیه است، حرره اقل محمد حسن الحسینی...

تدارک و تاسیس حوزه علمیه قم با همت آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی به ابتدای سال ۱۳۰۰ هجری شمسی محول است و اطلاق عنوان آیت الله و حجت الاسلام و دیگر خطاب های این چنینی و مصطلح موجود، در روابط درونی و بیرونی روحانیت، در ان زمان رواج نبوده است. علما به ندای میرزا و حاج شیخ و سید و اقا بسنده می کردند و تعارفات و مقامات کنونی در آن زمان بر زبان ها جاری نمی شد.

«آیت الله = با نشانه خداوند، عنوانی عام برای فقها و مراجع طراز اول و دوم شیعه از اوائل سده ۱۴ قمری/۲۰ میلادی، در ادوار پیشین تاریخ اسلامی، برای فقها در کنار القاب و عناوین خاص مانند مفید، صدوق و شیخ الطائفه، یک سلسله القاب مانند شیخ الاسلام، ملا و آخوند به کار رفته است. برخی القاب مانند ثقه الاسلام، حجت الاسلام، محقق، علامه و نیز آیت الله نخست به قصد تعظیم در موارد خاص به کار رفته و بعدها لقبی برای فردی معین شده و سپس بیش و کم به صورت عنوان عام شده است». (دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، ص ۲۶۰)

چنین عناوین حراج شده امروز، که در مواردی همچون آیت الله، در تغییر موضع گیری سیاسی دارنده آن، لاجرم ابطال می شود، به حکما ضرورت نگاه دوباره به این گونه القاب نوساخته را، گوشزد می کند که مثلا در لغت و لفظ، چنان که دهخدا نیز اشاره دارد: «الف لئینه در ابتدای برخی اسماء و افعال افاده سلب گونه ای در معنای اسم و فعل می کند» و از ان که خوند و خواندگار نیز در لغت متداول خطابی برای خداوند است، پس عنوان آخوند به بی خدا نیز معنا می شود، که نمی دانم ساخت آن سوغات چه کس و از کجا رسیده ای است؟!

اجازه مداخله اتباع خارجی در امور داخله ی مملکت و مخالطه و تردد آن ها با مسلمین و اجرای عمل تمباکو و بانک و راه آهن و غیرها از جهاتی چند منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیه و موهن استقلال دولت و مخل نظام مملکت و موجب پریشانی رعیت است. جمعه 9 جمادی الاولی سال 1309 قمری - امروز با وجود این که احوالم خوب بود اطبا مانع شدند. نگذاشتند جاجرود بروم. صبح امین الدوله دیدن آمد. می گفت منع تمباکو به قدری است که سه چهار روز قبل به جهت عیال من غلیان می آوردند بنا و عمله که مشغول کار بوند دست از کار کشیدند رفتند. پرسیدم چرا می روید؟ بنا جواب داد خانه ای که بدین وضوح بی دین باشند که غلیان بکشند ما کار نمی کنیم. عصر هم که رئیس تمباکو آمده بود این جا خود او هم مایوس بود. می گفت گمان نمی کنم کار از پیش برود با این وضع. شنبه 24 جمادی الاولی سال 1309 قمری - شنیدم که دیشب بعضی اعلانات به دیوارها چسبانده اند که هر گاه تا روز دوشنبه کار تمباکو موقوف نشود جهاد خواهد شد و تمام فرنگی ها و اتباع آن ها را خواهیم گشت. دربخانه که رفتم دیدم هنگامه ی غریبی است. شنبه غره ی جمادی الثانی سال 1309 قمری - می گفت این کار تمباکو را امین السلطان خبط کرده و این قرار تازه با کمپانی تمباکو که عمل خارجه به دست آن ها باشد و در گمرک صدی بیست گرفته شود این اسباب فتنه و شورش خواهد شد. دوشنبه 3 جمادی الاخر سال 1309 قمری - مسئله معلوم شد که دیروز شاه دست خطی به نایب السلطنه نوشته بود که یا این که فردا میرزا حسن مجتهد آشتیانی می رود روی منبر قلیان می کشد و مردم را بگوید قلیان بکشند یا این که از شهر بیرون برود. نایب السلطنه دست خط می دهد عبدالله خان والی می برد خدمت میرزا حسن. جواب می گوید قلیان که نخواهیم کشد. اما رفتن از شهر را اطاعت می کنم. فردا خواهم رفت. امروز هم شاه به معین نظام حکم می کند برود توی شهر به قهوه خانه ها قلیان بگذارد و به مردم حکم کند قلیان بکشند. هر کس اطاعت نکند شکم آن ها را پاره کند. این هم نتیجه ی شورای صبح بود. از اتفاق امروز که دوشنبه است وفات سیده النساء علیها السلام بود. خانه ی میرزا حسن مجلس روضه خوانی برپا می نماید. تمام علما را خبر می کند. جمعی محض خصوصیت، جمعی به واسطه ی فضولی حاضر می شوند. یک شنبه 23 جمادی الاخر سال 1309 قمری - خلاصه دست خطی که دیروز شاه خطاب به تجار تمباکو فروشان نوشته بودند به من حکم فرمودند که در «اطلاع» بنویسم، سوادش را از امین السلطان خواستم. اصل اش را به من داد که صورت او را عینا در این جا می نویسم. «نایب السلطنه جناب امین السلطان و سایر وزرای محترم دولت این یادداشت ما را ملاحظه کرده برای تجار محترم و غیرتجار معتبر تمباکو فروش قرائت نمایند. حکمی که پادشاه دولت می کند او را خود دولت لازم الاجرا می داند و هر حکمی که می کند چه در خارجه و داخله و اجنبی و غیراجنبی از روی خدعه و اشتباه نخواهد بود. یک وقتی مقتضی شد عمل دخانیات را به کمپانی انگلیسی بدهند دادند. چندی بعد مقتضی شد که آن امتیاز را از کمپانی بگیرند گرفتند. اعلان دولتی هم نوشته و به همه جا انتشار داده شد که این عمل از کمپانی گرفته شده است. سه شنبه 25 جمادی الاخر سال 1309 قمری - امروز صبح شهر آمدم. عیادتی از امین الدوله کردم. بحمدالله به تر است. بعد منزل آمدم. شنیدم جارچی در کوچه و بازار جار می کشد که حکم جناب میرزای شیرازی رسید که حرمت قلیان برداشته شده اجازه ی استعمال دادند. همه مردم قلیان کشیدند. آفرین بر قلم جناب میرزا که بیش تر از سرنیزه دولت اثر دارد. عصر مراجعت به دوشان تپه کردم. پنج شنبه26 رجب سال 1309 قمری - امروز صبح به پارک امین الدوله رفتم. از قراری که امین الدوله می گفت کمپانی رژی مبالغ گزافی مطالبه خسارت می نماید و ایلچی انگلیس ایستادگی دارد. از آن جا دربخانه رفتم. بعد از ناهار مراجعت به منزل نمودم. عصر شارژدفر روس دیدن من آمده بود. دوشبه 14 شعبان سال 1309 قمری - می گفت وجه خسارت تمباکو را به یک کرور لیره که سه کرور و دویست و پنجاه هزار تومان پول حالیه است قرار دادند که از بانک شاهنشاهی قرض کنند. از قرار صدی هشت تنزیل بدهند. پنج شنبه 16 رمضان سال 1309 قمری - گفت دولت روس حاضر است تنخواه خصارت تمباکو را با شروط بسیار سهل به دولت ایران بدهد. صحبت های غریب می کرد. من جمله می گفت حکیم طلوزان که هیجده سال قبل امتیاز همین سد اهواز را گرفته بود در آن وقت انگلیس ها مانع شده بودند. جمعه 17 رمضان سال 1309 قمری - در این چند روز سندی به سفارت انگلیس دادند که از غره ی رمضان الی انقضای چهار ماه دولت ایران به عهده می گیرد که نهصد هزار لیره خسارت تمباکو را بدهد. این سند به صحه و مهر شاه رسید و این از خبط های بزرگ بود که کردند. یک شنبه 26 رمضان سال 1309 قمری - چند دقیقه ای با کمال احتیاط با من خلوت کرد در باب استقراض از روس ها. نمی دانم حرف شاه را قبول کنم که به گردن وزیرش می اندازد یا حرف وزیر را که به گردن شاه می اندازد. جمعه 21 شعبان سال 1310 قمری - شاه دوشان تپه تشریف بردند. من منزل ماندم. عصر دیدن محقق رفتم از قراری که مشهور است کمپانی تمباکو دبه درآورده چهل هزار لیره دیگر هم مطالبه می کند.

این پایان بیانات اعتماد السلطنه از ماجرای تمباکو است که رفیع ترین قله تاریخی آن ماجرا در میان پاسخ استفساریه از میرزای شیرازی نمایان است.


فصل نامه تخصصی تاریخ معاصر ایران در شماره پاییز و زمستان سال ۱۳۷۸ که ویژه بهاییت است، عکس بالا را بی هیچ مجامله، متعلق به آقا سید صادق مجتهد «فقیه پارسا و محبوب تهران در عصر ناصرالدین شاه و پدر سید محمد صادق طباطبایی پیشوای مشروطه» می داند که لااقل و به صورت واضح هر دو دست او ترسیمی و الحاق است. مناسب می دانم در همین ابتدای مدخل یادآوری کنم که صحنه به دار کشیدن شیخ فضل الله نیز الحاقی بود.

چنان که این عکس را در همان منبع به شیخ شامخ میرزای شیرازی متعلق می دانند. سازنده این عکس  هم نمی دانسته است که در حالت تشهد و به خصوص سلام اخر مصطلح نیست که پیش نماز یک دست خود را به زیر عبا برد، چنان که سمت و زاویه توجه میرزا با محل مهر و جا نماز  همسو نیست و جا گذاری نعلین های پیش نماز بی تردید دخالتی جاعلانه در عکس است.



ما در این دو عکس که ظاهرا برداشتی از یک مجلس است حتی لباس خطیب را تعویض شده می بینیم، اما در فورم و حالات شیخ یا گلیم بافته گسترده بر زمین، ذره ای تفاوت نیست، جماعتی ایستاده و گروهی نشسته اند و در چپ و راست پیش نماز، مردم مختلفی مشغول درد دل با یکدیگرند. عکس ترکیبی از قطعات مختلف با نورهای متفاوت است که در مواردی به تمپلات نزدیک شده است. زندگانی و جایگاه و آوازه مجتهد بزرگ شیعه را، همه جا از سامره بلند می کنند و دو عکس بالا نمایشی از برگزاری نماز جماعت در آن خطه به امامت شیخ شیراز است که با یک نما و ضمائم ثابت، در مقام امام جماعت نشانده اند. ایا کسی در حد آن است که این گونه تجمع بی تناسب آدمیان از خرد و کلان، حتی در اطراف سجاده شیخ را، منظری از اقامه نماز جماعت بداند؟! و آیا همه چیز را به طرزی موهن بازسازی و شاهد تراشی نکرده اند که در ماهیت تاریخی خود مکان و منطق وقوع نداشته است؟! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۱۹

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 1۹


بنیان اندیش در جریان عبور از تاریخ، هریافته ای را ابزار سنجش گفتار و رفتار و محک صحت و سقم ماجراها و مکتوباتی قرار می دهد که با دریافت های نو سازگاری نشان نمی دهند.

«رفتیم داخل میدان نقش جهان معروف و وسیع شده. ما را به طرف یک کاروان سرای خرابه بردند که حیاطی وسیع و یک هشتی و چند حجره داشت. رییس گمرک خانه، کریم خان نامی است باید بیاید متاع ها را ببیند... از پل خواجوی معروف که در ایران به خوبی و استحکام مانند ندارد گذشته وارد چهار باغ که چنارهای خیلی قوی دارد و به اسم چهار باغ صدر معروف است شده بعد از گذشتن از ان جا امام زاده احمد را که در کنار راه است زیارت کردیم سپس داخل میدان بزرگ شدیم که آن هم در ایران نظیر ندارد. بناهای چند طبقه، خیلی با استحکام و شکوه، یک طرف مسجد شاه بی مانند و عالی و خوب و عالی قاپوی با شکوه و عظمت و طرف دیگر مسجد شیخ لطف الله... مسجدهای اصفهان بسیار خوب و عالی است، خصوصا مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه و ابنیه صفویه. پس از ان به میدان قدیم و مسجد جامع که از بناهای قدیمه و شایسته تمجید است، سیاحت کرده به منزل رفتم». (خاطرات حاج سیاح، صفخات 37 و 46)

بنیان اندیش از آن که بحث نوساز بودن مسجد شیخ لطف الله به همراه اسناد مربوطه را پشت سر گذارده و توصیف حاج سیاح از مسیر گذر به نقش جهان را بی پایه می یابد، در برخورد با این ستایش نامه از آن مسجد، نوع نگاه خویش به حاج سیاح و کتاب خاطرات اش را تغییر می دهد و  سرانجام به میزان لازم مطالبی در خاطرات او می یابد که تنها به قصد تایید مجعولات پیش ساخته در باب تاریخ ایران فراهم کرده اند، چنان که قریب 150 سال پیش، در لفافه از قدیمه و در واقع ساسانی و آتشکده خواندن مسجد جمعه اصفهان می گوید که فصل بزرگ تغییر هویت آن به وسیله تروپ های توطئه گران و مرمت کاران ایتالیایی، چنان که گفته آمد، در 40 سال پیش صورت گرفته است.

«در ایامی که در ایران اقامت داشتم نسخه ای را که در اختیارم بود برای مرحوم پدرم که متاسفانه چشم شان آب آورده و پس از عمل فقط پیش پایی را قادر به خواندن بودند، قرائت می کردم و ایشان اصلاحاتی را که به نظرشان می رسید تذکر می دادند و من یادداشت می کردم تا به صورتی درآمد که ملاحظه می فرمایید. در ضمن تاریخ های مذکور در یادداشت ها را که همه قمری بودند، کوشش نمودم که معادل آن ها را با سال شمسی محاسبه نمایم تا نفع اش عام تر شود و تا حد مقدور این کار را انجام دادم». (حاج سیاح، سفرنامه، ص 4) 

در این بخش کوچک از مقدمه کتاب سفرنامه حاج سیاح به قلم فرزند او، حمید سیاح، آن مضمون مهم و مسلم به گونه ای دیگر تایید می شود که در مکتوبات موجود، تا زمان مصوبه مجلس دوم شورای ملی، که قریب ۸۰ سال پیش، کاربرد تقویم شمسی را مقرر کرد، هرگز ذکر روز شمار هجری شمسی روال نبوده و در نتیجه فضا و زمینه لازم برای به میدان کشاندن این ادعا فراهم است که هر متن متکی به روز و سال و ماه شمار شمسی تا مقطع سال 1305 خورشیدی را مجعول بدانیم. در عین حال همین چند سطر گواهی است که در حیات حاج سیاح هنوز متن پیراسته و منقحی از سفرنامه و خاطرات او آماده نبوده و معلوم است که به چاپ نرسیده است.

«این بنده، محمد علی ابن مرحوم آقا محمد رضا محلاتی، که نواده مرحوم آقا محمد باقر هستم، معروف به حاج سیاح، پس از این که سیاحت یک دوره تمام دنیا را به انتها رسانده، یعنی از اروپا به آمریکا  و از آمریکا به ژاپن و چین سیاحت کرده وارد هند بندر بمبئی شدم و در مهمان خانه منزل کردم». (حاج سیاح، خاطرات، ص 6)

این آغاز کتاب خاطرات حاج سیاح است که مولف ضمن معرفی شجره نامه و سرگذشته های خویش، شرح برخورد مقامات دولتی و تشریح آشفتگی اجتماعی و عقب ماندگی مردم ایران را در مجموعه ای پر برگ به شرح می اورد. ان چه در نقل فوق محل تامل بسیار است ذکر محلاتی به عنوان نام خانوادگی و یادآوری لقب حاج سیاح برای خویش است. بنیان اندیش تامل می کند که بخشش عنوان و لقب حاج سیاح از سوی حکومت و یا مردم به مولف کتاب خاطرات، تنها زمانی منطقی و مفهوم است که شخص او و سفرهای دراز مدت اش یزای عموم شناخته شده باشد، که ابزار آن انتشار کتاب های سفرنامه و خاطرات بوده است، بدین ترتیب خقیقت مربوط به تالیفات و سرگذشت او به ابهامی با غلظت بسیار فرو می رود.  زیرا که در خاطرات از زبان یک اهل محلات که دو دهه را به سیر و سفر و جهان گردی گذرانده، مطالب بس شگفتی ارائه می شود که حاصل و برداشت از چند بار دور زدن ایران در جهت عقربه ساعت و عکس ان و صورت برداری از فقر و جهل بی پایان و شرح نادانی و الودگی های گسترده و گوناگونی است که مردم و مدیران سیاسی بدان دچار بوده اند. مورخ نتوانست تشخیص دهد که از چه راه بلافاصله پس از ترک کشتی در بندر بوشهر و ورود به خاک ایران، از همان دقیقه ی نخست مردم معمول و صاحبان کرسی اقتدار او را حاج سیاح نامیده اند؟!

«وضع ایران را عجیب می بینم مدت مدیدی خارجه را دیده ام و تاسف بسیار بر حال حاضر ایران وطن محبوب دارم که زیاده در حال تنزل است همه به ظاهر سازی اکتفا می کنند. پس از 18 سال دوری انتظار داشتم که تغییراتی در وضع مملکت انجام یافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد.ولی با دیدن بندر بوشهر معلوم گشت که انتظار بی هوده داشته ام و چنان تاثری به من دست داد که اگر شوق زیارت مادرم نبود از همین بوشهر مراجعت می کردم». (حاج سیاح، خاطرات، صفحه 13)

این تم عمومی یادداشت های حاج سیاح و قرینه دو قلوی او، ابراهیم بیک است که سیاحت نامه او به راستی جلد دوم خاطرات حاج سیاح است. مورخ روشن فکرانی را که تاب شنیدن حقیقت در باب این رسولان و منادیان آزادی معرفی شده را ندارند، دعوت می کند که ضمن جویدن گوشه های سبیل، به دنباله این یادداشت ها توجه تاریخی و نه گروهی و فرقه ای و حزبی کنند که گرچه بسیار ظریف است اما به صورت قدرتمندی ما را به علت بی باری سعی ملی در دست یابی به استقلال و آزادی راه نمایی می کند. 

«شنبه 27 رجب سال 1298 هجری قمری. عصری حاج سیاح محلاتی پدر سوخته بابی که با خواجه ها رفیق شده به حضور امد. چهار شنبه پنجم محرم 1306 قمری. حاج سیاح محلاتی که از فداییان ظل السلطان بود، چند روز بود طهران آمده با فراش و پلیس او را از طهران راندند. چهار شنبه 27 رمضان سال 1308 قمری. حاجی سیاح معروف را هم، که وقتی خیلی خدمت ظل السلطان مقرب بود، گرفته اند. چهارشنبه بیست و یکم جمادی الاولی سال 1309 قمری. سید جمال الدین همه جا از امین السلطان بد نوشته، او را تکفیر نموده و زندیق اثیم نام نهاده که مذهب اسلام را تمام او به باد داده، فرنگی ها را به ایران آورده تمام ایران را به ان ها فروخته و بعد صدماتی که به مردم از حبس و جلای وطن رسانده از قبیل ملا فیض دربندی و سید علی اکبر شیرازی و حاج سیاح و میرزا فروغی که اسم مرا هم ذکر نموده. پنج شنبه دهم شوال سال 1310 هجری قمری. عصری که به باغچه می رفتم حاج سیاح معروف را دیدم. دنبال من افتاد و و به باغچه آمد تفصیلی از حیل و اسیری خودش نقل کرد و صدماتی که در قزوین و در محبس نایب السلطنه به او رسیده بود.


این یکی از چند تصویری است که از حاج سیاح به جای مانده و همراه میرزا رضا کرمانی در بخوی زندان قزوین است. اگر لازم بدانم از میان ایرادات این عکس مشهور فقط به یکی اشاره کنم و ان را حاصل مونتاژ دو عکس مختلف بدانم، کافی است به پای در کنده مانده حاج سیاح توجه دهم که به وجهی ناممکن، خلاف پای میرزا رضا، پاشنه را رو به بالا و پنجه را رو به پایین نشان می دهد. هرچند زاویه هندسی محل اتصال پای حاج سیاح با کنده و بخو در مسیر ادامه ساق پا نیست. مقدمه نویس سفرنامه بر این عکس تعبیری گذارده که به گفتاری برای دکلمه در نمایشات تاریخی نزدیک تر است

«سیاح جثه اش جره نیست. در یک عکس یادگاری باقی مانده که با میرزا رضا کرمانی دارد اندام اش از میرزا رضا نه کوتاه تر است و نه باریک تر. میرزا رضا جوانی است حدود سی سال و او او با نزدیک به شصت سال عمر. میرزا خدنگ نشسته و با چشمان به دوربین نگرنده اش مدعی و مهاجم. و سیاح پشت را دو تا کرده و سر را به زیر انداخته و زنجیر در دست بیش تر به جلوه نمایش». (حاج سیاح، سفرنامه، ص ۱۲)

حاج سیاح در سال ۱۲۹۴ قمری به بندر بوشهر وارد می شود و ۴ سال بعد اعتماد السلطنه از او به عنوان بابی یاد می کند. ۱۲ سال بعد از ورود او، بنا به قول اعتماد السلطنه، او را با فشار نظامی و قزاق از تهران می تارانند و کسی علت آن را ذکر نکرده است. ۱۴ سال بعد از ورود، اعتماد السلطنه از دستگیری او خبر می دهد و بالاخره ۱۶ سال پس از پیاده شدن از کشتی، اعتماد السلطنه او را به باغچه می برد تا از سختی های محبس بگوید. این روند در طلاطم های اجتماعی عهد او بسیار تنبل و کند و بی اثر می نماید و اشارات و منقولاتی از این گونه به سرعت و سادگی این قرینه را افتابی و آشکار می کند که سال ها پس از ورود به ایران کس یا مجمعی سیاح را با عنوان مهره ای سیاسی و یا فرهنگی به جد نگرفته، به ویژه این که حاج سیاح هم، درست مانند ابراهیم بیک و قاسم غنی و کمال الملک، تاریخ تولد و زمان زایمان و ظهور ندارد.

«حقیر فقیر محمد علی سیاح روز پنجم صفر یک هزار و دویست و هفتاد و شش مرحوم والد ملا محمد فرمودند که می باید بروی مهاجران، که دهی از دهات کزاز و کزاز از بلوکات عراق است». (سفرنامه حاج سیاح، ص ۲۵)

این اشاره سر و دم بریده روی هم رفته بی معنا را از آغاز کتاب سفرنامه برداشته ام که به همراه خود لااقل چند سئوال توام با حیرت می تراشد که چه طور ممکن است فرزند و نوه ای در خاندانی اهل خط و ربط از سال تولد پدر و یا پدر بزرگ خویش بی خبر مانده باشند و مگر در آن دو دهه سکوت چه راز سر به مهری لانه داشته است؟!

«در تمام هزار و دویست صفحه ای که خود سیاح نوشته، مطلبی از دو دهه اوان زندگی اش نگفته است. تنها در این کتاب اشاره ای دارد به این که دسنت اش شکسته و معیوب است و کار یدی نمی تواند بکند. اما کجا و در چه حادثه ای؟ قضیه مسکوت است». (حاج سیاح،‌ سفرنامه، ص ۱۱)

بنیان اندیش برای چنین مولفه های سست پایه اهمیتی قائل نمی شود  و آن را ابزاری برای تولید دست ساز دیگری شناسایی می کند  و در کفه نقد سخت گیر قرار می دهد.

«۲۳ جمادی الثانی سال ۱۳۲۶ قمری. که شب را مردم همه منتظر و مضطرب به روز اورده و جمعی در مجلس خوابیده بودند. بعد از طلوع آفتاب هیاهو و رفت و امد و همهمه در هر طرف جاری بود. از بیرون خبر اوردند که لیا خوف روسی صاحب منصب قزاق با قزاق ها و جمعی توپچیدر تحت حکم اسماعیل خان آجودان باشی و برادرش ابراهیم خان و جمعیت یرباز و قاطرچی و فراش و اشرار شهری جمعیت زیادی تهیه دیده با توپ ها مجلس را احاطه کرده، میدان بهارستان پر از قشون است و سر معبرها را گرفته اند و نمی گذارند احدی بگذرد و هرکس مسلخ باشد گرفتار می شود و کسی از کسی خبردار نیست... جمعی از ملتیان مسلح بودند ولکن قلیلی بودند. اندکی گذشت صدای توپ بلند شد مجلس را به توپ بستند و از ملتیان چندنفر با تیر از پشت بام ها و از قزاق و توپچی چند نفر را زدند و قزاق ها هم چند نفر از ملتیان را زدند. علی الاتصال توپ به بهارستان می انداختند و در ظرف چند ساعت دروازه بهارستان و دیوار را خراب کرده قزاق و سرباز به مجلس ریختند.جمعی از ملتیان کشته شده بعضی از طرف پشت مسجد و بهارستان گریختند... بعضی از مشهیر آزادی خواهان در سفارت انگلیس پناهنده شدند و بعضی مخفی گردیدند جمعی دیگر گرفتار و اسیر شدند... عمارت بهارستان را که مجلس بود ویران کردند این شاه نادان با آن عمارت چنان اظهار عداوت کرد که اصرار داشت تمام ان را محو کنند.پالکونیک روسی گنبد مسجد و خود مسجد و مدرسه سپه سالار را گلوله باران کرد. تمام اشیاء و دفاتر و فرش و اسباب حتی در و دروازه و سنگ های مرمر مجلس را به غارت بردند». (حاج سیاح، خاطرات،  ص ۵۹۸)

پیش تر و با ارائه عکس های منتسب به تخریب مجلس، افسانه بودن این ماجرا اثبات شده بود و به خصوص از آن که حاج سیاح به عنوان یک ناظر حاضر در زیر و بم های مشروطه خرابی مجلس را خلاف واقع گزارش می دهد، بتا بر این مورخ خود را مجاز می داند که عازم کشف حقایق مشروطه شود.


روزنامه ی اعتمادالسلطنه

مجلد دوم

۳ شنبه اول جمادی الاولی 1299 قمری، (برابر اول فروردین ۱۲۶۱ شمسی) تا ۳ شنبه دهم جمادی الاول ‌ ۱۳۰۰قمری، برابر 29 اسفند 1261 شمسی) (برابر نهادهای شمسی از من است)

«شکر می کنم خدا را به حمدالله والمنه، به اولیای محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن مجتبی و سید شهدا علیهم السلام و صلوات. سنه ی ئیلان ئیل را تمام کردیم داخل سنه ی یونت ئیل شدیم. سال گذشته به حمدالله زنده بودیم، خودم، مادرم، عیالم، دخترم، برادرم، اغلب دوستانم، نوکرهایم، کنیزهایم، و اسب های سواریم، جز این که عمله ی احتساب را از من گرفتند مداخل پولی من کم شد، اما داخل وزرا شدم. شأنم زیادتر شد. تفاوتی به حالت نکرد، الحمدالله علی کل حال. خلاصه دو ساعت و چهار دقیقه و چند ثانیه از شب سه شنبه غره ی جمادی الاول هزار و دویست و نود و نه گذشته تحویل شمس به برج حمل شد. پادشاه ایران ناصرالدین شاه که به حمدالله سال سی و ششم سلطنت شان است در اطاق موزه که تازه به اتمام رسیده، جلوس فرمودند. اطاق موزه تالاریست بسیار وسیع که در ایران به این بزرگی اطاق ساخته نشده است. از اطاق های اصفهان صفویه اگرچه ندیده ام اما شنیده ام، بزرگ تر است. سقف اطاق آجری است مشتمل بر طاق وسط و چند دالان. سراسر بسیار مزین و چهل چراغ های بزرگ آویخته شده. صفوف سلام بسته شد.
سه شنبه غره جمادی الاول
- صبح جمعی دیدن آمده بودند. بعد از پذیرفتن آن ها خانه حاجی استاد غلامرضا که هر سال می روم رفتم، از آن جا به حضرت عبدالعظیم. بعد خانه آمدم. عصر هم جمعی آمدند. روز اول سال را به آداب دینی گذراندم. در سال یک روز دین اقلا لازم است. بعد سیصد و شصت روز را به دنیا پرداختن». (اعتمادالسلطنه، روزنامه ی خاطرات، ص 159)

آیا نباید بپرسیم منظور اعتماد السلطنه از روز اول سال چیست و آیا نباید به ریش ابلهانی بخندیم که سال شمار انان تنها یک روز در سال خورشیدی می شود آن هم به قصد روشن نگهداشتن اجاق نوروز؟ و آیا بروز چنین خماقت هایی مورخ را مجاب نمی کند که  تولید این گونه اسناد جاعلانه از روزگار ناصرالدین شاه را هم، چشمه دیگری از شیادی های  یهود در ادامه تاریخ سازی از عهد هخامنشی تا دوران معاصر بداند؟! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۱۸

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 18


به بیانی نزدیک می شوم که به امید خدا، در آینه روشن آن، ناظر تصویر روزگار تاریخ کنونی خویش خواهیم شد و آن توجه خاص به اسناد کاملی است که به صورت مکتوب از قلم مدیران و کارگردانان دوره قاجار به جا مانده است. باید تذکر دهم که بنیان اندیشی با مراتبی توضیح داده می شود که با ورود به ضمائم مدنی، در قریب ۳۰۰ یادداشت، به بررسی و بود و نبود و سلامت یا تشکیک در هویت ابزار و اثاری پرداخته است که در موقف خود، فی المثل چون برخورد با تاریخچه نگارش و ظهور خط و قلم، و یا دعوت به ادای پاسخ این سئوال، که از چه راه بر مکتوبات کهن مانده بر سنگ ها، معادل معنایی نهاده اند، کسانی را از گسستن پایه های مسندی هراسان کرده است که بر آن تکیه زده اند. مورخ بنیان اندیش در جایگاه خویش مسحور و یا مغلوب عناوین و البسه و مرقومات و مرقعات مدعیانی نمی شود که بی دقیقه ای توقف و تجسس در سلامت آن ها، ورای اسنادی مملو از مفروضات ناممکن گرداگرد خویش سنگر گرفته اند.

«محمد حسن خان مقدم، ملقب و مشهور به صنیع الدوله و اعتمادالسلطنه پسر حاجی علی خان مقدم مراغه ای، حاجب الدوله (فراش باشی) ناصرالدین شاه قاجار در شب بیست و یکم شعبان 1259 و یا به قولی در بیست و یکم شعبان 1256 ه. ق. در تهران دیده به دنیا گشود. مادر محمد حسن خان خورشید خانم نام داشت و از نواده های مصطفی قلی خان برادر آقا محمدخان قاجار بود. محمد حسن خان در نخستین دوره تأسیس مدرسه دارالفنون به سال 1267 ه. ق. به سن 9 سالگی وارد آن مدرسه در رشته نظام شد و پس از دو سال به منصب وکیلی «گروهبانی» در رشته پیاده نظام ارتقا یافت و از این تاریخ تا واپسین لحظات حیات متوالیا مصدر خدمات دولتی و مشاغل دیوانی و درباری و از جمله عضویت در انجمن آسیایی فرانسه و روس و لندن بود. محمد حسن خان در سال 1288 ه. ق. ملقب به صنیع الدوله گردید و در سال 1304 لقب اعتماد السلطنه گرفت. وی مدت 25 سال نیز روزنامه خوان روزنامه های اروپا و دادن هر گونه اخبار به ناصرالدین شاه بود. علی رغم بدگمانی بعضی ها نسبت به وی و آثارش شخصیتی مطلع و آگاه و صاحب خط و ربط در تاریخ و فرهنگ بود. در میان کتاب های او روزنامه خاطرات و مطلع الشمس و چند اثر دیگر چون خلسه از همه مشهورترند. اعتمادالسلطنه در 13 نوروز 1275 شمسی برابر با 19 شوال 1313ه ق پس از بازگشت از زیارت شاهزاده عبدالعظیم به منزل دار فانی را وداع گفت». (محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، مطلب روکش جلد)

این شرح حال و زندگی نامه رسمی اعتماد السلطنه است که لااقل 20 عنوان کتاب در مدارج و مسائل گوناگون، در خورجین فرهنگی خود ذخیره دارد که عمده ترین آن ها را چنین شناسایی کرده اند: شرح احوال صدر اعظم های قاجار. تاریخ اشکانیان. رساله انحصار تنباکو. شجره قاجار. تاریخ اسکندر. مطلع الشمس در 3 جلد. مرآت البلدان. تاریخ منتظم ناصری. روزنامه خاطرات. المآثر و الاثار و... اعتماد السلطنه کتاب ساز قهاری است و همان نگاه به تاریخ اشکانیان، جایگاه و چند و چون وظایف او، از جمله دلیل پذیرش در انجمن آسیایی چند کشور را آشکار می کند. اعتماد السلطنه در روزنامه خاطرات لااقل در 20 نقل گوناگون از به خدمت گرفته شدن برای تدوین و تولید مکتوبات گوناگون خبر می دهد.

جمعه هفتم ربیع الاول سال 1304 قمری. شاه سوار شدند . طرف رودخانه کرج رفتند. فراش سوار و کالسکه عمله خلوت به احضار من آمد. با عارف خان مشغول نوشتن وقایع سنه 61 هجری شدم. الحمد لله قریب به اتمام است.
پنج شنبه دوم جمادی الاولی سال 1304 هجری قمری.
صبح دارالترجمه خدمت شاه رسیدم. خلق شان به تر بود. دست شان درد می کند. فرمودند شب حاضر باشم. شب که رفتم رساله وقایع سنه 61 هجری که فرموده بودند بنویسم چهار ماه زحمت کشیدم و نوشتم. امشب بردم و تسلیم نمودم.

چهار شنبه دوم ذی الحجه سنه ۱۳۱۱ هجری قمری. اامروز جلد سوم شرح حال مادموازل مونت پانسیر را شروع کردم و یوسف را هم شلاق زیادی زدم... گرچه رساله ای که در باب ختان نوشته بودم تمامش را شاه نخوانده بود و من قسم خوردم که من بعد برای شاه هیچ چیز ننویسم زیرا که دوره و زمانه طوری شده که مشک را با پشک فرقی نیست چون این کتاب مادموازل را شروع کرده ام می نویسم و ان شاء‌الله من بعد هیچ چیز دیگر برای شاه نخواهم نوشت و اگر دماغم برسد من بعد تصنیف و تالیفی بکنم از برای دول خارجه است نه از برای ایران. چنان چه تاریخ مرو را که دولت روس از من خواسته بود تالیف خواهم کرد و خواهم فرستاد تا قدر من در آن جا معلوم بشود نه در ایران ویران که هرکس خرتر است فاضل تر است و هرکس خائن تر است معتبرتر است.

یک شنبه 20 شعبان 1309 هجری قمری. مراجعت به منزل شد. عصر منزل امین السلطان رفتم. کتاب «تاریخ صدور قاجاریه» که به اسم ایشان تالیف کرده بودم رساندم و به منزل مراجعه نمودم.

حضرات علما و مورخین کپی بردار از مکتوبات قدما می توانند با میزان قدمت و منبع اغلب داستان های مذهبی و اجتماعی مورد وثوق خویش آشنا شوند و بیش از این در مقابله با بنیان این اندیشه مشغول نباشند که می کوشد ما را از آسیب های تفرقه های همه جانبه مصون و دور نگه دارد. اعتماد السلطنه اعتراف مستقیم تری از کتاب نویسی مزدورانه و به نام دیگران در برابر وجوهات را ارائه می دهد.

یک شنبه 20 شعبان 1309 هجری قمری. مراجعت به منزل شد. عصر منزل امین السلطان رفتم. کتاب تاریخ صدور قاجاریه که به اسم ایشان تالیف کرده بودم رساندم و به منزل مراجعه نمودم.

اشارات اعتماد السلطنه به مشغولیت های فراوان خویش در تالیف و تدوین کتب گوناگون، در روزنامه خاطرات، بیش از حد تکرار در این وبلاگ است و در عین حال احتمالا اگر حتی به گوشه هایی از آن ها دقیق شویم رد پای غریبگان را در چمنزار تاریخ خود شناسایی خواهیم کرد.

13 رجب سال 1299 قمری. میلاد حضرت علی بن ابی طالب و عیذ بزرگ شیعه است. این عید را ناصرالدین شاه ایجاد نمود و الا در ایران

رسم نبود. صبح رفتم احوال پرسی امین الملک.

مثلا اگر به همین نقل و تاریخ مندرج درآن سخت بگیریم آن گاه باید از اعتماد السلطنه و ناصرالدین شاه بپرسیم  که اگر به روز و تاریخ میلاد امام علی آگاهی پیشین داشته اند، پس چه گونه ناصرالدین شاه را بانی و مبدع مراسم آن اعلام می کنند؟ به هر حال گفت و گو از رخ داده های اعماق تاریخ نیست و شرحی از  حوادث و مطالبی مرتبط با تحرکات تاریخی در 125 سال پیش در جریان است. قصدم این است که اسناد مربوط به دوران نزدیک را تا آن جا که میسر شود کم تر ارائه کنم و مشتاقان را بخوانم که با تعقیب مستندات فراوان و موجود، قاطعانه مطالب مربوط به تاریخ معاصر را دنبال کنند.



این نقشه مسیر رفت و برگشت ناصرالدین شاه به مشهد است. مسیر کوتاه همین که به دامغان می رسد به سوی مرز روسیه تغییر جهت  می دهد و شاه را از راه قوچان و دره گز به مقصد می رساند و خط سیر پایین، که مربوط به بازگشت است، بیش و کم از مناطقی می گذرد که امروزه نیز معمول است. اگر بخواهم تنها با ارائه یک دلیل گزارش این سفر را از زندگانی سلطان صاحب قران خذف کنم، کافی است از جنون او در ثبت سیمای خویش بر کاغذ عکاسی بنویسم، به  مقیاسی که گفته اند در آلبوم عصرقاجار تعداد عکس های ناصرالدین شاه با تمام چهره های دیگر برابر است. اینک باید به این واقعیت رسوا کننده  میدان دهیم که حتی یک تصویر از شاه در راه سفر چند ماهه به مشهد، مثلا در حالت دست به سینه در حرم وجود ندارد، هرچند سفر یک روزه خود، از سلطنت آباد تا جاجرود را از طریق نمایش آلبومی از عکس های گوناگون به ثبت رسانده است؟!! آنان که از شهوت تصویر برداری از خویش نزد ناصر الدین شاه باخبرند، نبودن یک عکس در مسیر سفر به خراسان را دلی ل مطمئن و منقنی در رد انجام این سفر زیارتی می پذیرند. حاصل تهیه و تدوین این سفر خیالی، ظهور کتاب ۳ جلدی و متورم مطلع الشمس است که در خلال آن قریب ۳۵۰۰ کتاب و رساله قدیم، افزون بر ۶۰ هزار شخصیت تاریخی از حوزه ها و ادوار گوناگون و زدیک به ۸۰۰۰ مکان و منطقه جغرافیایی فعال و نیمه متحرک در مسیر تهران تا مشهد معرفی می کند.


روزنامه اعتماد السلطنه

مجلد اول

از 19 ربیع الثانی 1298 قمری (برابر اول فروردین 1260 شمسی)

تا دوشنبه 29 ربیع الثانی 1299 (برابر 29 اسفند 1260 شمسی)

 (برابر نهادهای شمسی استخراج این جانب و در اصل از نهم ثبت شده که اشتباه است.)

«می خواستم روزنامه  مفصل بنویسم و از وقایع عالم که در ظرف سنه ماضیه روی داده شرحی بنگارم که دیباچه و مقدمه برای وقایع هذه السنه شود. چون مطلب به اطناب می کشید در لایحه ی دیگر خواهم نوشت. این کتابچه را منحصر می کنم به آن چه در ابتدای هذه السنه ی ئیلان ئیل در دربار دولت ایران رو داده و بعضی حوادث و وقایع متفرقه که در کلیه ی عالم اتفاق افتاده، در این ضمن بعضی گزارشات شخصی خود [را] انشاالله به انتها خواهم رساند.

یک شنبه 19 ربیع الثانی 1298 هجری مطابق 21 مارس 1881 مسیحی - چهار ساعت کم و بیش تحویل شمس به حمل شد که ابتدای سنه ی دولتی ایران اول سنه ی ئیلان ئیل ترکی است. علی الرسم سلام تحویل در تالار مشهور به عاج در حضور پادشاه عصر السلطان ناصرالدین قاجار منعقد شد. علما [و] سادات و اعاظم که در حضور بودند: جناب آقا سید صادق مجتهد سلمه الله، امام جمعه ی طهران، میرزا زین العابدین که سمت دامادی به پادشاه دارد، حاجی آقا محمد نجم آبادی، حاجی آقا محمد کرمانشاهی و غیره و غیره، شاه زادگان یعنی اولاد پادشاه حی: مظفرالدین میرزا ولیعهد، سلطان مسعود میرزا ظل السلطان، کامران میرزا نایب السلطنه، شاهزادگان دیگر از اعمام و بنی اعمام جمعی، وزرا: میرزا یوسف آشتیانی مستوفی الممالک وزیر داخله، میرزا حسین خان مشیرالدوله سپهسالار قزوینی که الحال بیکار است، میرزا سعید خان اشقلی گرمرودی وزیر امور خارجه، معزالدوله بهرام میرزا ابن عباس میرزا نایب السلطنه عم پادشاه وزیر عدلیه، میرزا عبدالوهاب خان نصیرالدوله شیرازی وزیر تجارت، وزارت جنگ متعلق به کامران میرزا نایب السلطنه ولد شاه است، میرزا علی جان لواسانی امین الملک وزیر وظایف و مدیر مجلس شورای دولتی، آقا ابراهیم گرجی ملقب به امین السلطان خزانه دار یعنی مالیه بل که همه کاره ی دولت، علی قلی خان مازندرانی مخبرالدوله وزیر علوم و تلگراف خانه ها. جمعیت اعیان و اشراف و سایر رجال دولت و متفرقه آن چه تخمینا دیدم سیصد نفر می شدند. در این سلام از اتفاقات که روی داد این بود: این دو فرزند شاه که شاید در موقعی شرح حال آن ها را مفصلا بنگارم در کمال بی قیدی و غرور و تکبر و خودسری به عمل آمدند و به چه دلیل بایداین ها این قسم شده باشند، در موقع خود بنویسم، اما کلیه می گویم ایران به هیچ وجه در قید تربیت اولاد نمی باشند. خداوند وجود پادشاه را سلامت بدارد که از صفات حسنه که فی الواقع وجود شریف این پادشاه دارد طبیعی است نه تربیتی. خلاصه ظل السلطان سنا بزرگ تر است، اما ولیعهد منصبا. نایب السلطنه که حالا وزیر جنگ است و کوچک تر از هر دو به واسطه این که همیشه به پایتخت بود و ولد کوچک است زیاد به خود مغرور است. نایب السلطنه در جای مخصوص وزارت جنگ یعنی در صف نظامی ها ایستاده بود. طرف یسار که مغرور به مکنت زیاد و مساعدت بخت است و این که خود را اسن اولاد می داند میمنه را اختیار ظل السلطان کرد. اما شخص ولیعهد که منصب بزرگ دولتی دارد و خوش بخت آتیه در این اوقات به واسطه ی حوادث آذربایجان موقتا طهران تشریف دارد لابد جلو ایستاد در همان ردیف، یعنی مقابل نقطه ای که میرزا سعیدخان وزیر خارجه ایستاده بود که مناسب شان ولیعهد نبود، به واسطه ی نبودن در پایتخت و نداشتن قید دربار، انشاالله کینه نشود که چه جای بد به او داده شد. من مشعوف می شدم والا این کینه به یقین که از برای ایران در آتیه مفید نیست. امپراطور الکساندر دوم از خانواده ی رومانف پادشاه روس که چند روز قبل به دست ملعونی که جنس بابی های ایران هستند مقتول شده بود، دربار دولت ایران مدت یک ماه به واسطه ی خصوصیت نامه که با روس داشتید به حالت عزا خود را قرار دادند و این اول دفعه است که دولت ایران ملتفت این قسم خصوصیت ها با سلاطین فرنگ شده است. میرزا حسین خان سپه سالار می گوید من به خیال پادشاه انداختم که این رسم را پیشنهاد سازد. میرزا سعیدخان می گوید من چنین صلاح دیدم. گمان ام این است هیچ یک این کار را نکرده خود پادشاه که هزار مرتبه مشاعر و عقل اش از وزرا زیادتر است به فراست طبع همایون این حکم را فرمودند. به این جهات نقاره خانه که معمول بود در اعیاد زده می شد، آتش بازی و چراغان که رسم بود، متروک شد.

دوشنبه 20 ربیع الاول سال ۱۲۹۸ هجری قمری - سلام عام در تالار تخت مرمر منعقد شد. سفرای خارجه به هیئت اجماع حضور آمدند. سفیر کبیر عثمانی از طرف سفرا و وزرای مختار تهنیت عید گفت به زبان فرانسه و جواب شنید. بعد ایلچی روس را تنهایی احضار کردند. خیلی تاسف خودشان در مقدمه ی قتل امپراطور روس اظهار فرمودند. میرزا حسین خان سپهسالار به جهت تعزیت امپراطور روس الکساندر سوم و تهنیت جلوس او مامور پطربوغ است که چند روز دیگر خواهد رفت. امروز در سلام تخت مرمر ولیعهد خفتی به ظل السلطان داده بود که تلافی روز تحویل شد. جایی که به جهت ولیعهد و ظل السلطان قرار داده بودند جلوی تخت تکیه به دو ستون بود. ولیعهد قدری دیرتر حاضر شد. وقتی که ظل السلطان ایستاده بود در جای خود آن وقت پسر خود محمدعلی میرزا را که طفل هشت ساله است به جای خود در ردیف ظل السلطان جای داد و خود پهلوی تخت ایستاد». (اعتمادالسلطنه، روزنامه ی خاطرات، ص 63)

اعتماد السلطنه روزنامه خاطرات خود را در فصول گوناگون و به صورت سالانه تنظیم کرده است با این تفاوت قابل توجه کوچک که روز شمار حوادث او بر مبنای سال قمری، ولی تقسیم بندی آن بر اساس سال شمار شمسی است: از اول فروردین تا ۲۹ اسفند هر سال! محمد خسن خان حتی روز تولد خود را بر اساس سال شمار هجری قمری می شناسد و به معادل شمسی ان اشاره ندارد، در این صورت از چه راه با تحولات تقویم شمسی، تا میزان ساعت و دقیقه ورود خورشید به برج حمل  آشنا بوده است. آیا چنین امر ناممکنی در سرزمینی که تا زمان رضا شاه حتی برگ نوشته آزادی با منبع تقویم شمسی نمی یابیم، این چشم بندی محمد حسن خان به ما خبر نمی دهد که این یادداشت ها را به نام او و در دوران پهلوی ها تدوین و تنظیم کرده اند؟!

پنج شنبه ۲۰ شعبان سنه ۱۲۹۰ هجری قمری. امروز چون مقارن بود با روز تولد من که بیستم شعبان متولد شدم. خواستم اسماعیل آیاد بروم. حوصله نکردم. درب خانه رفتم. مراجعت به باغچه نمودم.

آیا به عمق فاجعه پی می برید؟ بدین ترتیب اعتماد السلطنه هرگز روز واقعی تولد خود را که فقط با احتساب گردش خورشیدی زمان ممکن می شود، نمی شناخته و غریب تر این که در سراسر خاطرات برابر نهادهای تاریخ قمری را با سال شمار میلادی ارائه می دهد! یادداشت های او به ما گوشزد می کند که روز شمار شمسی در خاطرات را تنها به آن قصد به میدان فرستاده اند که نوروز باستانی مدارکی برای خود دست و پا کند. (ادامه دارد)


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 17

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 17


بدین ترتیب با رجوع به نمونه هایی از مکتوبات و مولفه های دوران ناصرالدین شاه، مورخ پس از ۲۳ قرن خود را با اندک نمایه هایی مقابل می بیند، که بیش و کم و لااقل از روابط اندرون و بیرون سلطانی خبر می دهند که از اتاق خواب تا کنار چشمه سارها، در حال شکار و خوردن  نهار و شام، تصاویر اثباتی و حکومتی از خود به جای گذارده که نه فقط مورخ را در ارزیابی حیات و جایگاه او دچار تردید نمی کند،  بل به برداشت و بازتابی می رساند که دریابد این نخستین صاحب منصب پس از قرن ها سکوت،‌ بر کرسی سلطنت نشانده شده، به علت فقدان فرهنگ و میراث و تجارب تاج داری در ایران، جز سرک کشیدن به اندرون،‌ دوره گردی مدام در طبیعت اطراف و جا به جایی بی هدف در شبه کاخ های دور شهر، شرح وظایف دیگری برای خود نمی شناخته، دغدغه رشد ملی نداشته و پاسخ گوی کسی و چیزی نبوده است.

«دوشنبه غره صفر 1303 قمری. صبح فراش به احضارم امد. شاه فرموده بودند مخصوصا کالسکه از برایم بسته بودند. سوار شدم در رکاب به جاجرود رفتیم. ناهار میل فرمودند. مجددا مراجعت  به سرخه حصار شد».

شنبه 8- شاه سوار شدند طرف دارآباد رفتند. ناهار دارآباد میل فرمودند. عصرانه اقدسیه بعد سواره سلطنت آباد، از آن جا قصر قاجار، از آن جا عشرت آباد تشریف آوردند. من امروز خیلی خسته شدم، از بس که خبر نوشتم و ترجمه کردم. سراج الملک هم صبح آمده بود. عصر خدمت شاه رسیدم که از دم چادر عبور فرمودند.

چهارشنبه 7 شعبان سال 1300 قمری- شاه صبح زود سوار شدند. دیشب میرزا مهدی و میرزا علی محمدخان از شهر آمده بودند اردو. چادر مرا گم کرده بودند. ساعت هفت منزل آمدند. من خواب بودم.

این نمونه هایی از گزارش گذران روزانه زندگی ناصرالدین شاه در دهه آخر سلطنت اوست که در عین حال تابلوی مسلسل و مجرد وجود تاریخی او هم شمرده می شود. به بیانی شاید بتوان یادداشت های روزانه اعتماد السلطنه را در زمره گزیده آثار او قرار داد، هرچند از تدوین کتب سفارشی دیگری از قماش "دررالتیجان فی احوال بنی اشکان" نیز، که سفارش دهنده ی آن را مگر به گمانه نمی شناسیم، در کارنامه او به میزان لازم یافت می شود. 

«چهارشنبه 2 ذی الحجه سال 1311 قمری - امروز شاه سوار شدند. نمی دانم به کجا تشریف می برند؟ من از صبح لباس نپوشیده باغچه آمدم. تا بعد چه شود. امروز جلد سوم شرح حال مارموازل مونت پانسیر را شروع کردم و یوسف را هم شلاق زیادی زدم و از انکشافات تازه این که «شلاق» لغت اش نه عربی است و نه فارسی و نه ترکی و این لغت آلمانی است و ظاهرا از آلمان ها به انگلیس ها رسیده و از انگلیس ها به ما. اگرچه رساله که در باب ختان نوشته بودم تمام اش را شاه نخوانده بود و من قسم خوردم من بعد برای شاه هیچ چیز ننویسم زیرا که دوره و زمانه طوری شده است که مشک را با پشک فرقی نیست چون این کتاب مادموازل را شروع کرده ام می نویسم و ان شاءالله من بعد هیچ چیز دیگر برای شاه نخواهم نوشت و اگر دماغ ام برسد من بعد تصنیف و تألیفی بکنم از برای دول خارجه است نه از برای ایران. چنان چه تاریخ مرو را که دولت روس از من خواهش کرده تالیف خواهم کرد و خواهم فرستاد تا قدر من در آن جا معلوم بشود، نه در ایران ویران که هر کس خرتر است فاضل تر است  هر کس خائن تر است معتبرتر است». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص ۹۶۲)

همین مختصر از زبان اعتماد السلطنه برای بارور کردن ذهن  ناباور کسانی کفایت می کند که از وفور تولید این همه مجعولات مکتوب برای تاریخ ایران در دوران جدید اظهار شگفتی می کنند. زیرا چنان که در منظر عام قابل دیدار است، هنوز هم گروه معینی، غالبا به سبب حفاظت از شجره خانوادگی خویش، سر سپردن به حقایق برملا شده در این همه اوراق را، با رسوایی تاریخی و فرهنگی و قومی و فرقه ای، یکسان و خطرناک می یابند.

«حسن خان مقدم، ملقب و مشهور به صنیع الدوله و اعتمادالسلطنه پسر حاجی علی خان مقدم مراغه ای، حاجب الدوله (فراشباشی) ناصرالدین شاه قاجار، در شب بیست و یکم شعبان 1259 و یا به قولی در بیست و یکم شعبان 1256 ه. ق. در تهران دیده به دنیا گشود. مادر محمد حسن خان خورشید خانم نام داشت و از نواده های مصطفی قلی خان برادر آقا محمدخان قاجار بود. محمد حسن خان در نخستین دوره تأسیس مدرسه دارالفنون به سال 1267 ه. ق. به سن 9 سالگی وارد آن مدرسه در رشته نظام شد و پس از دو سال به منصب وکیلی «گروهبانی» در رشته پیاده نظام ارتقا یافت و از این تاریخ تا واپسین لحظات حیات متوالیا مصدر خدمات دولتی و مشاغل دیوانی و درباری و از جمله عضویت در انجم آسیایی فرانسه و روس و لندن بود. محمد حسن خان در سال 1288 ه. ق. ملقب به صنیع الدوله گردید و در سال 1304 لقب اعتماد السلطنه گرفت. وی مدت 25 سال نیز روزنامه خوان روزنامه های اروپا و دادن هرگونه اخبار به ناصرالدین شاه بود. علی رغم بدگمانی بعضی ها نسبت به وی و آثارش شخصیتی مطلع و آگاه و صاحب خط و ربط در تاریخ و فرهنگ بود. در میان کتاب های او روزنامه خاطرات و مطلع الشمس و چند اثر دیگر چون خلسه از همه مشهورترند. اعتمادالسلطنه در 13 نوروز 1275 شمسی برابر با 19 شوال 1313 هجری قمری پس از بازگشت از زیارت شاهزاده عبدالعظیم به منزل دار فانی را وداع گفت». (محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، لب برگردان  روکش کتاب)

و این هم دیاگرام شجره محمد حسن خان اعتماد السلطنه، برگرفته از صفحات آغازین همان کتاب سفرنامه مطلع الشمس. بارها و بارها در داده های آن خیره شوید، زیرا این دیاگرام و نمایه ای از حضور هر یک از ما، در عرصه مبسوطی از سیستان تا اذربایجان و کردستان است، با پیشینه ای که از سه نسل دورتر نمی رود و پسینه ای که با شتاب مشغول تولید نسلیم تا چاله های تاریخی و انسانی سرزمینی ۲۲۰۰ سال خالی مانده را پر کنیم.

«مطلع الشمس یا تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس که در جغرافیا و تاریخ مشروح بلاد و اماکن خراسان به ویژه مشهد مقدس می باشد، یکی از آثار معتبر و پرارزش و کمیاب گنجینه تاریخ و فرهنگ ایران و یکی از تالیفات گرانقدر محمد خسخان مقدم، ملقب ومشهور به (صنیع الدوله و اعتماد السلطنه)، از رجال نامور و نواندیش قاجار در عصر ناصری است. نخستین چاتپ و انتشار این اثر، در سال های (1301-1302 و 1303) به هنگامی که محمد حسن خان تصدی امور وزارت انطباعات و دارالترجمه خاصه همایونی را عهده دار بود در سه مجلد بزرگ در قطع رحلی صورت پذیرفت. جلد نخستین این کتاب که در سال 1301 هجری قمری چاپ گردیده، وضع جاده تهران به مشهد را از لحظه ی خروج موکب ناصرالدین شاه از دارالخلافه ی تهران تا ورود به مشهد از راه دماوند و فیروزکوه و بسطام و بجنورد و قوچان منزل به منزل وصف می کند و اوضاع هر یک از شهرها و دیه ها را از جمیع جهات به طور مبسوط و همه جانبه شرح می دهد. جلد دوم کتاب، که در سال 1302 هجری قمری صورت چاپ پذیرفته، وصف دارالقدس مشهد، آثار و ابنیه و شرح اماکن متبرکه این شهر و اطراف آن، زندگی نامه ی بزرگان و مفاخر آن به ویژه شرح زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا و بارگاه پرجلال اوست که از دل پذیرترین و سودمندترین بخش های کتاب محسوب می گردد». (محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، ص شانزده)

کتاب مطلع الشمس شرح نسبتا مفصل مجموعه های زیستی قابل دیدار در میان راه، از تهران تا خراسان است، که محمد حسن خان ضمن همرکابی با ناصرالدین شاه در سفر سال ۱۳۰۰ او به خراسان، ظاهرا در حین راه تالیف کرده است. زیرا به وجه مسخره ای با مطالعه چند سطر فوق از مقدمات آن کتاب تاریخ آن سفر را با انتشار کتاب چاپ سنگی شرح آن سفر، به زمانی که سراغی از صنعت چاپ  نداریم، برابر می بینیم.

سه شنبه 6 شعبان سال 1300 قمری- اول سفر خراسان است. چند روز است که خیالم زیاد پریشان است. مسافرت پنج ماهه در ایران علی الخصوص سفر خراسان در این تابستان، نداشتن مکنت زیاد که محتاج به قرض شدم. ناخوشی والده که زیاد صدمه زد و کسالت مزاج عیالم که پریشانم دارد، روی هم رفته ابتدای سفر که خوب نیست. ان شاءالله خداوند عاقبت را بخیر بگرداند، بحق محمد و آله. (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص ۲۳۷)

آیا مایلید به تاریخ معاصر یاد آوری کنم که ماجرای سفر ناصر الدین شاه به خراسان و مشهد دروغ بزرگی است که کشف آن برای عبرت آموزی اولوالابصار هدیه ای گران است؟ (ادامه دارد)